_کجا میری؟!!
+بگم،جیغ و داد راه نمیندازی؟
_بگو آقا مصطفی قلبم اومد تو دهنم.
+عراق!
_میری عراق؟!به اجازه کی؟!که بعد بری سوریه؟!
+رشته ای بر گردنم افکنده دوست!
_زدم زیر گریه...
+کاش الان اونجا بودم عزیز.
_که چی بشه!
+آخه وقتی گریه میکنی خیلی خوشگل میشی!
_لذت میبری زجر بکشم؟!
+بس کن سمیه!چرا فکر میکنی من دل ندارم؟!خیال میکنی خوشم میاد از تو و فاطمه دل بکنم؟خدا حافظ سمیه،مواظب خودت و فاطمه باش!
_گوشی را قطع کردی.چندبار شماره ات را گرفتم،اما گوشی ات خاموش بود.سرم را به شیشه پنجره تکیه دادم،درحالی که اشک هایم می آمدند.کجا میرفتی آقا مصطفی؟میرفتی تا ماه شوی.
#شهیدمصطفیصدرزاده
🌱|@martyr_314
جبهه آخر چشم چرونی بود !
#شهدا یه تیپی زدن که خدا
نگاهشون کنه....
🌱|@martyr_314
گذرِ زمـان
همہ چیـز را بـا خۅد مےبَرد
جُـز رَدّ نگاهـ تـو را :)💔
#حٰاجقٰاسِمسُلِیمٰانی
🌱|@martyr_314
گفتم:« دڪتر جان، جلسہ رو مےذاریم همین جا، فقط هواش خیلے گرمہ.
این پنڪہ هم جواب نمےده.
ما صد، صد و پنجاه ٺا ڪولر اطراف سٺاد داریم،
اگہ یڪیش را بذاریم این اٺاق...».
گفٺ:
«ببین اگہ مےشہ براے همہے سنگرا ڪولر بذارید،
بسمالله آخریش هم اٺاق من».
#شهید_چمران
🌱|@martyr_314