#عاشقانه_شهدا🙃🍃
خواستگارها آمده و نیامده
پـرس و جــو میڪردم ڪه اهل
نمــاز و روزه هستند یا نه
باقی مسائل برایم مهــم نبود.
حمیــد هم مثل بقیه
اصلا برایم مهم نبود ڪه
خــانه دارد یا نه
وضع زندگیش چطور است
اینها معیــار اصلیم نبود.
شڪر خدا حمید از نظر
دیــن و ایمــان ڪم نداشت و
این خصــوصیتش مرا
به ازدواج با او دلگــرم میڪرد.
حمیــد هم به گفته خودش
حجــاب و عفت من را دیده بود
و به اعتقــادم درباره امــام و
ولایت فقیــه و انقــلاب
اطمینان پیدا ڪرده بود،
در تصمیمش برای ازدواج
مصمــمتر شده بود.🌱
همسر#شهیدحمیدایرانمنش
🌱|@martyr_314
ڪسےڪہاهݪ
دنیانیسٺ!
فقطباشهادٺ
آراممےگیرد...🍃
#شهیداحمدمهنہ
🌱|@martyr_314
- گفتماسلحهایهمراهتداری؟
+ جوابدادآرییکخودکارآبـے
ـ ✌️🏻:) 🖌💣🌱 ـ
🌱|@martyr_314
آرزويش گمنامے بود و حاجت رَوا شد
در آخرين لحظات عمرش گفت:
خواهم كہ در غمكده آرام بگيرم
گمنام سفر كرده و گمنام بميرم🙂💔
#شهيدجاويدُالاثرعلےبيات
🌱|@martyr_314
「شَهیدِگُمنام」🇵🇸
#ابومهدیالمهندس💔
مهندس باشے
و شهید شوے معلوم است
راهے به آسمان
هم خواهے ساخت :)♥️
#ابومهدیالمهندس💔
🌱|@martyr_314
🌿دست نوشته شهید:
امروز از ساعت چهار عصر به یکباره دلم گرفت، به یاد دخترم فاطمه و همسرم که امروز تقریبا هشتاد روز است که آنها را ندیده ام افتادم.
عکسها و فیلمهایی که از فاطمه داشتم را نگاه میکردم و در دلم به یاد حضرت رقیه(س) افتادم و این که چه کشید این خانم سه ساله...
در همین حال بودم که یکباره تلفن به صدا درآمد، با صدای تلفن حدس زدم حتما همسرم هست که تماس گرفته!
حدسم درست بود ولی بدون این که صحبتی کند گوشی را به دخترم داد دیدم که گریه امانش نمیدهدگفتم چی شده خانم طلا، باباجانی؟ دختر بابا چی شده چرا گریه میکنی؟!
گفت: بابایی دلم برات سوخته کی میایی، من دوسِت دارم، بیا بابایی..دیدم حال فاطمه خیلی بد بود شروع کردم به نوازشِ فاطمه خواستم حواسش را پرت کنم، گفتم: برای بابایی شعر میخونی؟
در حالی که فاطمه متوجه نشود آرام اشک میریختم، اشکم برای سه ساله امام حسین بود برای وقتی که بهانه بابا را گرفت و سر پدر را برایش آوردند...💔
#شهید_محرم_ترک
🌱|@martyr_314
~🕊
🌿فرازی از وصیت نامه💌
خدایا در مردن هيچ شك و شبههاى برايم نيست،
ترديدم در چگونه مردن است،
آن مرگى را كه تو دوست دارى خواهانم،
آن مرگ چيزی جز #شهادت نيست.
#شهید_ابراهیم_اصغری♥️🕊
.
.
🌱|@martyr_314
تمام
دنیا رو بزاری رو ترازو...
جمله شهادت و
یه طرف دیگه
این جمله میرزه به تمام دنیا...
خلاص :)
🌱|@martyr_314
عزیزم..!
من متعلق به آن سپاهی هستم که
نمیخوابد و نباید بخوابد تا دیگران در
آرامش بخوابند
بگذار آرامش من فدایِ آرامش آنان بشود و بخوابند
دختر عزیزم..!
چه کنم برای آن دختر بےپناهی که
هیچ فریادرسی ندارد و آن طفلِ گریان که
هیچ چیز ندارد و همه چیز خود را
از دست داده است
پس شما مرا نذر خود کنید
و به او واگذار نمایید
بگذارید بروم، بروم و بروم
چگونه میتوانم بمانم در حالی که
همه قافله من رفته است و من جاماندهام..:)
#شهیدقاسمسلیمانی
🌱|@martyr_314
از منطقه عملیاتی که برمیگشتیم
یک نفر نظرمان را جلب کرد.
او فشنگهایی را که روی زمین ریخته شده بود جمع می کرد و در داخل سطلی که در دست داشت می ریخت.
تعجب کردیم چون در اوضاعی که بچه ها حتی یک تانک عراقی را نادیده می گرفتند و اسلحه های زیادی را که در اطراف ریخته شده بود رها می کردند،این فرد چرا فشنگ ها را جمع می کند؟
جلوتر رفتیم،شهید حسن باقری بود. وقتی متوجه نگاههای متعجب ما شد رو به ما کرده و گفت: حیف است اینها روی زمین بماند، باید علیه صاحبانش بکار گرفته شود.
#شهید_حسن_باقری
🌱|@martyr_314
اسفند ، ماهِ فرماندهان شهید است:
ماهِ حمید باکری که روز ششم اسفند در جزیره مجنون زیر آتشی بی امان به شهادت رسید و برادرش مهدی اجازه نداد تنها جنازه او را بازگردانند و پیکر مبارکش همانجا کنار پل شحیطاط ماند.
ماهِ حسین خرازی که روز هشتم اسفند پس از ۴۵ روز جنگ سخت کربلای۵ در عملیات تکمیلی ، پس از هفت سال فرماندهی لشکر ۱۴ امام حسین کنار نهر جاسم به شهادت رسید.
ماهِ محمدابراهیم همت ، که روز هفدهم اسفند در میانه عملیات پر از زخم و خون خیبر در سهراهیِ مرگ به شهادت رسید و سرش رفت، اما قولش نرفت.
ماهِ حاجی ابراهیم جعفر زاده که روز ۲۳ اسفند سال ۶۳ در کنار رودخانه دجله و شمال الصخره، نیروهای تیپ ۱۸ الغدیر یزد را فرماندهی کرد و ترکشِ خمپاره ، سر این فرمانده دلیر و نجیب را شکافت و به شهادت رساند.
و سر آخر اسفند ، ماهِ مهدی باکری است . که در غروب غمانگیز ۲۵ اسفند وقتی در شرق رودخانه دجله با یارانِ اندکش محاصره شده بود ، ایستاد و جنگید و در جواب اصرار رفیقش احمد کاظمی برای بازگشتن گفت: «اینجا جای خوبی شده ، اگر بیایی تا همیشه با همیم». و بعد تیرِ مستقیم به پیشانیاش خورد و متعاقب آن قایقی که جنازه او را باز میگرداند با آرپیجی منفجر شد و تکههای پیکرش در خروش آب دجله رو به سوی مقصدی نامعلوم رفتند... «آقامهدی» همانطور که دوست میداشت بینشان ماند ، اما شناسنامه سرزمینِ ما شد....
شهداء شرمنده ایم....
🌱|@martyr_314
انباردار به مسئولش گفت:
میشه این رزمنده رو به من تحویل بدهید
چون مثل سهتا کارگر کار میکنه!
طرف میگه رفتم جلو
دیدم فرمانده لشکر مهدی باکری هست
که صورتش رو پوشونده تا کسی اونو نشناسه
و گفت چیزی به انباردار نگه.. :)
#شهیدمهدیباکری
🌱|@martyr_314
پدرش میگفت:
آخرین باری که آمده بود مرخصی خیلی حال عجیبی داشت،نیمه شب با صدای ناله اش از خواب پریدم رفتم پشت در اتاقش سرگذاشته بود به سجده و بلند بلند گریه میکرد میگفت: خدایا اگر شهادت را نصیبم کردی میخواهم مثل مولایم امام حسین سر نداشته باشم مثل حضرت عباس بیدست شهیـد شوم.
دعایش مستجاب شد
و یڪجا سر و دستش را داد...
#شهید_ماشاءالله_رشیدی
🌱|@martyr_314
حدود ساعت سهونیم
صدای گاز گاز ماشین شنیدیم.
یکی از دراویش داد زد: صبر کن برقو قطع کنم.
به سیم بکسلهای دو طرف کوچه
برق وصل کرده بودن.
دوباره گاز گاز کرد.
به نظرم علامتی بود که صف دراویش
کنار بره که راه بیفته.
سمند سفیدی بود.
از جلوی خونه نورعلی تابنده
پر گاز اومد تو دل جمعیت.زیگزاگ.
اولین نفر زد به محمدحسین.
بلافاصله یکی از دل جمعیت دراویش
بهش شلیک کرد؛
با دو لول ساچمهای.
راننده سمند همینطور زیگزاگ اومد جلو
و ده پونزده نفر دیگه هم شل و پل کرد.
دیدم که دراویش پشت سر سمند
هجوم آوردن سمت محمدحسین.
تا اومدیم بریم سمتش ماشین سروته کرد.
پشت سرش که دویدم یک دفعه
زیر گلوم به جایی گیر کرد.
راننده سمند خیلی حساب شده عمل کرد.
سیم بکسل بسته بود عقب ماشینش.
از قبل یک سرش را آورده بودند جلو
پیچیده بودند دور تیر برق،
ادامهش رو از عرض کوچه برده بودن
بسته بودن به تنه درخت آن سمت کوچه.
ما از همه چیز بیخبر بودیم.
سمند دور زد و برگشت سمت خودشون،
سیم بکسل کشیده شد اومد بالا.
جلوی حرکت بچهها رو سد کرد.
برای همین دراویش راحت محمدحسین رو کشیدن داخل خودشون.
- خب؟!
اشکش چکید.فرهاد اشاره کرد که بگو.
- عقدهشونو سر محمدحسین خالی کردن با قمه،لوله،چاقو،تیغ،موکتبری..
#شهیدمحمدحسینحدادیان
🌱|@martyr_314
- نترسید
- خسته نشوید
- ناامید نشوید
- تنبلی نکنید
- ناخواسته وارد نقشه دشمن نشوید
- وارد میدان شوید
- فداکاری کنید
#حضرت_آقا❤️
🌱|@martyr_314