eitaa logo
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
42.1هزار عکس
18.3هزار ویدیو
373 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
رحمت آهنگری می‌گوید: سخنرانی‌های شهید خنکدار در میدان‏‎‎ ‎‎صبحگاه‏‏ ‎‎هفت‏‏ ‎‎تپه،‏‏ ‎‎برای‏‏ ‎‎ما‏‏ ‎‎بچه‌های گردان امام محمدباقر(ع)،‎‎ سخنرانی‌های‏‏ ‎‎تکان‏‏ ‎‎دهنده‏‏ای بود که با لحنی عارفانه و عاشقانه، ما را به توکل بر خدا و توسل بر ائمه اطهار و‎‎ طلب‏‏ ‎‎استغفار دعوت می‌کرد و همیشه این آیه را در سخنرانی‌هایش می‌خواند ‎‎«سبحان‏‏ ‎‎من‏‏ ‎‎یرانی‏‏ ‎‎و‏‏ ‎‎یعرفه‏‏ ‎‎مکانی ‏‏‎‎و‏‏ ‎‎یسمه‏‏ ‎‎کلامی‏‏ ‎‎و‏‏ ‎‎یرزقنی‏‏ ‎‎ان‏‏ ‎‎یسانی»‏‏ و من مدام بی‌اختیار‏‏ ‎‎اشک‏‏ ‎‎می‏‌‎‎ریختم‏‏، واقعاً همه ما منقلب می‌شدیم. چند‏‏ ‎‎ماه‏‏ ‎‎قبل‏‏ ‎‎از‏‏ ‎‎عملیات‏‏ ‎‎والفجر ۸‏‏ ‎‎شبی‏‏ ‎‎خواب‏‏ ‎‎دیدم‏‏، ‎‎عملیات‏‏ ‎‎‎‎مهمی‏‏ ‎‎‎‎در‏‏ ‎‎پیش‏‏ ‎‎داریم‏‏ ‎‎و‏‏ ‎‎در‏‏ ‎‎آن‏‏ ‎‎عملیات حاج اصغر‎‎خنکدار‏‏ و فرماندهان دیگری ‎‎به شهادت می‌رسند. ‎‎من‏‏ هم وقتی به هفت تپه اعزام شدم، برحسب اتفاق‎‎ به‏‏ ‎‎گردان‏‏ ‎‎امام‏‏ ‎‎محمد‏‏ ‎‎باقر‏‏(‎‎ع‏‏)‎‎ منتقل شدم. حاج اصغر هم در این گردان بود و هر زمان می‌دیدمش، یاد خوابم می‌افتادم و در دلم می‌گفتم: او به زودی شهید می‌شود. یکبار دیگر وقتی در‏‏ ‎‎حال‏‏ ‎‎آموزش‏‏ در «بهمن شیر» ‎‎بودیم،‏‏ ‎‎همان‏‏ ‎‎خواب‏‏ ‎‎را‏‏،‏‏ ‎‎کاملتر‏‏ ‎‎دیدم‏‏ ‎‎که‏‏ ‎‎در عملیات پیروز می‌شویم و فاو را فتح می‌کنیم. بالاخره خواب من هم تعبیر شد و در عملیات والفجر ۸ فرماندهانی همچون سردار شهیدعلی اصغر خنکدار، سردارشهید قربان ‎‎کهنسال‏‏، سردار‎‎شهید نورعلی‏‏ ‎‎یونسی، شهید‏‏ ‎‎گلزاده‏‏ ‎‎و‏‏ ‎‎حجت‌‎‎الاسلام‏‏ ‎‎داودی‎ به‎‏‏ ‎‎شهادت‏‏ ‎‎رسیدند‏‏.  حاج محمدعلی روحانی می‌گوید: وقتی به همراه بچه‌های اطلاعات به گشت و شناسایی می‌رفتیم و بر می‌گشتیم، می‌دیدیم ظرف‌های غذامون شسته شده. از هر کسی می‌پرسیدیم این‌ها را چه کسی شسته، جواب نمی‌داد. چند روز گذشت. تو این فکر بودیم که کی این کارها را انجام می‌دهد. یک روز زودتر از زمان مقرر به محل استقرارمون برگشتیم تا ببینیم چه کسی ظرف‌ها را می‌شوید؛ دیدیم باز هم ظرف‌ها شسته شده و این بار کنار سنگر فرماندهی گردان چیده شده تا خشک بشود. رفتیم تو سنگر از اصغر آقا سوأل کردیم، این ظرف‌ها را کی شسته که کنار چادر شما چیده شده؟ از سکوتش متوجه شدیم که کار خودشه.
*یادم رفت که خدا کفیل زن و بچه من است قبل از عملیات والفجر ۸ من و اصغر آقا در پایگاه شهید بهشتی اهواز، داشتیم قدم می‌زدیم و در رابطه با مسائل روز صحبت می‌کردیم. در حین صحبت اصغر آقا گفت «یک کاری دارم که می‌خواهم به حاج مرتضی قربانی بگویی ولی خجالت می‌کشم.» گفتم «در مورد چیه؟» کمی مکث کرد و گفت «ما صد در صد شهید می‌شویم. بعد از ما خانواده‌مان بی‌سرپرست می‌شوند؛ می‌خواهم به حاج مرتضی بگویم به من یک وامی بده تا سرپناهی برای همسر و بچه‌هایم بسازم.» من حرف‌هایش را تأیید کردم. با هم به طرف ساختمان فرماندهی لشکر رفتیم. به چند قدمی اتاق فرماندهی نرسیده بودیم که اصغرآقا ایستاد. گفتم: «چه شد؟» با حالت خاصی که بیشتر به چهره آدم‌های پشیمان می‌خورد، گفت: «شیطان را ببین! داشت چه کار می‌کرد؟! یادم رفت که خدا کفیل زن و بچه‌ام خواهد بود.» گفت: برگردیم. در بین راه دائم استغفار می‌کرد. اصغرآقا، قبل‏‏‏‏ ‎‎‎‎از‏‏‏‏ ‎‎‎‎عملیات‏‏‏‏ ‎‎‎‎والفجر ۸‏‏‏‏ ‎‎‎‎روحیه‏‏‏‏ ‎‎‎‎عجیبی‏‏‏‏ ‎‎‎‎داشت‏‏‏‏ ‎‎‎‎و‏‏‏‏ ‎‎‎‎اظهار دلتنگی‏‏‏‏ ‎‎‎‎و‏‏‏‏ ‎‎‎‎بی‌‎‎‎‎قراری‏‏‏‏ ‎‎‎‎می‏‏‏‌‎‎‎کرد‏‏‏‏ ‎‎‎‎و ‎‎‎‎می‏‏‏‏‌‎‎‎‎گفت: از‏‏‏‏ ‎‎‎‎قافله‏‏‏‏ ‎‎‎‎شهدا‏‏‏‏ ‎‎‎‎عقب‏‏‏‏ ‎‎‎‎ماندم‏.‏ شهدا مرا تنها گذاشتند. هر‏‏‏‏ ‎‎‎‎چه‏‏‏‏ ‎‎‎‎به‏‏‏‏ ‎‎‎‎لحظه‏‏‏‏ ‎‎‎‎عملیات‏‏‏‏ ‎‎‎‎نزدیکتر‏‏‏‏ ‎‎‎‎می‌‎‎‎‎شد،‏‏‏‏ ‎‎‎‎حالات‏‏‏‏ ‎‎‎‎اصغر آقا ‎‎‎‎بیشتر تغییر‏‏‏‏ ‎‎‎‎می‌‎‎‎‎کرد‏‏‏‏.‎ چهره‏‏‏‏‎‎اش نورانی‌تر‏‏‏‏ ‎‎‎‎می‌شد و ‎‎‎‎احساس‏‏‏‏ ‎‎‎‎می‏‏‏‏‌‎‎‎‎کردم‏‏‏‏ ‎‎‎‎که‏‏‏‏ ‎‎‎‎شهید می‌شود. ‎‎‎‎وداع اصغر آقا با شهید بلباسی، هرگز از یادم نمی‌ره که عاشقانه و عارفانه همدیگر را در آغوش کشیدند و گریه کردند. *خدایا من دیگر سبک‌بال شدم مجید خانقلی می‌گوید: قبل از عملیات والفجر ۸ وداع جانسوز اصغرآقا با برادرش اکبر در میان نخلستان‌های اروند کنار که انگار با آگاهی کامل بود و هرگز این دو برادر در هیچ عملیاتی با هم خداحافظی نکرده بودند، وداع عجیبی بود که نشان از شهادت داشت. برگه‌ای هم در دست اصغرآقا بود که در آن نوشته بود «خدایا من دیگر سبکبال شدم»؛ بعد از شهادت شهید خنکدار، مرتضی حاجی استاندار وقت مازندران، می‌گفت: من در سخنرانی هیچ کسی شیفته نشده بودم مگر در سخنرانی‌های شهید خنکدار که تأثیر زیادی روی من می‌گذاشت. سردار مرتضی قربانی می‌گوید: وقتی خبر شهادت اصغر را به من دادند، یک دفعه کمرم را گرفتم و گفتم: خدایا دیگر گردان امام محمد باقر(ع) از دستم رفت. اگر ما چند نفر مثل علی اصغر داشتیم هیچ مشکلی نداشتیم. اصغر خنکدار شیر بیشه اسلام بود. خدا می‌داند هر وقت او را می‌دیدم، روحیه‌ام صد در صد عوض می‌شد. حرف زدن او به انسان طمأنینه می‌داد، برخوردهای بسیار اسلامی و سنگین داشت. تدبیر و شجاعت و شهامتش مثال زدنی بود. قبل از عملیات والفجر ۸ او را چند بار برای شناسایی فرستادم و وقتی بر می‌گشت، روحیه جدیدی به ما می‌داد. مهرعلی ابراهیم‌نژاد می‌گوید: قبل از عملیات والفجر۶ سردار صحرایی فرمانده گردان امام محمد باقر(ع) و محور دوم لشکر بود. فرماندهان تصمیم گرفتند، شهید بلباسی فرمانده گردان امام محمدباقر(ع) بشود و شهید خنکدار هم فرمانده گردان مالک، ولی شهید خنکدار چون قبلاً هم سابقه حضور در گردان امام محمد باقر(ع) را داشت، به هیچ وجه دوست نداشت از این گردان و دوستانش جدا بشود و اصرار داشت بماند که فرماندهان مخالفت کردند و گفتند: ما بلباسی را برای فرماندهی گردان امام محمد باقر(ع) معرفی کردیم و شما هم جایگاهتان فرمانده گردانیه و باید فرمانده گردان بشوید و گردان مالک را تحویل بگیرید. ولی باز هم شهید خنکدار قبول نکرد و با اینکه در آن مقطع از شهید بلباسی بالاتر هم بود، گفت: من اصلاً نیروی بلباسی هستم؛ من به عنوان نیروی زیر دست بلباسی کار می‌کنم و برایم هیچ فرقی نمی‌کند؛ با سماجت شهید خنکدار، فرماندهان تصمیم گرفتند شهید خنکدار را به عنوان جانشین گردان امام محمدباقر(ع) و با حفظ سمت جانشین سردار صحرایی در محور دوم لشکر منصوب کنند که در جریان عملیات والفجر ۸ سردار عبداله عمرانی فرماندهی محور دوم را بر عهده داشت.
حاج اکبر خنکدار (برادر شهید) می‌گوید: زمانیکه اصغرآقا به دنیا آمده بود، قسمتی از بدنش کبود بود که پدر و مادرم از پیرمرد عارفی این قضیه را پرسیدند؛ پیرمرد به پدرم گفت: آقای خنکدار این پسر رو دست شما نمی‌ماند، وقتی به سن جوانی برسد از دنیا می‌رود، ولی ناراحت نباشید، چون پسرتان راه درستی را در پیش می‌گیرد. اصغر آقا، سردار شهید حمیدرضا رنجبر و سردار اسکندر مؤمنی کسانی بودند که از کودکی با هم بزرگ شده بودن؛ یعنی شب و روزشون با هم بود و همش تو خونه همدیگه بودن و عین سه تا برادر تنی بودن که اصغرآقا و حمید پرواز کردند و سردار مؤمنی به عنوان یادگار از جمع سه نفری اونا موندنی شد. وقتی حمید شهید شد اصغرآقا تو جنگل به عنوان فرمانده گردان با جانشینش سردار مؤمنی در حال مبارزه با منافقین بودند که وقتی خبر شهادت حمید را به اصغرآقا دادند. دیگه شب و روزش شده بود گریه در فراق حمید. یادم نمی ره شبی که حمید رو دفن کردیم تا صبح اصغرآقا سرقبر حمید قرآن می خوند و گریه می کرد. خیلی به حمید وابسته بود که حتی اسم پسر خودش را به یادگار حمید گذاشت. بعد از شهادت حمید وقتی به مرخصی می آمد شبها می رفت سرقبر حمید و تا صبح گریه می کرد و قرآن می خواند که پدر و مادرم می رفتند دنبالش و به زور اصغرآقا رو می آوردند خونه. لحظه وداع شهید خنکدار با شهید بلباسی اصغرآقا یقین داشت به شهادت می‌رسه چون چندبار به ما گفته بود که دیگه اینجا موندگار نیست اون دنیا منتظرش هستند. حمید هم به خوابش اومده بود و بهش گفته بود: کارهایت را برس، مبارزاتت را انجام بده، ما جایی برای تو آماده کرده ایم بزودی میای پیش ما. یک روز من از جبهه آمده بودم خانه که دیدم اصغرآقا و سردار شهید قربان کهنسال از جنگل اومدند؛ گفتم: داداش من می‌خواهم همراه شما به مبارزات جنگل بیایم. گفت: جبهه واجب‌تره، مبارزه با بعثی‌ها صفای دیگری دارد ما هم به زود می‌آییم جبهه. در عملیات والفجر۶ اصغرآقا به عنوان فرمانده گردان با سردار مؤمنی بعنوان نیروهای طرح لبیک به دهلران آمده بودند. در حین عملیات اصغرآقا دوتا ترکش می‌خوره به گوش و پهلوش، یک گلوله هم به سمت چپ سرش می‌خوره و مقداری از پوست و گوشت سرش را می‌کَنه. به هیچکس نگفت، فقط بچه‌های امداد سرش رو پانسمان کردن و یک کلاه آهنی گذاشت سرش تا کسی نفهمه مجروح شده و روحیه نیروها با دیدن وضعیت فرمانده پایین نیاد. سید حبیب حسینی می‌گوید: شهید خنکدار در هنگام وداع، شهید بلباسی را در آغوش گرفته بود و رهایش نمی‌کرد. در بین خداحافظی بچه‌ها، وداع آن دو نفر از همه تماشایی‌تر بود. دقایقی قبل از عملیات والفجر ۸، علی اصغر چهره‌ای متفکرانه به خود گرفته بود. وقتی قایق‌ها به سمت فاو حرکت کردند، در میان تلاطم خروشان اروند، اصغر ناگهان از جا برخاست و گفت: بچه‌ها! به خدا سوگند من کربلا را می‌بینم… آقا اباعبدالله را می‌بینم… بچه‌ها بلند شوید کربلا را ببینید. از حرف‌هایش بهت‌مان زده بود. سخنانش که تمام شد، گلوله‌ای آمد و درست نشست روی پیشانی‌اش. آرام وسط قایق زانو زد. خشک‌مان زده بود. به صورتش خیره شدم، چون قرص ماه می‌درخشید و خون موهایش را خضاب کرده بود. پیکر سردار شهید علی اصغر خنکدار در گلزار شهدای مسجد امام جعفرصادق(ع) روستای” کلاگر محله”در شهرستان “قائمشهر” به خاک سپرده شد و در مراسم تدفین به سفارش شهید از چهل مومن امضا، گرفته شد و به همراه شهید در قبر گذاشته شد. یک سال بعد در جریان عملیات کربلای ۵ برادرش “جعفر خنکدار” نیز، هفده ساله به شهادت رسید. سه سال بعد در تاریخ ۴ مرداد ۱۳۶۷ در روزهای آخر جنگ “محمد باقر خنکدار” در منطقه عملیاتی جزیره مجنون به اسارت دشمن در آمده و در سال ۱۳۶۹ به آغوش خانواده بازگشت.
وصیتنامه :سردار شهید على اصغر خنکدار خدایا ! سالها و ماه‌هاست که بدنبال دست یافتن به وصال خویش شهرها و آبادیها و کوهها و جنگلها و بیابانها را پشت سر گذاشته ام، با کاروانى از دوستان و عزیزان حرکت کردم. در هر مسیرى، بر سر هر کوهى و برزنى، از یکى که از همه عاشق تر و مخلص تر بود ، جدا گشتم . یک یکشان بسوى جوار حق پرواز کردند و شهد شهادت نوشیدند. خدایا اگر تمامى هور را ظرفى از آتش سازند ومرا در میان آن پرتاب کنند، اگر گلوله هاى سربین دشمن بد کین، قلب گنهکار مرا سوراخ کند، همه اینها را به عشق دیدار تو با جان و دل مى پذیرم و تنها انتظار و آرزویم در تحمل این سختیها، دیدار وجه الله و رسیدن به وصال معبود مى باشد. الها! دورى خانه و زن و فرزند را، خدایا گلوله هاى سربین دشمن را ، خدایا بى خوابیهاى فراوان را تحمل مى کنم، ولى دورى تو را حتى یک لحظه تحمل نخواهم کرد. اسلام را تنها مکتب برحق جامعه مى دانم و تنها دین نجاتبخش مى دانم و براى اجراى احکام آن تمام سختیها را همچون شربت، با عمق جان خویش مى پذیرم. بار الها! ترا سپاس مى گذارم که این بنده گناهکار را فرصتى دیگر عنایت کردى تا بتوانم با خود بیندیشم و از کرده هاى خلاف خویش پشیمان و با توکل بر خداى بزرگ براى رضاى معبود خویش استغفار و طلب عفو و بخشش براى خویش نمایم. خدایا! بنده اى حقیر و ضعیفم و تحمل آتشهایى که تجسم اعمال خلاف من مى باشد، را ندارم. دستم را بگیر و مرا در این امتحان الهى موفق و قلم عفو بر جرائم اعمالم بکش. الهى! چشم طمع به بهشت تو نیز ندارم زیرا که خدایا عبادتهایم را براى این به درگاهت مى کنم که ترا لایق عبادت مى دانم. خواهرانم! حجاب را فراموش نکنید. برادرانم! افتخار این را دارم که چون شما برادرانى دارم، در مقابل شما احساس ضعف مى کنم، زیرا که در واقع در نزد خدا مقرب‌ترید. امید آن دارم که در تعلیم معارف اسلامى نهایت کوشش را داشته باشید . در انتخاب دوست و رفیق نهایت تلاش را بنمائید و در برگزارى مراسم مذهبى و عزادارى بیشتر تلاش کنید.