🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#شهیدانه
#شهید_مدافع_وطن
#مصطفی_امیدی
خواهر زاده ام ، #مصطفی ، در سن نوجوانی مرا امین و سنگ صبور خودش می دانست .
یکبار آمد و گفت :
دایی جون ، من خواب عمو #علی_کرم رو دیدم .
#علی_کرم_امیدی عموی #مصطفی بود که سال 1360 به #شهادت رسید .
گفتم خیره ان شاالله ، خب تعریف کن برام ببینم . خواب دیدم عمو اومده پیشم و داره باهام حرف می زنه... بعد از مقداری سکوت ادامه داد ، عمو گفت :
«ان شاالله تو هم #شهید می شی»
راوی :
#دایی_شهید
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌴 🕊🌹
🕊🥀🌴🌹🌴🥀🕊
#شهیدانه
#جا_ماندیم
#از_قافله_شهدا
این #رسم ما نبود
که ز #باران جدا شویم
در هجوم #وحشت_شب
بی صدا شویم
این #عهد ما نبود
که در #انتهای راه
ما بین #کوچه_ها
تک و تنها #رها شویم
آن روزها که #شوق
#شهادت به سینه بود
#توفیقمان نبود که
#شبیه شما شویم
#رفتید تا همچو
#پرستو رها شوید
#ماندیم ما که همنفس
#سرفه_ها شویم
ای #کاش می شد
از لبتان #ساغری زنیم
تا #همنشین و هم نفس
#آل_عبا شویم
رفتید #خوش به حال شما
#یادمان کنید
شاید که با #نسیم
#دعاتان دوا شویم
#خدایا_ما_را
#به_قافله_شهدا
#برسان
🥀 🕊🌹
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊
#عاشقانه_های_شهدا
#سردار_شهید
#محمود_کاوه
#توسل
در قسمتی از ارتفاع، فقط یک راه برای عبور بود.
محمود کاوه را بردم همان جا، گفتم : دیشب تیربار چی دشمن مسلسلش را روی همین نقطه قفل کرده بود، هیچ کس نتونست از این جا رد بشه .
گفت : بریم جلوتر ببینیم چه کاری می تونیم انجام بدیم .
رفتیم تا نزدیک سنگر تیربارچی .
محمود دور و بر سنگر را خوب نگاه کرد .
آهسته گفتم : اول باید این تیربار را خفه کنیم، بعد نیروها را از دو طرف آرایش داده و بزنیم به خط .
جور خاصی پرسید : دیگه چه کاری باید بکنیم .
گفتم : چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسه .
گفت : یک کار دیگه هم باید انجام داد .
گفتم : چه کاری؟
با حال عجیبی جواب داد : "توسل" اگه "توسل" نکنیم، به هیچ جا نمی رسیم .
#مردان_مرد
#مردان_بی_ادعا
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀 🕊🌹
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🥀🕊🌹🎋🌹🕊🥀 #شهیده_والامقام #عصمت_پورانوری #قسمت_چهارم تنها دانشآموز مدرسه بود که قبل از انقلاب با
🥀🕊🌹🎋🌹🕊🥀
#شهیده_والامقام
#عصمت_پورانوری
#قسمت_پنجم
تنها دانشآموز مدرسه بود که قبل از انقلاب با شجاعت روسری سرش کرد. این نشئت گرفته از ایمانش بود که دوست داشت حجابش را حفظ کند .
نحوه #شهادت ، از زبان خواهر #شهید
پنجشنبه 19 آذر ماه سال 1360 بود. ما برای زیارت قبور شهدا به مزار شهیدان میرفتیم. دزفول دو قبرستان دارد. که یکی بهشت علی و یکی هم شهید آباد است. بهشت علی نزدیک خانه عصمت بود. او به همراه مادرشوهر و جاریاش برای زیارت قبور شهدا به سمت بهشت علی حرکت میکنند. عصمت قبل از رفتن غسل شهادت میکند. چون بمبارا ن زیاد میشد این اتفاق طبیعی بود و خیلیها غسل شهادت میکردند، یعنی خودشان را برای شهادت آماده میکردند و از هیچ چیزی ابایی نداشتند. در همان زمان بمباران 16 نفر از اعضای خانواده همسرش شهید شدند. گویی به عصمت الهام شده بود. غسل شهادت کرده و راهی شده بود.
نزدیک پل قدیمی عصمت و همراهانش با مردمی که برای زنده نگه داشتن یاد شهدای بستان راهپیمایی کرده بودند، ملحق میشوند. هواپیماهای دشمن که مردم را روی پل میبینند، بمباران میکنند. بمبها داخل آب میافتد، اما ترکشهایش به مردم اصابت میکند. ترکش به پهلو و چند قسمت دیگر بدن عصمت اصابت میکند و شهید میشود. جاریاش هم مرضیه بلوایه شهید میشود و مادرشوهرش که شاهد شهادت عروسهایش بود به شدت مجروح و به بیمارستان منتقل میشود.
عصمت و جاریاش در چادرهایشان پیچیده شده بودند و در آن لحظات آخر هم چادرشان از آنها جدا نشده بود. ما در زمان جنگ با مانتو، شلوار و رو سری میخوابیدیم. برخی هم با چادر. آنقدر حجاب را دوست داشتیم که میگفتیم اگر شهید شدیم با حجاب باشیم.
ساعت 3 بعد از ظهر بود. ما در خانه بودیم. با شنیدن صدای بمباران به بالای پشت بام رفتیم تا از محل دود متوجه اصابت بمبها بشویم. دیدیم که دود از سمت پل است، اما نمیدانستیم که عصمت هم شهید شده است.
ما تا غروب خبری از عصمت نداشتیم تا اینکه برادرم علی متوجه شهادت عصمت میشود. نمیخواستیم که به مادر به یکباره بگوییم. با عموها هماهنگ کرده بود که آرام آرام خبر شهادت عصمت را بدهند. مادرم که متوجه شلوغی کوچه شده بود، میخواست بیرون برود، اما علی مانعش میشد. مادر به علی میگوید: علی چه خبر است چرا نمیگذاری من بروم بیرون؟! علی مادر را بغل میکند و میگوید: خواهرم عصمت شهید شده است.
مزار عصمت در شهید آباد دزفول در کنار شهدای فتحالمبین قرار دارد. شهادتش خیلی برایمان سخت و سنگین بود، اما مادر با صبوری برخورد کرد. مادرشوهرش خانم فاطمه صدفساز هم بعد از حدود 40 روز تحمل جراحت به شهادت رسید. آن حادثه شهدای زیادی داشت. ما هر لحظه در انتظار از دست دادن عزیزی بودیم، چون شهر ما خیلی بمباران میشد. همسرعصمت هم در جبهه بود. زخمی شده بود. از ابتدای جنگ تا انتهای جنگ در جبهه بود.
#زنان_شهیده
#حجاب
#عفاف
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
#ادامه_دارد ...
🥀🕊🌹🎋🌹🕊🥀
#دلتنگی_شهدایی 🌱🌼
از غم جدا مشو که غنا میدهد به دل
اما چه غم؟! غمی که خدا میدهد به دل:)!
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
4_5981237169409229059.mp3
8.96M
🌺#بهشت😍
اول باید حقیقتِ بهشتـو درک کنی
تا بتونی براش تلاش کنی!
هرچی شناختت بیشتر میشه؛
سرعتت هم به سمتِ
ساختن یه نَفْسِ بزرگتر و قدرتمندتر
و یه بهشت آبادتر، بیشتر میشه.
#استاد_شجاعی 🎤
🚨یکی از بهترین سخنرانی هایی که تاحالا شنیدم😊عااااالیه عالی👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ😍
خطاب شد بهش که یا موسی!
شنیدی فرعون وقتی که وسط آب
گیر کرده بود دید دیوارها داره بهم نزدیک میشه..
هی گفت: یا موسی...!
گفت: خدایا بله شنیدم!
خدا به اینجا بسنده نکرد.
فرمود: یا موسی! شما که شنیدی دارن
صدات میکنن فهمیدی چرا جواب ندادی!!؟؟
دیگه ساکت شد موسی!
خدا فرمود: پس گوش کن من برات بگم
چرا جواب ندادی!
خدا گفت:برای اینکه تو خلقش نکرده بودی!
به جای اون سه بار اگر یک بار گفته بود
یا الله من جوابشو میدادم!!
به آب می گفتم نگیرش این منو صدا کرده!!
#خدایتوبهپذیر😭💚
📜|#خاطره
✨|#روحیه_جهادی
روحیهاش اصلا به یک جا ماندن و یک جا نشستن نمیخورد. هم پر جنب و جوش بود و هم روحیه یاری گری داشت. برای همین عاشق اردوهای جهادی بود. یک سال برای ساختن مسجد میرفتند و یک سال برای ساختن حمام. سر و صورت خاکی و لباس گلآلودش موقع کارگری برای ساخت حسینیه و مدرسه هیچ شباهتی با آن محمدرضایی نداشت که همیشه آراسته و مرتب بود و عطرزده. اما این رو و آن روی سکه است که او را محمدرضا کرده !
📝📝