eitaa logo
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
42.1هزار عکس
18.3هزار ویدیو
373 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
سيدمحمد ذبيحي فر نام پدر : سيدحسين دانشگاه : مركز تربيت معلم شهيد بهشتي مشهد مقطع تحصيلي : كارداني رشته تحصيلي : امور پرورشي مكان تولد : ارسك- بشرويه (خراسان جنوبي) تاريخ تولد : 1344/10/23 تاريخ شهادت : 1365/02/31 مكان شهادت : حاج عمران
زندگی نامه : بيست و سوم دي ماه ۱۳۴۴در روستاي ارسك از توابع شهرستان بشرويه به دنيا آمد.پدرش آقا سيد حسين مغازه دار بود و مادرش خديجه خانم نام داشت. وي در مركز تربيت معلم شهيد بهشتي مشهد دوره ي كارداني رشته امور پرورشي به عنوان دانشجو پذيرفته شد. سي و يكم ارديبهشت ماه ۱۳۶۵به عنوان بيسيم چي در منطقه حاج عمران براثراصابت تركش خمپاره به درجه رفيع شهادت نائل آمد.پيكر مطهرش در سال ۱۳۷۵پس از تفحص در زادگاهش به خاك سپرده شد. درباره شهید : مادر شهيد: سيد محمد براي رفتن به جبهه خيلي اصرار مي كرد. او از من خواست تا از پدرش اجازه بگيرم. پدرش اجازه داد، سيدمحمد خيلي خوشحال شد. ولي من گفتم هيچ كدام از هم سن و سالهايت نرفتند، مي گفت: ولي امام گفتند: «هر كس از شما مي تواند اسلحه اي از زمين بلند كند و به جبهه برود.»
شهید سید محمد ذبیحی فر فرزند حسن، روز بیست و دوم دی ماه ۱۳۴۴ در روستای ارسک از توابع شهرستان بشرویه دیده به جهان گشود. سید محمد پس از گذراندن دوران طفولیت به دبستان پانهاد و مقطع  ابتدایی و راهنمایی را در زادگاهش با موفقیت به پایان رسانید. از آنجا که در محل زادگاهش دبیرستان نبود برای ادامه تحصیل به شهرستان فردوس رفت و در رشته علوم تجربی به تحصیل پرداخت. ذاکر اهل بیت و معلم قرآن سید محمد فردی صبور و باهوش بود. در انجمن اسلامی مدرسه ‌فعالیت می کرد ، در مجالس سیاسی ـ مذهبی و نماز جماعت حضور چشمگیری داشت. در مراسم عزاداری سالار و سرور شهیدان، با صدای دلنشینی به مداحی و ذکر مصائب اهلبیت می پرداخت. آرزوی این شهید عزیز خدمت به محرومین بود. همواره در آموزش قرآن به کودکان و نوجوانان همت می ورزید. پیوستن به دوستان شهیدش سید محمد، دوران دبیرستان را با دو نفر از دوستان باوفایش گذراند. با بلند شدن ناقوس جنگ، آن دو نفر به جبهه رفتند و شهید شدند. او از اینکه دو یار عزیزش را در جبهه از دست داده ، ناراحت و غمگین بود. لذا پای در پوتین رزم نهاد و در سال ۱۳۶۲ پس از تعلیمات نظامی در پادگان و فرا‌‌‌‌‌‌‌ رسیدن عملیات، عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل شد. پس از چند ماه حضور در جبهه، برای اتمام تحصیل خود به مشهد رفت و در رشته امور پرورشی مرکز تربیت معلم شهید بهشتی مشغول تحصیل شد. پس از مدتی دوباره  به جبهه رفت و در عملیات والفجر ۸ شرکت نمود و مدت دو ماه را در میادین نبرد مبارزه کرد. او دوباره برای ادامه تحصیل به مشهد برگشت تا بتواند درسش را ادامه بدهد. ولی از آنجایی که شوق حضور در جبهه، جای خالی دوستان شهید و عشق به شهادت در دلش موج می زد، برای مرتبه سوم نیز عزم خود راجزم نموده و مجدداً رهسپار دیار عاشقان گردید. سرانجام روز سی و یکم اردیبهشت ۱۳۶۵ در منطقه عملیاتی حاج عمران، با مسئولیت بی سیم چی، به آرزوی دیرینه خود که شهادت در راه خدا بود نایل شد. پیکر پاک شهید پس از ۱۰ سال دوری از وطن در بهمن ماه ۱۳۷۵ به آغوش میهن بازگردانده شد. شهید سید محمد ذبیحی فر، نوری از خورشید بود و در خورشید محو شد تا عالم قدسی را نورانی کند و درس معلمی را به معلمان دنیوی بیاموزد. روحش شاد و یادش گرامی.   منبع : اداره اسناد و انتشارات اداره کل بنیاد شهید و امور ایثارگران خراسان جنوبی
شهيد ذبيحي فر در دي ماه 1344 در روستاي ارسك از توابع شهرستان بشرويه در خانواده اي مذهبي ديده به جهان گشود. دوران ابتدايي و راهنمایی را در بشرویه ضمن تحصيل در انجمن هاي اسلامي مدارس، فعاليت هاي سياسي و مذهبي و بالاخص در بسيج مستضعفان شركت فعال داشت همچنين او با هوش وافري كه داشت دست به كار هاي ابتكاري مي زد. پس از دوران راهنمايي جهت ادامه تحصيل به همراه دوستانش (مهدي ثنايي فر و جواد مجنوني) عازم فردوس گرديد. چندی بعد اولين دوستش، جواد مجنوني، پس از آموزش نظامي رهسپار ديار عاشقان مي گردد و در عمليات والفجر1 بر اثر اصابت تركش به ناحيه سر به شهادت رسيد. سلاح گلفشان جواد را مهدي بر دوش مي گيرد و به صفوف لشگر 5 نصر ‌خراسان مي پيوندد و سرانجام او هم در عمليات والفجر 3 به شهادت می رسد. محمد كه اينك دو يار عزيزش را از دست داده پاي در پوتين رزم نهاده و در 62/4/26 پس از 24 روز تعليمات نظامي در پادگان آيت الله مدني (به دليل فرارسيدن عمليات) آموزش را رها كرده و عازم جبهه حق عليه باطل مي شود . وي پس از سه ماه حضور در جبهه به فردوس برگشته و به تحصيل خود ادامه ميدهد و براي بار دوم در تاريخ 62/11/27 به جبهه اعزام مي گردد و دو ماه در جبهه با دشمن پيكار مي نمايد و پس از بازگشت درس خود را تا مرحله ديپلم ادامه داده و سپس به مشهد رفته ودر مركزتربيت معلم شهيد بهشتي در رشته امور پرورشي به تحصيل مي پردازد. اما آهن رباي جبهه براده جانش را به سوي خود مي كشاند تا بالاخره در 64/10/8 به جبهه مي رود و در عمليات والفجر 8 شركت مي نمايد و پس از دو ماه حضور در جبهه باز گشته و به تحصيل مشغول مي گردد. وقتي محمد براي چهارمين بار در تاريخ 65/2/12 به جبهه مي رود در منطقه حاج عمران به عنوان بي سيم چي مشغول خدمت شده تا اينكه در تاریخ 65/2/31 در همان منطقه مفقود الجسد شده و پيكر گلگون او پس از 10 سال دوري از وطن در بهمن 1375 در گلزار شهداي ارسك به خاك مي سپارند.
وصیت نامه شهید: برادران و خواهران عزیز، امت حزب ا… ایران اسلامی از نفاق و دودلی و تفرقه بپرهیزید که اسلام همیشه از تفرقه بین مسلمانان ضربه دیده است. به منافقان و گرگ صفتان فرصت عرض اندام ندهید و نگذارید در بین صفوف شما خللی ایجاد نمایند. پشتیبان امام عزیز باشید و دست از یاری رزمندگان اسلام برندارید. از خداوند قادر متعال می خواهم که با دست توانای خود اتحاد بین مسلمین را حفظ کند. آمین. خاطره‌ راوی: سیدمحمد ذبیحی‌فر (نسبت برادر) موقعی که برادرم شهید شدند من سوم راهنمایی بودم و وابستگی شدیدی به برادرم داشتم، شهادت برادرم خیلی سنگین بود مخصوصاً روز رفتن برادرم به جبهه اطلاعی نداشتم که برای ما خبر آوردند. ماشین پیدا کرد رفتند و این آخرین دیداری بود که با هم رفته بودیم زیارت امامزاده، بعدش با خبر شدیم رفته جبهه پدرم همیشه در مغازه می‌نشستند و منتظر پسرش بودند که کی از جبهه میاد تا این که از گوشه و کنار خبر شهادت برادرم را دادند از برادرم به دلیل برخورد خمپاره در جلوی پاشون هیچ چیزی به دست نیامد. پدرم پیاده راه افتاند سمت بشرویه تا از برادر شهیدم خبر بگیرد که توی همان جاده خبر دادند که برادرم شهید شده و هیچ جنازه‌ای از ایشان باقی نمانده. بعد از ۱۰ سال خبر آوردن که گروه تفحص تعدادی جنازه شهدا آوردند که یکی از آنها برادر من است. که رفتم فردوس بعد از پرس و جو یک تعداد استخوان به همراه پلاک برادرم به من نشان دادند و من رفتم به پدرم گفتم ولی پدرم اصلاً قبول نمی‌کرد که برای برادرم مراسم تشیع جنازه بگیریم، یک شب با خودم فکر می‌کردم که چه جوری به پدرم بفهمانم که این جنازه برادرم است، که نزدیک نماز صبح صدای گریه شنیدم، بلند شدم دیدم پدرم به شدت داره گریه می‌کند هر چی سئوال کردم پدرم نمی‌توانست صحبت کند بعد از یک ساعت که حال پدرم بهتر شد گفت: حرفت درست است خواب دیدم خودم رفتم جای قبری که برایش درست کردیم کندم و رفتم داخل قبر جنازه دارم می‌گذارم تو قبر می‌گویم خدایا این قربانی را از من قبول کنید از روز تشییع جنازه قطره اشکی نریختند که قرار بود فرداش برادرم تشییع بشوند ساعت ۱۲ شب دیدم پدرم نیستند حدس زدم رفته باشند بهشت رضا رفتم دیدم که بیل آوردند و قبر دارند می‌کنند.