eitaa logo
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
42.1هزار عکس
18.3هزار ویدیو
373 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🥀🌹🌴🌹🥀🕊 💐 مگر این دنیای چند روزه چقدر ارزش دارد که انسان به خاطر آن این همه پست و زبون شود ، زیبندة انسانهای آزاده و با شرافت این است که در این دنیا بندگی خدا کنند و با مشکلات و سختیهای آن بسازند و در نزد خدا و پیامبران روسفید و شادمان باشند که خدا می فرماید شما را برای بهشت آفریده ام و به غیر آن خود را نفروشید . 🌹 🌴 🌹 🌹 🕊 🌹🌴
9.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
『🕊| من گدای مشهدم؛ مثل اون کبوترم که در طواف گنبدم!🕊 من گدای مشهدم؛ همیشه با دست پر از در خونت اومدم…🍃🌾 به فدای کرمت زنده میشه روح من؛ وقتی میام تو حرمت…🕌 به فدای کرمت تو مسیح و منم؛ همیشه محتاج دمت!✨🌘 💛💛
|•🌹⸥ میدونستی شهید دهقان.. به موتورش علاقه خاصی داشت. روزی که می‌رفت، به مادرش گفت که دو روز دیگر دوستم می‌آید و موتور را میبرد، موتورم را به او بخشیدم. ˹🌸|
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊💐🌴🕊🌴💐🕊 فرمانده گروهان در گردان های انبیاء و چهارده معصوم (ع) 💐 💐 شادی روح و و سلامتی هشت سال دفاع مقدس و 🌺 🕊💐
🕊🌺🌴🌹🌴🌺🕊 تویی که را به سخره می گیری ، همه چیزت را مدیون تنها "بخشی'' از دِین تو را می کند . آن پاک خدایی را برای ما دادند... فکر نمی کنم تو جبران کوچڪترین هایشان را بکند... خون بیش از این ها ارزش دارد که تو با و و نامناسبت کنی… آنها تو را دارند اما با و با ... فقط کافی است با آنها شوی و را به دست آوری جوری را می گیرند که هم . ؟ برایت است که به همین یک عمل کنی ؟ 💐 🕊🌹
🌿˹ /بســــم الله النور/ شهید امیر چراغی : امیر هر چند نوجوان بود اما بصیرت داشت او معتقد بود بیکاری ننگ خانواده است و کار مفید در جامعه همچون جهاد در راه خداوند محسوب می‌شود. از حاصل زحمات او خانواه‌اش و حتی جامعه بهره مند میشد و این مایه آرامش او بود از درسهای زندگی امیر تلاش و کار مفید در راه آسایش خانواده است. 🗓چهارشنبه ۷/۲۷ 📿|ذکر روز‌:«یا حی و یا قیوم» <💐>
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 خواهر زاده ام ، ، در سن نوجوانی مرا امین و سنگ صبور خودش می دانست . یکبار آمد و گفت : دایی جون ، من خواب عمو رو دیدم . عموی بود که سال 1360 به رسید . گفتم خیره ان شاالله ، خب تعریف کن برام ببینم . خواب دیدم عمو اومده پیشم و داره باهام حرف می زنه... بعد از مقداری سکوت ادامه داد ، عمو گفت : «ان شاالله تو هم می شی» راوی : 🌴 🕊🌹
🕊🥀🌴🌹🌴🥀🕊 این ما نبود که ز جدا شویم در هجوم بی صدا شویم این ما نبود که در راه ما بین تک و تنها شویم آن روزها که به سینه بود نبود که شما شویم تا همچو رها شوید ما که همنفس شویم ای می شد از لبتان زنیم تا و هم نفس شویم رفتید به حال شما کنید شاید که با دوا شویم 🥀 🕊🌹
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 در قسمتی از ارتفاع، فقط یک راه برای عبور بود. محمود کاوه را بردم همان جا، گفتم : دیشب تیربار چی دشمن مسلسلش را روی همین نقطه قفل کرده بود، هیچ کس نتونست از این جا رد بشه . گفت : بریم جلوتر ببینیم چه کاری می تونیم انجام بدیم . رفتیم تا نزدیک سنگر تیربارچی . محمود دور و بر سنگر را خوب نگاه کرد . آهسته گفتم : اول باید این تیربار را خفه کنیم، بعد نیروها را از دو طرف آرایش داده و بزنیم به خط . جور خاصی پرسید : دیگه چه کاری باید بکنیم . گفتم : چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسه . گفت : یک کار دیگه هم باید انجام داد . گفتم : چه کاری؟ با حال عجیبی جواب داد : "توسل" اگه "توسل" نکنیم، به هیچ جا نمی رسیم . 🥀 🕊🌹
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🥀🕊🌹🎋🌹🕊🥀 #شهیده_والامقام #عصمت_پورانوری #قسمت_چهارم تنها دانش‌آموز مدرسه بود که قبل از انقلاب با
🥀🕊🌹🎋🌹🕊🥀 تنها دانش‌آموز مدرسه بود که قبل از انقلاب با شجاعت روسری سرش کرد. این نشئت گرفته از ایمانش بود که دوست داشت حجابش را حفظ کند . نحوه ، از زبان خواهر پنج‌شنبه 19 آذر ماه سال 1360 بود. ما برای زیارت قبور شهدا به مزار شهیدان می‌رفتیم. دزفول دو قبرستان دارد. که یکی بهشت علی و یکی هم شهید آباد است. بهشت علی نزدیک خانه عصمت بود. او به همراه مادرشوهر و جاری‌اش برای زیارت قبور شهدا به سمت بهشت علی حرکت می‌کنند. عصمت قبل از رفتن غسل شهادت می‌کند. چون بمبارا ن زیاد می‌شد این اتفاق طبیعی بود و خیلی‌ها غسل شهادت می‌کردند، یعنی خودشان را برای شهادت آماده می‌کردند و از هیچ چیزی ابایی نداشتند. در همان زمان بمباران 16 نفر از اعضای خانواده همسرش شهید شدند. گویی به عصمت الهام شده بود. غسل شهادت کرده و راهی شده بود. نزدیک پل قدیمی عصمت و همراهانش با مردمی که برای زنده نگه داشتن یاد شهدای بستان راهپیمایی کرده بودند، ملحق می‌شوند. هواپیما‌های دشمن که مردم را روی پل می‌بینند، بمباران می‌کنند. بمب‌ها داخل آب می‌افتد، اما ترکش‌هایش به مردم اصابت می‌کند. ترکش به پهلو و چند قسمت دیگر بدن عصمت اصابت می‌کند و شهید می‌شود. جاری‌اش هم مرضیه بلوایه شهید می‌شود و مادرشوهرش که شاهد شهادت عروس‌هایش بود به شدت مجروح و به بیمارستان منتقل می‌شود. عصمت و جاری‌اش در چادرهایشان پیچیده شده بودند و در آن لحظات آخر هم چادرشان از آن‌ها جدا نشده بود. ما در زمان جنگ با مانتو، شلوار و رو سری می‌خوابیدیم. برخی هم با چادر. آنقدر حجاب را دوست داشتیم که می‌گفتیم اگر شهید شدیم با حجاب باشیم. ساعت 3 بعد از ظهر بود. ما در خانه بودیم. با شنیدن صدای بمباران به بالای پشت بام رفتیم تا از محل دود متوجه اصابت بمب‌ها بشویم. دیدیم که دود از سمت پل است، اما نمی‌دانستیم که عصمت هم شهید شده است. ما تا غروب خبری از عصمت نداشتیم تا اینکه برادرم علی متوجه شهادت عصمت می‌شود. نمی‌خواستیم که به مادر به یکباره بگوییم. با عمو‌ها هماهنگ کرده بود که آرام آرام خبر شهادت عصمت را بدهند. مادرم که متوجه شلوغی کوچه شده بود، می‌خواست بیرون برود، اما علی مانعش می‌شد. مادر به علی می‌گوید: علی چه خبر است چرا نمی‌گذاری من بروم بیرون؟! علی مادر را بغل می‌کند و می‌گوید: خواهرم عصمت شهید شده است. مزار عصمت در شهید آباد دزفول در کنار شهدای فتح‌المبین قرار دارد. شهادتش خیلی برایمان سخت و سنگین بود، اما مادر با صبوری برخورد کرد. مادر‌شوهرش خانم فاطمه صدف‌ساز هم بعد از حدود 40 روز تحمل جراحت به شهادت رسید. آن حادثه شهدای زیادی داشت. ما هر لحظه در انتظار از دست دادن عزیزی بودیم، چون شهر ما خیلی بمباران می‌شد. همسرعصمت هم در جبهه بود. زخمی شده بود. از ابتدای جنگ تا انتهای جنگ در جبهه بود. ... 🥀🕊🌹🎋🌹🕊🥀