قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
فشار دشمن در منطقه بسيار زياد بود. وقتي پاتكهاي دشمن شديد شد. مسئولين لشگر تصميم گرفتند هر يگان آموز
ولي براي ما روشن بود كه هم قبل از انقلاب و هم بعد از انقلاب تحركاتي را در روستا عليه نظام و انقلاب داشته است.
در پادگان آموزشي، احمد كاووسي مسئول آموزشي بود. بعضي مواقع، مربيان آموزش به شوخي او را رئيس خطاب مي كردند. احمد مي گفت: كاووسي هر كجا كه باشد و به هر كجا كه برود و به هر مقامي برسد، همان مربي سادة آموزشي است.
اردويي را جهت نيروهاي بسيجي و سربازاني كه در حال آموزش بودند در اردوگاه دو كوهه نزديك خواف (در بيرجند) برگزار كرديم. يك روز جهت پيدا كردن مسير راهپيمايي شبانه، چند نفري همراه با احمد كاووسي به راه افتاديم. در ارتفاعات در حال شناسايي منطقه بوديم كه به نزديكي روستايي كه پدر و مادر احمد در آن زندگي مي كردند، رسيديم. احمد گفت: اگر اجازه بدهيد، بروم و از پدر و مادرم خبري بگيرم و حال آنها را جويا شوم. همه قبول كرديم و به روستاي آنها رفتيم. بعد از اينكه با پدر و مادرش احوالپرسي كرد به او گفتم: حالا كه احوالشان را پرسيدي، ديگر برگرديم. احمد گفت: نه، بايد نهار را اينجا بمانيم، قبول نكرديم و گفتيم: مزاحم نمي شويم و بايد بر گرديم. احمد گفت: غير ممكن است، نمي گذارم برگرديد، بايد نهار را ميهمان ما باشيد. به هر نحوي بود ما را نگه داشت. سفره را انداختند و جلوي هر نفر يك كاسة بزرگ پر از ماست گذاشتند. احمد گفت: بايد تمام ماست را بخوريد. گفتم: نمي شود، ما اين همه ماست را چطوري بخوريم، احمد گفت: راهي ندارد، هر كس بايد سهم خودش را بخورد. همه را وادار كرد كرد تا تمام ماست را بخورند، نهار را كه خورديم به طرف اردوگاه روانه شديم.
تعدادي واحد مسكوني تحت عنوان نهادهاي انقلاب اسلامي در انتهاي خيابان مدرس توسط آقاي نيك سيما ساخته مي شد. "احمد كاوسي" يكي از اعضاي آن واحدهاي مسكوني بود. يك شب بحث بود كه اين شركت فعاليت خود را به نحو احسن انجام نمي دهد. مصالح به طرز صحيح استفاده نمي شود و حيف و ميل مي شود و از طرفي مراعات حال نيروهايي كه آنجا عضو هستند، نمي شود. احمد رو به آقاي نيك سيما كرد و گفت: حاج آقا مي دانيد اين پولهايي كه ما در اختيار شما مي گذاريم تا براي ساختن اين ساختمانها استفاده كنيد، چطوري به دست مي آيد؟ بحث به آنجا كشيده شد كه احمد گفت: من براي هر تومان يا هر مبلغي كه به شما مي دهم، يكي، دو گلوله به سمت من نشانه مي رود، حالا چه گلوله كلاش باشد چه خمپاره. اين پولها باز همت دست ما را مي گيرد پس چه بهتر كه در استفاده كردن آن دقت شود.
در دادسراي انقلاب در كنار "احمد كاووسي" حفاظت از مجموعه دادستان و حاج آقاي شهاب را برعهده داشتيم. پيكاني بود كه احمد تحت عنوان راننده هر روز اول وقت دنبال حاج آقاي شهاب مي رفت. احمد نقل مي كرد: هر روز صبح كه دنبال حاج آقا مي روم، موفق نمي شوم او را با خودم بياورم. هر چند ساعتم را طوري تنظيم مي كنم كه ده دقيقه زودتر دنبال حاجي بروم، ولي وقتي مي روم، مي بينم در خانه نيست و به تنهايي به محل كار آمده است. گاهي هم اتفاق مي فتاد كه مرا با ماشين مي ديد، درب منزل را باز نمي كرد ولي به محض اينكه مي آمدم و سر كوچه منتظر مي ماندم، حاجي از خانه بيرون مي آمد، احمد مي گفت: دوست داشتم حاجي را با خودم بياورم ولي هيچ موقع موفق نشدم. چون حاج آقا شهاب خيلي مقيد بود كه از بيت المال استفاده نكند. از طرفي احمد نگران حاج آقا شهاب بود تا اتفاقي براي وي نيفتند و هميشه احساس مسئوليت مي كرد.
کنار جاده اي که مي رفت شلمچه ايستاده بودم. از دور کاروان بچه هايي که عازم خط مقدم بودند، نظرم را به خود جلب کرد. صداي بچه ها از درون خودروهاي نظامي گل آلود شده به گوش مي رسيد که: "هرکه دارد هوس کربلا بسم الله."
چند قدمي جلوتر آمدم تا با صلوات بدرقه شان کنم. از دور پرچم هاي سبز و سرخ (نصر من الله و فتح قريب) و يا (ثارالله) به چشم مي آمد. کاروان نزديک و نزديکتر شد و خودروهاي عازم خط يک به يک از مقابلم مي گذشتند و من صدا مي زدم: در امان خدا ,علي يارتان ,التماس دعا, التماس دعا .
همان دم خودرويي از مقابلم گذشت. يک آن احساس کردم احمدآقا را ديدم. بيشتر دقت کردم خودش بود. احمد کاووسي معاون آموزش لشکر ويژه شهدا، با لباس هاي خاکي روي خودرو ايستاده بود و چفيه اش شوريده تر از هميشه روي شانه اش پهن شده بود. صورتش شده بود چشمه خورشيد و موهايش را باد به بازي گرفته بود. فرياد زدم کجا مي روي سردار؟ تو الان بايد...
احمد با تبسمي حرفم را قطع کرد و گفت: اجازه گرفتم، دارم مي روم. و بعد دستي تکان داد و صدايش در گوشم پيچيد که: حسن آقا ما را حلال کن و آن گاه صورتش در غبار جاده و صداي رزمنده ها که فرياد مي زدند: (هرکه دارد به سرش شور و نوا بسم الله) محو شد. از کنار جاده که پايين آمد، فکر کردم هر خبري هست، هست.
احمد، احمد هميشگي نبود. از خودم پرسيدم ديدي چقدر خوشحال بود؟ و بعد تکيه کلامش در ذهنم که مي گفت: مرد نبايد توي بستر بميره.
يادم آمد از آن سالها. آن وقت هايي که احمد در پادگان منتظران شهادت، بسيجي ها را آموزش مي داد. يادم آمد از عمليات ها، بحران ها، رزم هاي شبانه...
و هنوز دو ساعت نگذشته بود و قدري از خاطرات با او بودن را ورق نزده بودم که سردار اسماعيل از راه رسيد و گفت: احمد هم رفت.
يکهو سر جايم خشکم زد. عرق سردي نشست روي پيشاني ام و زانوهايم خم شد. اول فکر مي کردم خواب مي بينم. اما خواب نبود. همه چيز عين حقيقت بود. دو ساعت پيش احمد به سمت کربلا روانه شده بود و حالا رسيده بود و از صميم دل به او غبطه مي خوردم. در حالي که قطرات اشک روي گونه ام مي غلطيد به امتداد جاده اي که به کربلا ختم مي شد نگاه مي کردم و بغض آلود زمزمه مي کردم: خوش به حالت احمد .
نوشته ي سميه اصغري, برگرفته از خاطرات همرزمان شهيد
آثار باقي مانده از شهيد
بسمه تعالي
يکشنبه تاريخ 1/7/1358 فلسفه اعتقادات
بحث عقايد اسلامي واژه الله است که در زبان فارسي ما کلمه خدا جاي آن را مي گيرد ولي نه آن که همه مزاياي آن را داشته باشد .بلي کلمه خدا مي تواند ترجمه کامل الله باشد که معبود به حق و باطل هر دو را شامل مي گردد به مفهوم الله.
اين کلمه از ديدگاه لغت اسم است براي آن وجودي که همه کمالات در او باشد و هيچ گونه بغض و عيبي در او مشاهده نباشد و معلوم است که اين مفهوم فقط بر خدا راست و درست مي آيد نه بر غير او .
يک پرسش؟
در اين جا طرح يک پرسش لزوم و ضرورت دارد و آن اين که چرا جا معه هاي انساني گذشته از الله که جامع همه صفات کمال است اعراض نموده و به پرستش بتها روي آورده بودند؟
پاسخ:
در پاسخ اين پرسش چند جهت را مي توان برشمرد ولي يکي از مهمترين آنها اين بوده است که از اين راه مي خواستند بر قدرتمندان زمان خود که حاکم اجتماع بودند تقرب جويند چون مسئله بت پرستي توسط آنها تبليغ و ترويج مي شد و اين بهترين راه براي تسلط و ادامه حاکميت آنان بود؟
نقش اعتقادات به الله
اعتقاد به اين که خدا داراي همه کمالات مي باشد مي تواند نقش هاي مهم و سازنده اي در ما ايفا کند که به دو تاي آن اشاره مي نماييم.
1ـ تا آن جا که ممکن است کمالات او را در خود به وجود آوريم و خدا گونه شويم مثلاً خدا قدرت و توان دارد ما هم بايد بکوشيم تا در خود قدرت و توان بيافزاييم و به خدا علم و آگاهي دارد لازم است ما هم از جهل و بيسوادي بيرون آمده و به علم و آگاهي بگراييم و خلاصه بايد مظهر کمالات او در روي زمين باشيم.
2ـ بايد او را از همه چيز و هرکس عظيم تر و بزرگتر دانسته و در راه تحقق هدف هاي و خواستهاي او از هيچ قدرتي بيم و هراس به خود راه ندهيم .علي (ع)
در ستايش مي گويد خدا و آفريدگار رحمان در انديشه ....
نوحه نسيم
شد پاره پاره پيکر تازه جوانم (2)
خون مي چکد از فرق نور ديده گانم
اي گل پرپرم علي اکبرم
الله اکبر خميني رهبر
يارب گواهي خون شد از غم جگر من
در خاک و خون افتاده زيبا پسر من
اي گل پرپرم علي اکبرم
الله اکبر خميني رهبر
يارب به ديده گان آل اطهار
فرزند فاطمه خميني را نگهدار
بار سنگين معاصي به شکسته کمرم
سخت وامانده در اين وادي حرمان تو ببخش
به محمد به علي و به بتول و به حسن
به حسين قافله سالار شهيدان تو ببخش
به حق سينه سوزان علي بن حسين
به غم و اشک اسيران و يتيمان تو ببخش
به حق باقر و جعفر و به موسي که مدام
بود با ياد خدا گوشه زندان تو ببخش
به امامي که زجان شد به قضاي تو رضا
به فروغ رخ سلطان خراسان تو ببخش
در راه دوست کشته شدن آرزوي ماست
دشمن اگرچه تشنه به خون گلگون ماست
گرديم دور يار چو پروانه وار شمع
چون سوختن در آتش عشق آرزوي ماست
از جان گذشته ايم و به جانان رسيده ايم
در راه وصل اين تن خاکي عدوي ماست
خاموش گشته ايم و فراموش کي شويم
بس اينقدر که در همه جا گفتگوي ماست
ما را طواف کعبه به جز دوري يار نيست
کز هر طرف رويم خدا روبروي ماست
به گدايي به در خانه تو آمده ام
نااميدم مکن از رحمت و غفران تو ببخش
صاحب رحم و مروت تويي و لطف کرم
عاصي و روسيهم بي سر و سامان تو ببخش
گر نبخشي تو ز احسان گنه بي حد من
به کجا رو کنم اي خالق سبحان تو ببخش
عذرخواهي که به درگاه تو آورد پناه
بپذير عذرم و انبوه گناهان تو ببخش
يه شهيد مي آد که سرتا پاش سوخته شده
يه شهيد مي آد که انگار داره لبخند مي زنه
توي لب هاي خاموشش صداي يبن الحسنه
اين قدر شهيدمي ديم تا آقا مون مهدي بياد
يه شهيد مي آد که دستاش براي دين فدا شده
مثل دست هاي علمدار حسين جدا شده
يه شهيد مي آد که نامه ش براي همسر اومده
خودش از نامه اي که نوشته زودتر اومده
آنقدر شهيد مي ديم تا آقامون مهدي بياد
بسمه تعالي
جواني که در خلوت جامه نو مي پوشه
جبهه مي ره و شربت شهادت مي نوشه
آخر تا کي گلامون پرپر بشن
پدر و مادرها بي پسر بشن
عروس ها از دامادها جدا بشن
دامادها تو سنگرا فدا بشن
اگر ما حرمت نينوا داريم
تو بهشت زوار کربلا داريم
مثل مرغ کشته پرپر مي زنه
تو گلوش صداي ين الحسنه
از آن ساعت که از منزل سوي جبهه نظر کردم
هماندم در ره اسلام کلاه خود بر سر کردم
نمائي مادرم ياري ببين قطع نظر کردم
حلالم کن تو اي مادر که من رو سوي جانانم
حسين جانم حسين جانم
مپنداريد که جنگ ما همي آخر ز صدام است
تمام کفر از يک سو و از يک سوي ايمان است
بود حمله خدا با ما ولي نابود صدام است
خدا پيروز فرمايد زلطفش جمله يارانش
نظر کن تا بعطشانم ببين حال پريشانم
حسين جانم حسين جانم
بيا اي مهدي زهرا دمي در کربلاي ما
بيا بشنو پيام ما پيام مادران ما
بيا يبن الحسن بنگر براحت ديده گر باشم
حسين جانم حسين جانم
بسمه تعالي
سايه ات اي رهبر ما کم نشود از سر ما
که از تو سر بلند شده ملت ما کشور ما
الله اکبر خميني رهبر
جهان سرافکنده توست خصم تو شرمنده توست
که از تو امنيت ما حرمت و حيثيت و ما
الله اکبر خميني رهبر
برس به دادم اي امام که صبر ما شده تمام
ز دست اين منافقين منافقين ضد دين
الله اکبر خميني رهبر
خميني روح خدا فرمانده کل قوا
هميشه خواهد از خدا پيروزي رزمندگان
الله اکبر خميني رهبر
بسمه تعالي
شعار
نداي هل من ناصرن حسين لبيک يا خميني
پيش به سوي حرم حسيني لبيک يا خميني
ما اهل کوفه نيستيم حسين تنها بماند
مگر امت بميرد امام تنها بماند
ناصرن ينصرني لبيک يا ثار الله
مي رويم به راه پاک رهبر روح الله
وعدگاه حزب الله صحن اباعبدالله
امام شويم فدات فداي خاک پات
نه سازش نه تسليم هيهات من الذله
حزب الله مي جنگند مي رزمد سازش نمي پذيرد
صدام بايد براندازين آخرين پيام است
ارتش بيست ميليوني آماده قيام است
ما اهل کوفه نيستيم حسين تنها بماند
مگر امت بميرد امام تنها بماند
بسمه تعالي
حمله اي ياران ز نو برپا کنيد
رو بسوي مرقد مولا کنيد
چشم مهدي بر قد رعنايتان
مي ستايد حمله زيبايتان
يار و غمخوار شما مولايتان
از زمان حسين مقابل هر يزيد
مي رسد اين ندا ز تربت هر شهيد
مرگ سرخ عزت است بردگي ذلت است لااري الموت الي سعاده
تا که پيشاني وجه الهي شکست اين سخن تا ابد زخون او نقش بست
جان به عزت بده تن به ذلت مده لا اري الموت الي السعاده
ارتش کربلا سرباز شش ماهه داشت
خنده بر مرگ زد به خون پاکش نگاشت
خون سرخ گلو شعر مرا آبرو لا اري الموت الي سعاده
از امير سپاهيان قرآن هم تا قيامت بيند ندايي از القمه
من به حق يارم کشته رهبرم لا اري الموت الي سعاده
نوجوانان ما که در خط رهبرند با علي اکبر حسين همسنگرند
در مسير خدا مي دهند با اين ندا لا اري الموت الي سعاده
پسر فاطمه بهشتي قهرمان مي سرود اين ندا به وقت ايثار جان
بوي جدم مدام مي رسد بر مشام لااري الموت الي سعاده
سيزده ساله امت ما زير تانک با تن قطعه قطعه اش داره چنين بانگ
گشته است چون قاسم بن الحسن لااري الموت الي سعاده
بسمه تعالي
يا غياث المستغثيين
من که سر تا پايم گناهم يا غياث المستغيثين
از حضورت عذر خواهم يا غياث المستغيثين
بر قبول عذر تقصيرم اگر خواهي گواهي يا غياث المستغيثين
اشک و آه من گواهم يا غياث المستغيثين
من ضعيفم من ذليلم مستکينم مستجبرم روسياهم بي پناهم
يا غياث المستغثيين
بنده ام منت پذيرم منتي بگذار و بگذر از من و جرم و گناهم
يا غياث المستغيثين
الهي دلي ده که جاي تو باشد زباني که دائم ثناي تو باشد
الهي نوري بده که راه تو باشد که مقصود فکرم دعاي تو باشد
آمدم ـ آمدم بر درت التجا آمدم ـ آمدم تا کنم بردرت التجا
از من جرم خطا ...... از تو لطف عطا
من جفا مي کنم ...... تو عطا مي کني
شب رازو نياز من سحر شد دلم ديوانه بود ديوانه تر شد
چگونه شکر اين نعمت نمايم که دعوت نامه اي دادي از برايم
يارب زکرم حال دعا بخش مرا در حال دعا جرم وخطا بخش مرا
آرزوي کربلا
از جواني به پيري رسيدم عاقبت کربلا را نديدم
بار الها ممکن نااميدم عاشق کربلاي حسينم
ترسم از هجر حرمان بميرم قبر شش گوشه اش را نبينم
بي خبر گر اجل در کمينم عاشق کربلاي حسينم
و من گدايم گداي حسينم عاشق کربلاي حسينم
آرزو دارم از حي داور تا زيارت کنم قبر اکبر
هم ببينم گل روي اصغر عاشق کربلاي حسينم
عقده اي در دلم ايهاالناس تا ببوسم به جان قبر عباس
آن که بي دست و سر شد زنشناس عاشق کربلاي حسينم
حبس شد در دلم جلوه گاهت عاشق کربلاي حسينم
من گدايم گداي حسينم عاشقم عاشق کربلاي حسينم
مناجات
يارب گر نگذري از جرم و گناهم چکنم
ندهي گريه خويش پناهم چکنم
گر براني و نخواني و کني نوميدم
به که روي آورم وحاجت ز که خواهم چه کنم
گر ببخشي گنهم شرم مرا آب کند
ور نبخشي تو بدين روي سياهم چکنم
بار الهي کرمي ـ مرحمتي، ا مدادي
کاروان رفت و من مانده براهم چه کنم
دوش مي گفت شفق بار خدايا کرمي
که من آشفته دل و نامه سياهم چکنم
بسمه تعالي
جنگ است جنگ سرنوشت اي سپاه قرآن
بنما توکل بر خدا ر و نما به ميدان
گر طالبي با افتخار زندگي نمايي
نزد خدا خاضع شوي زندگي نمايي
از معصيت اظهار شرمندگي نمايي
با خصم دين پيکار کن با سلاح ايمان
جنگ است جنگ سرنوشت اي سپاه قرآن
بنما توکل بر خدا رو نما به ميدان
با خصم دين پيکار کن با سلاح ايمان
بنما توکل بر خدا رو نما به ميدان
جنگ است جنگ سرنوشت اي سپاه قرآن
بنما توکل بر خدا رو نما به ميدان
ننگ است ننگ جاودان صلح با ستمگر
بهر سرافرازي دين جان بده به جانان
مهلت مده بر دشمنان اي دلير دوران
جنگ است جنگ سر نيزه اي سپاه اسلام
بنما توکل بر خدا رو نما به ميدان
مهلت مده به دشمنان اي دلير دوران
بانگ رساي انبياءست اين پيام خون
تا رفع فتنه از جهان کن مصاف و پيکار
تا مظهر عدل الهي مي شود پديدار
آخر سعادت آيد و شب رسد به پايان
جنگ است جنگ سرنوشت اي سپاه قرآن
بنما توکل بر خدا رو نما به ميدان
آواي رفتن مي زند لحظه لحظه چاووش
بوي خوش کربلا مي برد ز سر هوش
از شوق ديدار حسين دل همي زندجوش
کي مي شود بوسه زنيم مرقد شهيدان
جنگ است جنگ سرنوشت اي سپاه قرآن
بنما توکل بر خدا رو نما به ميدان
رزم شما رزمي بود بين حق و باطل
حق مي شود پيروز برخفتگان غافل
اين کشتي حق را حسين مي برد به ساحل
بي وحشت و بي واهمه مي برد به پيکار
جنگ است جنگ سرنوشت اي سپاه قرآن
بنما توکل بر خدا رو نما به ميدان
با جان نثاري شما نصر حق رسيده
نور طلوع انقلاب بر جهان دميده
مستضعفان با رزمتان از ستم رهيده
صد آفرين صد مرحبا بر شما دليران
جنگ است جنگ سرنوشت اي سپاه قرآن
بنما توکل بر خدا رو نما به ميدان
رو همره اين کاروان تا عقب نماني
تا وادي کربلا را از عدو ستاني
بر مرقد پاک حسين اشک غم نمايي
گويي اي حسين اي حسين اي حسين
جنگ است جنگ سرنوشت اي سپاه قرآن
بنما توکل بر خدا رو نما به ميدان
بسمه تعالي
مي روم مادر که اينک کربلا مي خواندم
از ديار دور يار آشنا مي خواندم
مهلت چون و چرائي نيست مادر الوداع
ز آن که آن جانانه يي چون و چرا مي خواندم
بانگ هل من ناصر از کوي جماران مي رسد
در طريق عاشقي روح خدا مي خواندم
مي روم آن جا که مشتاقانه با حلقوم خون
مي روم آن جا که ناي نينوا مي خواندم
يا علي گويان سرود «لاتخف» سر مي دهم
کز نجف آنک علي مرتضي مي خواندم
همچو سروم که کانون شرر مي جويدم
آيه دردم که قانون شفا مي خواندم
باطل السحر طلسمات شبان تيره ام
بامدادان آفتاب هر کجا مي خواندم
طلوع شعر بهارانم که در گوش خمين
هر سحر باد صبا تا انتها مي خواندم
بعد از تو ندارم دگر آسايش و آرام
آيا که به رهبر برساند ز تو پيغام
در راه خدا و هدف و مکتب اسلام
افتاده چون پيکر صد پاره تنت کو
از هجر تو ياران و رفيقان همه دلتنگ
گفتار تو آموزش و رفتار تو فرهنگ
با جمع شهيدان و ملائک تو هماهنگ
اي مهر وفا با رفقا وطنت کو
سرباز سرافراز خميني بدنت کو
پاسدار هويزه عزيزم کفنت کو
برخيز و ببين توطئه ها ساخته به سرم
از پشت منافق بزند خنجر ونيزه
از سنگ و چو صحراي سراغ تو بگيرم
آن پاک و معطر بدن بي کفنت کو
سرباز سرافراز خميني بدنت کو
پاسدار هويزه عزيزم کفنت کو
زان سو گل پاک و سخن کذب مکرر
آزرده شده روح خدا حضرت رهبر
خون تو به جوش آمده در سينه سنگر
آن بحث منافق کش و روشن سخنت کو
سرباز سرافراز خميني بدنت کو
پاسدار هويزه عزيزم کفنت کو
اندر بر دشمن نکني هيچ سکوتي
جان بازيت از مرحله عشق بشوئي
اي مرغک خونين پر و بال ملکوتي
دودم بسوي خاور خود پر زدنت کو
سرباز سرافراز خميني بدنت کو
پاسدار هويزه عزيزم کفنت کو
اي روح شهادت طلب طالب کوثر
اي درس گرفته ز حسين سبط پيامبر
خون تو تداوم گر خون علي اکبر
آن مشک پوشيده ز خون پيرهنت کو
سرباز سرافراز خميني بدنت کو
پاسدار هويزه عزيزم کفنت کو
من قهرمان کربلاي اين زمانم
ذکر خدا و نام مهدي بر زبانم
اندم به نزد حق و باطل سرفرازم
سرباز روح الله و جانباز نمازم
دارم وصيت با شما همسنگرانم
من قهرمان کربلاي اين زمانم
از توپ و تانک و موشک دشمن چه باکم
صداميان را عاقبت رسوا نمايم
ذکر خدا و نام مهدي بر زبانم
من قهرمان کربلاي اين زمانم
گفتي ببر پيغام بسوي رهبر من
گو گر نبودي تو به بالين سر من
مهدي امامم کرده روشن ديده گانم
من قهرمان کربلاي اين زمانم
اي باغبان مهربان غمديده مادر
چو لاله گون گريده ام در راه رهبر
عفوم نما اي مادرم من بي پناهم
من قهرمان کربلاي اين زمانم
در راه مکتب اي خدا گفتم دلاور
تااين که از جا بر کنم بنياد کافر
نصرت نمودن اين توشه آرمانم
من قهرمان کربلاي اين زمانم
اي رهبر اي روح خدا در اين زمانه
گشتم سوي ميدان به امر تو روانه
در راه توگرديده خونين ديده گانم
من قهرمان کربلاي اين زمانم
اي مهدي صاحب زمان اي رهبر من
عاشق به رويت گشته ام اي مونس من
لطفي به حق مادرت من بينوايم
من قهرمان کربلاي اين زمانم
اي روشني و ديده گريان خميني
مظلوم بهشتي
اي سيد سالار شهيدان بهشتي
مظلوم بهشتي
بر ياري قرآن چقدر رنج کشيدي
مانند علي از همه دشنام شنيدي
اي روشني و ديده گريان خميني
مظلوم بهشتي
خون جبين روي تو را اگر گرفته
برخيز بين خامنه اي شفا گرفته
جان و تن تو در ره اسلام فدا باشد
دست از بدن همچوابوالفضل گر جدا شد
اي روشني و ديده گريان خميني
مظلوم بهشتي
مهدي يا مهدي دلها پر از خون شد
لاله گون از خون هر شهر و هامون شد
شهيد مظلوم اي لاله پرپر
اين تن پاکت شکسته دست وسر
اي شده صد چاک آن نازنين پيکر
با شهيداني چون قاسم و اکبر
مهدي يا مهدي دل ها پر از خون شد
لاله گون از خون هر شهر و