محمد روز قبل هم روزه گرفته و افطار چيزي نخورده بود. سحر هـم غذاي درست و حسابي نبود. به همين دليل دچار ضعف شد. آهسته شهادتين را به زبان آورد و با آرامش به سوي معبودش پر کشيد.
به گزارش نوید شاهد از کرمان، سالهاي 58 و 59 معمولا نهار را در محل کار مي خورديم. قبل از ظهر، يکي از همکاران نهار را از آشپزخانهي سپاه ميآورد. بعد از اقامهي نماز سفره را پهن مي کرديم. دور سفره مي نشستيم و نهار مي خورديم.
يک روز که طبق معمول سفره را انداختيم، محمد بلند شد. گمان کردم مثل هميشه روزه است. نهار خورديم و مشغول کار شديم. کمي بعد يکي از دوستان با سيني چاي وارد اتاق شد و آن را روي ميز گذاشت. محمد به طرف ميز رفت و استکان چاي را برداشت. با تعجب پرسيدم: « مگر روزه نيستي ؟!» پاسخ داد: « نه، نيستم.» گفتم : « چرا نهار نخوردي؟ » سکوت کرد.
من هم اصرار کردم. وقتي متوجه شد دست بردار نيستم، گفت: « قانوناً نهار سپاه را افرادي مي خورند که از صبح تا بعد از ظهر يکسره کار مي کنند.» گفتم: « تو هم از صبح در محل کار بودي.» گفت: « بله، بودم .ولي امروز مدتي درگير مسائل شخصي و خانوادگي شدم . بنابراين تمام وقت براي سپاه کار نکردم و نمي توانم نهار سپاه را بخورم!
راوی: سيدمحمد واعظي نژاد
***به کارش عشق مي ورزيد. به قدري غرق فعاليت مي شد که گذشت زمان را فراموش مي کرد. يک روز به اتفاق، ازيکي از خيابانهاي شهر کرمان عبور ميکرديم. مأمور شهرداري در حال آبياري گل هاي ميدان بود. به ميدان که رسيديم، ايستاد. با تعجب به گل ها چشم انداخت و گفت: « عجيب است در فصل زمستان گل روئيده !» دهانم باز ماند. خيره نگاهش کردم و گفتم: « زمستان تمام شده. چند روز ديگر عيد مي آيد.» باز هم تعجب کرد و گفت: « واقعا !؟فصل بهار رسيده؟!» به قدري مشغول کار بود که نمي دانست بهار نزديک است.
راوی: محمد تکلو زاده
ضد انقلاب بر تپهي استراتژيک مشرف بر مهاباد مسلط شده بود. تپه اهميـت سـوق الجيشي داشت و بايد آن را پس ميگرفتيم. به اتفاق گروهي از دوستان به طرف تپه رفتيم. محمد مهدي کازروني و محمد طائي همراهمان بودند . کازروني و چند نفر ديگر با آتش مسلسل پوشش ايجاد کردند. من و محمد جلو رفتيم .تعدادي از افراد ضد انقلاب از روي تپه تيراندازي ميکردند.
به محمد گفتم :« شما تير اندازي کنيد تا مشغول شوند. شايد بتوانم پيشروي کنم .» روي زمين نشست و به سوي تپه نشانه رفت. من هم در پناه آتش او جلو رفتم . کمي بعد ناگهان تيري که از تپه شليک شده بود، به صورتم خورد. شدت خون ريزي به قدري زياد بود که قادر به ادامهي عمليات نبودم. با کازروني تماس گرفتم و عقب آمدم . چند لحظه بعد آمبولانس رسيد. سوار شدم .چشمم به محمد افتاد. بيهوش کف آمبولانس خوابيده بود. تير به شکمش خورده بود .
به بيمارستان ارتش مهاباد رفتيم. زخمها را پانسمان کردند. محمد گاهي به هوش مي آمد و دوباره از حال مي رفت. قرارشد به اروميه منتقل شويم . چهار ساعت بعد هلي کوپتر رسيد. من و محمد را به هليکوپتر انتقال دادند. در آن لحظه بيهوش نبود. کيسهي خون را به دستش وصل کردند. چيزي نميگفت. حتي ناله هم نميکرد، ولي از حالت چهرهاش مي توانستم بفهمم که درد ميکشد. هلي کـوپتر به پرواز در آمد.
لحظه به لحظه حال محمد بدتر شد. رنگ صورتش تغيير کرد. نگاهش را به من انداخت و گفت: «ضعف شديدي دارم. کمک کن شهادتين بگويم.» روزه بود. روز قبل هم روزه گرفته و افطار چيزي نخورده بود. سحر هـم غذاي درست و حسابي نبود. به همين دليل دچار ضعف شد. گفتم :« طاقت بياور، چيزي به اروميه نمانده .» آهسته شهادتين را به زبان آورد و با آرامش به سوي معبودش پر کشيد.
راوی: محمد تکلو زاده
صدای افسر در بلندگو پیچید: «شاهنشاه آریا مهر». ناگهان صدای خنده سکوت میدان صبحگاه را شکست. همه با تعجّب به شخصی که هنوز میخندید، نگاه کردند. محمد طائی بود. برای همین به جرم مسخره کردن شاه به زندان افتاد و تا پایان دورهی آموزش آزار و اذیت شد.
به گزارش ایسنا، محمد طایی سیام خرداد 1333 در محلهی قلعه دختر یکی از محلاّت قدیمی شهر کرمان متولد شد. تحصیلاتش را در دبستان کورش و دبیرستانهای شاهپور (دکتر شریعتی) و ایرانشهر کرمان به پایان رساند. در سال ۱۳۵۱ دیپلم گرفت و به خدمت سربازی فراخوانده شد. فقر مستمندان و درد مستضعفان محمد را به خود مشغول کرده بود و او رسیدگی به نیازمندان را رسالت خویش میدانست.
مهاجرت به کانادا
او پس از پایان سربازی در سال ۱۳۵۴ به عنوان کتابدار در آموزش و پرورش کرمان استخدام شد. یک سال بعد، ساواک که به فعالیتهای مذهبی و سیاسیاش مشکوک شده بود، او را زیر نظر گرفت. محمد به ناچار پانزدهم مهرماه ۱۳۵۶ برای ادامهی تحصل راهی کانادا شد تا در محیطی آزادتر به فعالیتهای ضد رژیم استبدادی ادامه دهد.
محمد در امریکا در رشته جامعه شناسی تحصیل میکرد و هم زمان با انجمن دانشجویان مسلمان، علیه رژیم ستمشاهی، فعالیت داشت. ساواک برای مقابله با جوانان انقلابی خارج از کشور، پدر آنها را احضار میکرد و نسبت به فعالیتهای مذهبی فرزندانشان هشدار میداد و میگفت حق بازگشت به ایران را ندارند. وقتی پدر محمد هشدار ساواک را دریافت کرد، مادر محمد به علت نگرانی نسبت به سرنوشت محمد و تصور شهادت محمد در خارج از کشور، بیمار شد.
مسخره کردن شاه با خندیدن
سال ۱۳۵۲ دوره آموزش سربازی را در پادگان گرگان میگذراند. هنگام مراسم صبحگاه همه خبردار ایستاده بودند. صدایی شنیده نمیشد؛ فقط صدای افسری که مراسم را اجرا میکرد، به گوش میرسید. صبحگاه به پایان نزدیک میشد. حالا فقط مانده بود مجری نام شاهنشاه را بر زبان بیاورد و حاضران با فریاد: «جاوید، جاوید، جاوید» مراتب عشق و علاقهی خود را به رژیم شاهنشاهی نشان دهند. صدای افسر در بلندگو پیچید: «شاهنشاه آریا مهر». ناگهان صدای خنده سکوت میدان صبحگاه را شکست. همه با تعجب به شخصی که هنوز میخندید، نگاه کردند. محمد طائی بود. برای همین به جرم مسخره کردن شاه به زندان افتاد و تا پایان دوره آموزش آزار و اذیت شد.
نامه به مادر
محمد در نامهای به مادر نوشت: «من فقط با چند تا از بچههای مسلمان دوست هستم و برنامههای ما تفسیر قرآن و برنامههای دینی است. مادر جان! وقتی برایم نوشتید به خاطر من بیمار شدهاید، دلم به شور افتاد.آن گاه خداوند در قیامت خواهد گفت: فرزندانت امانت من هستند، وظیفه تو آن بود آنها را مجاهد و دلیر و آگاه به مسائل دنیا و آخرت پرورش دهی، لیکن تو نگذاشتی به دستورات من عمل کنند. از این که مسلمانان در کشورهای دیگر و کشور خودت در برابر دشمن برخاستند و شهید شدند ناراحت نشدی ولی به خاطر این که به تو گفتند ممکن است دیگر فرزندت را نبینی، ناراحت و از غصه مریض شدی. ولی هرگز درد و غم مادرانی که فرزندانشان سالها در زندانها ماندند تا پوسیدند یا کشته شدند، حس نکردی و در آن روز که همه ی مردم به فرمان مراجع تقلید به پا خاستند تا با طاغوت مبارزه کنند، به کنج خانه خزیدی.»
طائی توزیع کننده اعلامیههای امام در کانادا بود
او در کانادا عضو انجمن دانشجویان مسلمان شد و توانست نقش موثّری در شناساندن ماهیت ضد مردمی رژیم شاهنشاهی به عهده بگیرد. وی در امر چاپ، پخش و توزیع اعلامیههای حضرت امام خمینی رحمتالله علیه در کشور کانادا و امریکا مشارکت داشت و بارها توسط عوامل ساواک و پلیس آن کشورها تحت تعقیب قرار گرفت. سرانجام، با پیروزی انقلاب اسلامی در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ محمد طائی به ایران بازگشت.
کمی بعد به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و جهت تشکیل سپاه بارها به شهرهای مختلف استان سفر کرد و نهایتاً به عنوان مسئول روابط عمومی سپاه کرمان مشغول به کار شد. ایثار، عشق، کوشش و تلاش محمد در سپاه را هیچ یک از دوستانش فراموش نکردهاند؛ کوششی که در ترغیب به نوآفرینی و ابداع داشت؛ تلاشی که برای آگاهی بخشیدن به نسل جوان میکرد و عشقی که به قرآن و نهجالبلاغه میورزید.