eitaa logo
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
42.1هزار عکس
18.3هزار ویدیو
373 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
یه وقتایی هیچی، قد این جمله ی خدا زخمو التیام نمیده: أنا عِند القُلوب المُنکَسِره من نزد قلب های شکسته ام...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلم گرفته ای رفیق ، جاموندم انگار از همه از حال این روزام برات ، هرچی بگم بازم کمه...😔💔
13.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پ،ن؛ از خوبیا و مردونگی های جبهه زیاد گفتیم ، حالا بشنوید از نامردی و جا زدن ها‌.‌. خدا لعنت کنه کوفیان زمان رو
🌷 در رفاقتــها روحت چیزهایی رو دریافت میکنه که خودت هم متوجه نمیشی❗️ 🍓با کسی رفاقت کن؛ که روح قوی تر و زیباتـری نسبت به شما داره! تا ازش زیبــایی دریافت کنــی... . ❤️ ❤️
❤️ امام علی علیه السلام: مبادا خانواده‌ات به سبب تو بدبخت‌ترین مردمان باشند. 📗نهج البلاغه
به بوی زلف تو دادم دل شکسته بباد... بیا که جان عزیزم فدای بوی تو باد... ❤️
🌷امام حسین علیه السلام: عقل جز با پیروی از حق کامل نمی شود. 📗 کتاب اعلام الدین ص۲۹۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📷👆 پادگان زَبَدانی- سوریه ▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️ 📆 ۱۴ تیر ۱۳۶۱ - سالگرد ربوده شدن حاج احمدمتوسلیان و ۳ تن ازهمراهان توسط مزدوران اسرائیل در لبنان 🔶 صبح روز دوشنبه ۱۳۶۱ ، ، کاردار سفارت جمهوری اسلامی ایران در لبنان ، به پادگان زبدانی آمد و خواستار ملاقات با شد. موسوی به گفت: «نیروهای و ها ، سفارتمان را کرده اند و اگر داخل سفارت شوند، همۀ به دستشان میافتد. باید سریع برویم و منهدم شان کنیم.» بلافاصله آمادۀ رفتن شد. گروهی از نیروها از او خواستند تا این را به آنها واگذار کند؛ امّا با لحنی ملایم گفت: «نه ها! خودم باید بروم. شماها آماده باشید که هرچه زودتر برگردید تهران.» (به نقل از کتاب ،ص۷۹۶) ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️ 🔶 ؛ در مورد رفتن به می گوید: . ... با شهید رفتیم پیش حاجی تا بلکه بتوانیم منصرفش کنیم. ملبّس به لباس فرم بود. گفتم: « حاج آقا، ما کوچک شماییم، بگذار ما به جای شما به این برویم. با اینکه خیلی ناراحت بود، سعی می کرد جلوی حاجی لبخند بزند. او هم اصرار کرد؛ امّا انگار نه انگار؛ اصلاً به التماس های ما توجهی نکرد. فقط آن نگاه عمیق و گیرای خودش را برای آخرین بار به ما هدیه کرد و با لحن شمردۀ همیشگی اش گفت: «حضرت امام به بنده امر کرده اند گزارشی از وضعیت شیعیان جنوب بیروت را تهیه کنم و برای ایشان ببرم؛ لذا بهتر است خودم به این مأموریت بروم.