🌅تابلو
⚡️صداها توی سرش میپیچید:
🍂_ عُرضه مادر شدن نداره.
🍁_بدبخت چقدر به پاش صبر کنه؟!
⚡️_آره والله اونَم دلش بچه میخواد.
💥_طفلی مرضیه اُجاقش کوره.
☘️سرش را به پشتی تکیه داد. چشمانش را بست. ناامیدی به عمق جانش نشست. دو دوتا چهارتا کرد، دید حق با اطرافیان است.
🍃پشت پنجره رفت. آخرین نگاه را به گلهای رُز داخل باغچه انداخت. تصمیم خودش را گرفت. خورشت فسنجان بار گذاشت. همان که رضا دوست داشت.
☘بعد از ساعتی رضا با بهبه گفتنش سکوت را شکست. مرضیه جلو رفت. پلاستیک میوه را از دستش گرفت.
🌸ناهار خوردن که تمام شد، بدون حاشیه رفت سر اصل مطلب:« رضا میخوام باهات جدی حرف بزنم.»
🎋چینی به پیشانی رضا نشست و گفت: «مگه تا الان شوخیهم حرفی زدی؟!»
🍃_ببین قرار نیست به پای من بسوزی و بسازی!
🌼_مرضیه خوبی؟ تب نداری؟
🍃_تو میتونی طعم بابا شدن رو بچشی!
🎇نگاه رضا به دیوار روبرویش قفل شد. لبهایش تکانی خورد. مرضیه رد نگاه رضا را دنبال کرد. به تابلوی «السلامعلیکیاصاحبالزمان عج» رسید: « یادته چه قول و قراری با هم گذاشتیم؟!»
🌸روزهای اول زندگی، تابلو را در بهترین قسمت خانه نصب کرد. مرضیه متوجه علاقه عجیب رضا به تابلو شد. احساس کرد یک رازی در دل تابلو مخفی است. رضا برایش تعریف کرد که این تابلو یادگار دوست شهیدش است. همانجا با هم عهد و پیمانی با امام بستند.
✨_آقا بهت قول میدیم یارانتو زیاد کنیم. قول میدیم خوب تربیتشون کنیم.
🍁مرضیه سرش را پایین انداخت. اشک از گوشه چشمان دُرُشت عسلیاش به روی دامنش ریخت:« من نگاه امام زمان رو تو زندگیمون احساس میکنم. تو چی؟ »
🎋مرضیه شانههایش تکان خورد و به هِقهِق اُفتاد:« مگه قرار نیست دینِ خدا رو یاری کنیم؟! به همین زودی جا زدی؟!»
🍃دستان ظریف و لطیف مرضیه را در دستان دُرُشت و زِبرش گرفت:« مرضیه من هنوز منتظرم! سر قولم هستم!»
#داستانک
#همسرداری
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
بسم رب الحسین
از: زینب بنت المهدی
به: عزیز زهرا«س»
سلام آقا جان
ای آرام دل من!
تو همانی که میان تمام کم آوردنهایم،
تمام نفس تنگیهایم از آلودگیها، کنارم بودی.
تو همان، همیشه آگاه از حال منی❤️
و تو عزیزترینِ قلب منی.
التماس دعای خیر، تمام هستی امت اسلام🤲
یاحق
🌺🌾🌺🌾🌺🌾
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
⛰از بلندترین نقطه کوه
🗻دلت میخواهد تا کوه بلندی بدوی، تا همان جا که کسی نیست؟
🦅 تا جایی که جز عقابها پرسه نمیزنند؟! حق داری، اما یادت باشد؛ فرار، کار انسانهای ضعیف است.
💪شجاع باش و پای کار بایست. مثل عقاب از بلندترین نقطه قله کوه به سمت کارهای سخت شیرجه بزن.
🌺امروز را با تمام توان شروع کن.
#صبح_طلوع
#به_قلم_ترنم
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨آداب تولد کودک
بعد از ظهر ۲۲ آبان ۶۲ بود. اولین دخترمان داشت به دنیا میآمد.
وقتی حالم بهتر شد و به بخش منتقل شدم، حسین آقا را دیدم که با یک دسته گل و شیرینی به ملاقاتم آمد و مرتب شکر خدا را میگفت.
وقتی خانم پرستار دخترمان را آورد، مقداری پول و شیرینی به پرستار داد و دخترمان را گرفت. بوسیدش و در گوشش اذان و اقامه گفت.
میگفت: دخترم قبل از اینکه اولین قطره شیرش را بنوشد باید مسلمان و شیعه امیرالمؤمنین (ع) باشد. بعد دخترم را با احتیاط داد دستم.
راوی: زهرا سحری؛ همسر شهید
📚نیمه پنهان ماه، جلد ۳۲؛ املاکی به روایت همسر شهید؛ نویسنده: رقیه مهری آسیا بر، صفحه ۴۸
#سیره_شهدا
#شهید_املاکی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 چگونه کودکمان را آرام کنیم؟
✅ تحقیقات ثابت کرده ارتباط لمس با کف دست و آغوش، تأثیر به سزایی در آرامش فرزندان دارد.
🔘 خوب است که روزی چند دقیقه تا چند ساعت بسته به سن کودکمان، او را در آغوش بگیریم یا به فراخور سنش، با او ارتباط داشته باشیم.
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_ترنم
#عکس_نوشته_رمیصا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍روسری صورتی
🍃دستگیره را پایین کشید و آرام در را باز کرد. تا چشمش افتاد به محمد گفت: «الهی فداش بشه مامان.»
☘محمد کف زمین نشسته و با ماشینش بازی میکرد. مهناز وارد اتاق شد و در را بست: «محمد جان! نمیخوای به مامان یه بوس خوشگل بدی؟»
🌼محمد ازجایش بلند شد با لبخند به سمت مادر دوید. مهناز آغوش گشود و محمد را بغل کرد. از گونه پسرش بوسهای گرفت و با خنده گفت:«پسرم سلام کجا رفت؟»
⚡️محمد خنده ریزی زد: «سلام مامانی!»
🎋مهناز سرش را تکان داد: «سلام پسرم، باید این موش کوچولو رو بیرون کنم تا سلام رو زبونتو نخوره.»
🍃محمد دست تپل و کوچک خود را جلوی صورتش گرفت؛ بعد از چند دقیقه آهسته گفت: «مامانی! خاله جون، منو دعبا کرد.»
🌸مهناز مثل محمد آرام گفت: «دعبا نه، دعوا ... باز چه دسته گلی، به آب دادی؟»
🍃_ مامان جون، گل نریختم که تو آب! فقط گباش ریختم، روسری خاله فرناز آبی شد.
⚡️مادر گره به ابروانش انداخت: «کار خیلی بدی کردی! گباش هم نه، گواش.»
☘مهناز خواست سرش داد بزند؛ اما با آرامش پرسید:« رو کدوم روسری خاله گواش ریختی؟»
🎋_همون که صورتی بود.
🌾ساعتی بعد او محمد را خواباند و خودش از خانه خارج شد. فرناز صدای زنگ خانه را شنید و در را باز کرد. مهناز به سمت اتاق رفت تا محمد را بیدار کند؛ اما دید محمد گریه میکند به طرفش رفت و پرسید: «چرا گریه میکنی؟»
🍃_خاله گف دیگه دوسم نداره.
✨_عزیزم! تو نباید به وسایل کسی دست بزنی، الان هم بریم و از خاله فرناز معذرت بخواه.
💥 فرناز با دیدن چشمان اشک آلود محمد لبش را گاز گرفت؛ ولی محمد لبخندی زد و گفت:«خاله! ببخش، روسری تو با گباش رنگ کردم.»
🍃محمد کادویی را به سمت خالهاش گرفت. فرناز لبخندی زد و کادو را از او گرفت و بوسهای بر گونهاش زد.
🍀فرناز دست محمد را گرفت و گفت: «بیا صورتت رو بشورم تا با هم بریم بیرون. »
#داستانک
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
از: ولایی
به: امام زمان
به نام خالق امید
آقا جان سلام
چند روز پیش وهابیهای کافر جوانهای بیگناهی را مانند اجداد ناپاکشان و یزیدیان، سر بریدند. وقتی تصویر این شهدا را دیدم بیاندازه متاثر شدم و از ته دل با شما اینگونه درد دل کردم:
آقا جان چند روز دیگر عید منتظران است. بر زمین و زمان منت میگذارید که قدم بر دیدگانشان گذاشته و دلشان را شاد کنید؟
آقا روز تولد شما ما باید به شما و بانو نرجس هدیه بدهیم، ولی از کودکی به ما یاد دادهاند شما اهل کرمید. شما دست سخاوتمندتان به اندازه دنیا وسیع است.
ما عیدی میخواهیم. عیدی ما گرفتن انتقام خون شهدای عربستان باشد. هر طور که میدانید دلمان را شاد کنید، بلکه مرهمی بر دل شکسته خانوادهی این عزیزان و همهی شیعیان شود.
آقا چشم ما به کرم شماست. جگرمان سوخته، آبی بر این جگرهای سوخته بریزید.
این جنایتکاران زیادی عمر کردهاند و زیاد جولان دادهاند. پیمانهی آنها دیگر پر شده،
شیشه عمر آنها در دست شماست و ما منتظر شنیدن شکسته شدن آن هستیم.
ما منتظریم منتظر.
پیشنهاد میکنم، هر کس برای تسکین این بیرحمی مطلبی بنویسد تا بلکه کمی آرام شویم.
💌🥀💌🥀💌🥀
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
🌱حاضر مهربان
☀️یا صاحب الزمان عج
مهربانم، حضور همیشگیات حتی لحظهای رهایمان نکرده و ما سالهاست که به غفلت از حضورت خو گرفتهایم.
✨مولا جان! در این روزهای پایانی سال، محتاج دعایت هستیم.
🌷لحظات زندگیتان معطر به دعای ولیعصر عج🤲
#صبح_طلوع
#به_قلم_نرگس
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨شما موقع عصبانیت چه کار می کنید؟!
مهدی انس خاصی با قرآن کریم داشت. همیشه قبل از خواب و نماز صبح قرآن میخواند و به دوستانش هم توصیه می کرد قرآن بخوانند. یک قرآن جیبی داشت که تا لحظه شهادت از خودش جدا نکرد.
با یکی از بچهها بحثش شده بود و خیلی عصبانی بود. فورا از سر جایش بلند شد و قرآنش را برداشت و از چادر زد بیرون. تا دو سه ساعت ازش خبر نداشتیم. رفته بود توی بیابانهای اطراف خودش را با قرآن آرام کند. وقتی برگشت خیلی آرام شده بود. با اینکه مقصر نبود؛ اما از آن شخص مقابل عذرخواهی کرد.
راویان: عسکر شمس الدینی و محسن رسایی
📚خاکریز هزار و یک ؛ خاطرات شهید مهدی توسن. نوشته حسین فاطمی نیا، صفحات ۲۴-۲۵
#سیره_شهدا
#شهید_توسن
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠عید خانواده
✅ پدرها مثل پاسدارهای خونه میمانند،
مادرها شبیه جانبازها و فرزندان پس از ازدواج شبیه آزادگان خانه رفتار میکنند.
💥البته این طنز قصه بود.
🔘 واقعیت این است که اگر والدین و فرزندان روش مدارا و تعامل با یکدیگر را یاد بگیرند،
🔘اگر ازدواج به موقع و در زمان خودش اتفاق بیفتد،
🔘اگر خط قرمزها و بکن نکنها فقط چارچوب الهی و نه دلی داشته باشد،
🔘 اگر آدمها خوب، زیبا و زیاد، به یکدیگر محبت کنند،
✅آن وقت بچهها در خانه پدری هم حس آزادی خواهند داشت.
#ارتباط_با_والدین
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_ترنم
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍رایحه مهربانی
🍃صبح زود از خواب بیدار شد به همسرش گفت:«نجمه،لباس پدرم را آماده کن تا ببرمش.»
🍂یوسف از رفتار و کارهای پدرش کلافه بود. فکری به سرش زد؛ اما دل دل میکرد. بالاخره با تندی گفت: «بابا! با این بهانهگیریهات خستم کردی، بگو چه کنم؟»
🎋نجمه رو به یوسف آهسته گفت:«باهاش بساز.»
🍁_نمیتونم.
☘_با علی، پسر کوچولوت چی کار میکنی؟
🌾_خب،اون بچهست، کمی صبوری میکنم.
🔹_آره، با پدرت هم کمی صبوری کن! تو رو با هزار امید بزرگ کرده، ناامیدش نکنی.
🔘_نجمه! وقتی ده سالم بود از پدرم دوچرخه خواستم، یادم میاد که نصیحت کرد. پسر جون صبر کن تابستون برات میخرم. از دستش ناراحت شدم، بعدها فهمیدم توان مالی نداشت میخواست از محل کارش وام بگیره؛ اما اون موقع تو مغزم نمیرفت باهاش لجبازی میکردم.
🍃_دوران کودکی رو طی کردی و میدونی کودکی چیه.
☘_یعنی هر وقت به سن پیری برسم و اونو تجربه کنم، یاد پدرم میافتم.
🌸_ آره، تو پیری آدما زود رنج و بهانه گیر میشن؛ میدونی ناتوانی جسمی کلافه شون میکنه. با پدرت برو پارک قدم بزن حال و هوایش عوض بشه، من هیچ وقت آغوش گرم مادر رو حس نکردم و تکیهگاهی به نام بابا نداشتم؛ چون زلزله یتیمم کرد.
#داستانک
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
به نام خدا
إِذَا مَاتَ الْعَالِمُ ثُلِمَ فِي الْإِسْلَامِ ثُلْمَةٌ لَا يَسُدُّهَا شَيْءٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ
هرگاه عالمی بمیرد رخنهای جبران ناپذیر در اسلام ایجاد میشود كه تا روز قيامت هيچ چيز آن را فرو نمیپوشد.
از: خادمه حضرت زهراس
به: امام زمان عج
آجرک الله بقیه الله یاصاحب الزمان عج
آقا جان سلام✋
عالمی دیگر از پیروان و نمایندگان شما چشم از جهان فرو بست.
ایشان از اولاد حضرت علی علیهالسلام بودند.
ان شاءالله سفره نشین جدشان باشند. این غم بزرگ را محضر شما و رهبرم تسلیت عرض میکنم.
لینک ورود به صفحه مراسم یادبود ایشان:
https://iporse.ir/6187537
اللهم عجل لولیک الفرج یا الهی بحق زینب س 🤲🌹
اللهمصلعلیمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم🤲
💌🥀💌🥀💌🥀
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
❤️خانهتکانیِ دل
🌸بهارِ منتظران، آمدن مهدی عجلاللهتعالیفرجه است. بهارِ طبیعت، همه زیباییهایش را مدیون گل نرگس میداند.
☘بهار یادآور خانه تکانی و پاکیهاست. خانه تکانیِ دل منتظران، هر روز و هر ثانیه انجام میگیرد.
🦋منتظر واقعی، تمام لحظات زندگیاش رنگ و بوی دعای فرج میدهد. حتی شاخه گل نرگس را به یاد او در گلدان میکارد.
🌻نیمهشعبان برای منتظران، روز نویدبخش رهایی و آزادگیست. روزیست که مولود پربرکت از نسل بتول سلاماللهعلیها، پا به عرصه گیتی گذاشت. او که به همین زودیها زمین را از تاریکیها به سوی نور هدایت میکند.
🌸گُل زیبای خلقت، قدم بر چشم ما بگذار.
با آمدنت قلب بیمارمان را شفا بده.
#نیمه_شعبان
#صبح_طلوع
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨چقدر عاشق امام زمانی؟
قرار بود عملیات ما ساعت ده شب بیستم فروردین شروع شود. رفتم با محمد حسن خداحافظی کنم. بوی عطر خاصی می داد. بویی که تا به حال به مشامم نرسیده بود. یقین کردم این آخرین خداحافظی است.
بعد از عملیات والفجر مقدماتی به هر جایی که ممکن بود، سر زدم؛ اما خبری از او نبود.
یکی از بچههای گردان را دیدم. گفت: زیاد دنبال او نگرد. دیروز قبل از این که با او خداحافظی کنی، داوطلب شد برای نگهبانی. مفاتیحش را برداشت و رفت. در همان سنگر نگهبانی وصیت نامه اش را نوشته بود. در همان سنگر امام زمان (عج) را زیارت کرده و از ایشان مژده شهادت را در این عملیات را دریافت کرده بود. وقتی تو آمدی آرام و قرار نداشت.
راوی: شهید محمد رضا تورجی زاده
📚 یا زهرا سلام الله علیها؛ زندگی نامه و خاطرات شهید محمد رضا تورجی زاده، نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، صفحه ۵۲ و ۵۴
#سیره_شهدا
#محمدحسن_هدایت
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨مضطر مولایم
✨در مسیر به شوق دیدارتان قدم برمیدارم
به آفتاب نگاهی میاندازم.
🕐ثانیهها از پس یکدیگر بیتابانه میگذرند
حتی آنها هم خسته شدهاند از نبودتان.
🌼به دنیا آمدید و شعبان را در این روز کامل کردید. همچنان قدم برمیدارم و با خود فکر میکنم؛ اگر همه منتظرند، چرا هنوز کبوترها خبر آمدن شما را نیاوردهاند؟ به جمع کرانها نزدیک میشوم.
🌹همه خوشحالند و برایتان تولد گرفتهاند
اما تولدها پشت تولدها و شما هنوز در دنیا کم رنگید. اینطور نمیشود.
✨از امروز دیگر منتظر شما نمیمانم. مضطرتان میشوم، تا هر روز قلبم همچون قلب عاشقی بیقرارتر شود.
#مهدوی
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_صوفی
#تولیدی_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️حاج اسدالله
🌸عصایش را از کنار دیوار برداشت. آرام به طرف در رفت تا بیبی بیدار نشود. مثل هر روز به استقبال پسرش میرفت. صدای تَقِ در، بیبی را بیدار کرد:«حاج اسدالله کجا میری؟!»
🍃_ بیبی بخواب. دارم میرم کنار جادهی ابتدای دِه وایستم؛ شاید محسن بیاد.
🌸با شنیدن اسم محسن اشکهایِ بیبی روی گونهاش غلطید و پَر روسریاش را تر کرد:«صبر کن حاجی! تا منم بیام.»
🎋_بیبی نمیخواد تو بیایی. بمون استراحت کن. پاهات درد میکنه.
☘️پیرزن طاقت نیاورد دستی به زانو گرفت. با هر زحمتی بود از جایش بلند شد. چادر گُلگُلیش را از روی چوبلباسی برداشت. کنار حوض وسط حیات نشست. آبپاش را برداشت. گلهای شمعدانی را آب داد. نیت وضو کرد. آب را به دست و صورتش رساند.
چادر را روی سرش گذاشت. آن را با سنجاق به روسری سفید بزرگش وصل کرد تا از روی سرش سُر نخورد.
🌾مثل همیشه مردم روستا نگاه چپچپ به آن دو انداختند و پچپچهایشان شروع شد.
پیرزن و پیرمرد بیاعتنا به آنها مسیر هر روزشان را رفتند. ابتدای روستا زیر درخت صنوبر نشستند. نزدیک اذان راهی مسجد شدند.
🌙آن شب حاج اسدالله دلش بیقراری میکرد. قرآن را باز کرد. چند آیه به نیابت از محسن خواند. نزدیکهای سحر خواب محسن را دید.
🌸_بابا خیلی خسته شدی. دیگه تموم شد. روز نیمهشعبان ساعت پنج بعدازظهر میام پیشتون.
☘حاج اسدالله از خواب پرید. بیبی چادر نمازش را برداشت. چشمان حاج اسدالله را موجی از اشک پوشاند. نگاهی به بیبی کرد و گفت: «بیبی محسنمون نیمه شعبان میاد.»
🍃بیبی روی سجاده نشست. با پر روسری اشکی که جلوی دیدش را گرفته بود، پاک کرد: «حاجی تو هم خواب محسنو دیدی؟! »
🌺چیزی به نیمهشعبان نمانده بود. خبر آمدن فرزندش را به روستائیان داد. گل و شیرینی خرید. مردم روستا هاج و واج به آنها نگاه میکردند. درگوشی با هم پچپچ میکردند.
برخاستن گرد و خاک از جادهی ابتدایِ روستا، خبر آمدن کسی را میداد. همه چشمها به آن سمت چرخید. وقتی نزدیک شدند ماشینِ سپاهپاسدران را دیدند. چند سردار از ماشین پیاده شدند.
🌸چهرهشان نشان از خبر مهمی میداد.
از دیدن جمعیت تعجب کرده بودند. هالهای از خوشحالی چهره پیرمرد را پوشاند. آنها را در آغوش گرفت. شیرینی به آنها تعارف کرد
رو کرد به آنها و گفت: خوشاومدین! پسرم محسن، خبر اومدنتون و چند شب پیش دادن.
#داستانک
#مهدوی
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍همینجا نشستهام
🌾همینجا نشستهام
همان جا که خورشید هروز رقص سماعش را آغاز میکند و ماه به اتمام میرساند ... در حالی که ستارگان قصد تقلیدشان را دارند.
🍃همینجا نشستهام ...
روی همان صخره بزرگ و تنهای همیشگی
سبزههای روی کوههای اطرافم گویی مرا احاطه کرده باشند. شبنمها در مه صبحدم غلتانند.
✨همینجا نشستهام....
همین جایی که روزی قاصدکهایش را برایت خواهم فرستاد. همچون گلهای صد روزه صد روز است که نشستهام.
🛤منتظر و چشم به راه تو نشستهام.
از فراقت هزار و اندی سال است که میگذرد؟!
☀️بیا روشنایی زندگیام
#نیمه_شعبان
#به_قلم_صوفی
#با_صدای_صوفی
#کلیپ_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🍀بوی بهار
🌸دلتنگ بهار هستی؟ اسفند معشوقهی زمستان؛ پیراهنش عطر و بوی بهار میدهد.
🌨در این روزهای پایانی اسفند، لبخند بزن و بر بهار زیبا سلام کن.
#صبح_طلوع
#به_قلم_نرگس
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨فداکاری برای همسر
... مثل این که خانم، قم را دوست نداشتند؛ ولی هرگز این مسأله را نزد امام اظهار نکرده بودند! امام همیشه در پاسخ ما که میپرسیدیم چه کنیم که شوهرانمان به ما این همه علاقهمند باشند؟ ایشان میگفتند: اگر شما این قدر فداکاری کنید، همسرانتان تا آخر، همین قدر به شما علاقهمند خواهند بود.
📚مجله زن روز، ش۱۲۲۰، ص۵، به نقل از زهرا اشراقی نوه امام خمینی
#سیره_علما
#امام_خمینی رحمةاللهعلیه
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 چگونه از همسر خود قدردانی کنیم؟
✅ زن و شوهر میتوانند در زندگی مشترک با تحسین یکدیگر روابط خود را بهتر کنند.
🔘 اغلب مردها دوست دارند از آنها تعریف و تمجید شود؛ چنانچه همسرتان کاری کرد که به دلتان نشست، آن را به او بگویید که از این کار او خوشحال شدید.
🔘 با تحسین کردنِ همسرتان، به لو نشان دهید که تلاشهایش را میبینید و برای او و کاری که برایتان انجام داده، ارزش قائل هستید.
#ایستگاه_فکر
#همسرداری
#به_قلم_نرگس
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍دل آزرده
🍃آلبوم عکس را ورق زد. روی عکس سیاه و سفید عروسیشان خیره ماند. دنیایی از خاطرات تلخ و شیرین به یادش آمد.
ازدواج با پسر داییاش که انتخاب او نبود؛ اما پدرش به این وصلت رضایت داد.
☘هدایت بعد از این که اولین فرزندشان به دنیا آمد سربازی رفت. او در نبود هدایت پا به پای مادر شوهرش در روستا کار کرد.
🍂وقتی هدایت از خدمت سربازی برگشت، آن دو با هم کشاورزی میکردند. اما آن روز هدایت صبح زود آماده شد و بدون خداحافظی از معصومه، تنهایی سر زمین رفت.
🌾ناگهان در خانه باز شد، دخترش راحله گفت:«مامان بدو بیا!»
🍃_چی شده؟
🎋_بابا!
✨معصومه چادر به سرش انداخت و تا سر زمین دوید. هدایت از شدت تب و لرز در جاده افتاده بود. معصومه با کمک دخترش هدایت را به بیمارستان رساند.
🍃هدایت عادت بدی داشت با هر ناراحتی حتی مسائل خیلی کوچک قهر میکرد. گاهی این قهر تا چند روز طول میکشید؛ اما معصومه صبحانه آماده کرد تا راحله برای پدرش سر زمین ببرد.
🌸معصومه به چهره هدایت که روی تخت بیمارستان بود نگاهی انداخت و گفت:
« پیشقدم شدن تو آشتی مهمه؛ چون زن و شوهر نباید با هم قهر باشن.»
☘هدایت سرش پایین بود و سکوت کرد. اما معصومه به چهرهی هدایت چشم دوخت و از ذهنش گذشت: «عشق بیصدا آمد و نشست بر قلبم؛ تمام دلیل زندگیم.»
#داستانک
#همسرداری
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
به نام الله
از: معصومه
به: بهار دلهای بی قرار
سلام بهترین بهار دلهای بیقرار
ای کاش حال دلمان با بیقراری طی میشد.
الان مدتهاست در تاب و تب خانه تکانی هستیم. خانه دنیایمان از هر چه گرد و خاک و آلودگی است، پاک شود. آراسته باشد پاک و تمیز. لباس نو بر تن میپوشیم همه چیز محیای آمدن بهار.
اگر یک سال از عمرمان به خانه تکانی دل مشغول بودیم، روحمان را پاک و مطهر میکردیم، از گرد و خاک گناه و عصیان، بهار واقعی قلبمان تاکنون آمده بود. ما برای آمدن بهترین بهار هرگز آماده نشدیم و هیچ تلاشی نکردیم. فقط نشستیم و گفتیم بیا آقا جان.😔
🌺🌹🌺🌹🌺🌹
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
✨تا حالا شده تو رستوران غذای اضافه بگیری؟
🌺شهید شاطری نسبت به اسراف خیلی حساس بود. همراه مهندس و یکی از اهالی بقاع رفته بودیم شناسایی منطقهای. موقع ناهار که شد، مهندس به او گفت: برو برای ناهار غذا سفارش بده.
☘ما سه نفر بودیم؛ اما چون آن شخص ارادت ویژهای به شهید شاطری داشت، شش تا غذا گرفت. مهندس از این کار او خیلی ناراحت شد. اما کار از کار گذشته بود. وقتی سیر شدیم، مهندس از کارگر رستوران ظرف یک بار مصرف خواست تا باقی مانده غذا را با خودمان ببریم. در مسیر ضاحیه پیرمرد گدایی کمک خواست. مهندس گفت: پول را میخواهی چه کنی؟
😟گفت: گرسنهام.
🍛مهندس غذا را به او داد و گفت: اگر گرسنه باشی همین کفایتت میکند.
راوی: استاد عباس قطایا؛ مسئول تبلیغات هیئت ایرانی در لبنان
📚معمار محبت؛ خاطرات شهید حسن شاطری، نوشته عبدالقدوس الامین، ترجمه زهرا عباسی سمنانی، صفحه ۱۳۳
#سیره_شهدا
#حسن_شاطری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨دوست یابی
📝داشتن دوست خوب يکی از عوامل مهمی است که بر سلامت روان کودک تاثير میگذارد و معمولا کودکانی که به سختی میتوانند دوستی پيدا کنند و رابطهشان را با آنها مستحکم کنند از مشکلاتی مانند اضطراب و افسردگی رنج میبرند.
📝داشتن دوست، یکی از مهمترین ماموریتها و یکی از مهارتهای اجتماعی کودکان است که در طول زندگی آنها دوام میآورد.
🌺امام علی علیه السلام میفرماید: دوستی کردن نیمی از خردمندی است.
📚نهج البلاغه، حکمت ۱۴۲
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_فرزندان
#عکسنوشته_آنسه
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از آرشیو عکس خام
#دعای_فرج
#امام_زمان
لحظه تحویل سال، ساعت۱۹:۰۳:۲۶همه به نیت فرج امام زمانمون دستهامون رو ببریم بالا و با هم دعای الهی عظم البلاء رو مضطرانه زمزمه کنیم🤲😭