اگر خطا نکنم، عطر، عطر یار من است
کدام دسته گل امروز بر مزار من است
گلی که آمده بر خاک من نمی داند
هزار غنچه ی خشکیده در کنار من است
گل محمدی من، مپرس حال مرا
به غم دچار چنانم که غم دچار من است
تو قرص ماهی و من برکه ای که می خشکد
خود این خلاصه ی غم های روزگار من است
بگیر دست مرا تا ز خاک برخیزم
اگر چه سوخته ام، نوبت بهار من است
#فاضلنظری
@mashaar🌱
خسته ام از این همه عشق دروغین و غلط
دردِ شیرین مرا، فرهاد می فهمد فقط..!
#پروانهحسینی
@mashaar🌱
کَس را نرسد در حقِ ما ردّ و قبولی
ما گر بد ، اگر نیک ، که از حضرت عشقیم
#حزینلاهیجی
@mashaar🌱
[ مَشْعَـــــــر ] °•°
گفت دیدسٖت مرا این که کجا یادش نیست همه چیزم شده و هیچ مرا یادش نیست #کاظمبهمنی @mashaar🌱
خوشآنساعت که میرفتی و طاقت میرمید از من
تغافل از تو میبارید و حسرت میچکید از من ...
#عرفیشیرازی
@mashaar🌱
قول دادم بشوم حبس ابد در دل تو
حکم زندان مرا دست نزن خواهم مرد...
#معصومهسیاهپشت
@mashaar🌱
نیستم قانع به این دیدار های بیش و کم
قصه را کوتَه کنم، دربست میخواهم تو را...
#عمرانصالحی
@mashaar🌱
مَن اسمِ تو را به مادَرَم گُفتَم و گُفت
دَر خواب هَمیشـه میبَـری نامَـش را
#مائدهنظامی
@mashaar
چشم های تو مرا ریخت به هم چون کوهی
که شبی سخت زمین خورد و سر پا نشده
#راضیهصابریان
@mashaar🌱
نه فرشتهام نه شیطان، کیام و چیام همینم
نه ز بادم و نهز آتش، که نوادۀ زمینم
منم و چراغ خُردی که بمیرد از نسیمی
نه سپیدهدم به دستم، نه ستاره در جبینم
#حسینمنزوی
@mashaar🌱
ز من مپرس کیَم، یا کجا دیارِ من است
ز شهرِ عشقم و دیوانگی شعارِ من است
منم ستارهٔ شام و تویی سپیدهٔ صبح
همیشه سویِ رهت چشم انتظار من است
ُ#سیمینبهبهانی
@mashaar🌱
به نسیمی همه راه به هم می ریزد
کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد
سنگ در برکه می اندازم و می پندارم
با همین سنگ زدن، ماه به هم می ریزد
عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است
گاه می ماند و نا گاه به هم می ریزد
انچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد
آه یک روز همین آه تو را می گیرد
گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد
#فاضلنظری
@mashaar🌱
باچنیندَردی کهباید زیست دور ازدوستان؟!
بِه که نَپسندد قَضا بَر هیچ دُشمن، زندگی!
#جناببیدل
@mashaar🌱
چون باد می روی و به خاکم فکنده ای
آری برو که خانه ز بنیاد کنده ای
حس و هنر به هیچ ، ز عشق بهشتی ام
شرمی نیامدت که ز چشمم فکنده ای؟
اشکم دود به دامن و چون شمع صبحدم
مرگم به لب نهاده غم آلود خنده ای
بخت از منت گرفت و دلم آن چنان گریست
کز دست کودکی بربایی پرنده ای
بگذشتی و ز خرمن دل شعله سرکشید
آنگه شناختم که تو برق جهنده ای
بی او چه بر تو می گذرد سایه ای شگفت
جانت ز دست رفت و تو بی چاره زندهای
#هوشنگابتهاج
@mashaar🌱