eitaa logo
مشام
776 دنبال‌کننده
104 عکس
93 ویدیو
10 فایل
مجمع شاعران اهل بیت علیهم السلام مازندران کانال حفظ و نشر آثار شاعران آئینی مازندران ارسال اشعار @mehrshadvahedi
مشاهده در ایتا
دانلود
نوری ز مشرق اَبَدیَّت بلند شد طوفان بی امان حقیقت بلند شد دنبال خاک بود خدا روز خلقتش برخاست شخص حیدر و تربت بلند شد کعبه جوابگوی علی‌دوست‌ها نبود... ایوان‌طلای مرقدِ حضرت بلند شد حَظّی میان هروله‌هامان نداشتیم... ذکرِ علی ز گوشه ی هیئت بلند شد وقتی که در به دست علی کَنده شد ز جا فریاد هرچه قلعه به حیرت بلند شد تا مرتضی گره به دو ابروی خود کشید در گردنِ بشر رگِ غیرت بلند شد گفتی:امیدتان؟!..،همه گفتیم:فاطمه مادر همیشه وقت شفاعت بلند شد این خاک،شیعه‌خانه‌ی ذُرّیّه ی علی است ایران همیشه پای ولایت بلند شد ما را گدای نیمه‌ی‌شعبان خویش کرد عطری که دور سفره ی غیبت بلند شد لب‌تشنگان چشمه‌ی جانیم تا ابد ما نان‌خورِ امام‌ِ زمانیم تا ابد پلکی بزن..،خزان "زمین" را بهار کن این سالخورده را به جوانی دچار کن اسفندها به یُمن شما عید می شود کهنه‌لباس جامعه را نونوار کن دلداده‌هات حسرت دلبر کشیده اند خود را برای این همه عاشق، نگار کن دُکّان دردِ دوری خود را بیا..،ببند غم را ز شغل دائمی اش برکنار کن هوش از سر همه بِبَرَد خنده های تو... روی نقاط ضعفِ دلِ شیعه کار کن گردن‌کشیِ یاغیِ عشق‌ات حکایتی است... ما را ذبیح ‌های دمِ ذوالفقار کن موری به پیشگاه سلیمان رسیده است ما را به روی فرش وصالت سوار کن کعبه به شوقِ تکیه ی تو ایستاده است فکری به حال خانه ی پروردگار کن مستت به جز شراب نجف، مِی نمی خورد این باده را نصیب گدای خُمار کن صحرانشین! کجای جهان خیمه‌گاه توست؟!... کُنجی برای گریه ی ما اختیار کن زهرم..،بگو بدل به عسل می کنی مرا آخر میان گریه،بغل می کنی مرا فقرِ مرا اگرچه جهانی جواب کرد دستت گرفت کاسه ی من را..،ثواب کرد بخشندگیِ تو به حسن‌جان کشیده است این لُطف را عمو‌ی کریمِ تو باب کرد روشن‌ترین توسل خورشیدها..،سلام! ذکرت دعای شبزده را مستجاب کرد نام تو رمز سروری کشور من است پیرِ خُمِین با دم تو انقلاب کرد وقتی که گفت نوح قبیله:خَدَمتُهُ... یعنی به روی نوکری ما حساب کرد ما نوکریم..،نوکر جدِّ غریب تو ما را به این لقب خودِ زهرا خطاب کرد " هیئت؛ کلاس درس ولایت‌شناسی است " روضه ، مرا به کار برایَت مُجاب کرد "یامهدی" است باطن هر "یاحسینِ" ما... پس سینه‌زن مسیرِ درست،انتخاب کرد قلبی که پای هجر نسوزد..،کباب باد آن مجلسی که از تو نگوید خراب باد دستم هنوز طرح کبوتر نمی کشید یعنی دلم به شوق شما پر نمی کشید قصدم خودِ تویی..،بخدا نان نخواستم بوی غذا مرا دمِ این در نمی کشید خیلی برای آمدنت کم گذاشتم وَرنه،خجالت این همه..،نوکر نمی کشید هرکس مُفید بود برایت..،"مُفید" شد غیر از تو را به مُصحَف و منبر نمی کشید عُمر پدر به دیدن روی تو قَد نداد از شِدَّتِ فراق تو دیگر..،نمی کشید غرق گناه بودم اگر فاطمه نبود دست مرا اگر خودِ مادر نمی کشید...!؟ ما غیر کربلا که به جایی نمی رویم میل گدا به اینور و آن‌وَر نمی کشید هرگز کسی به غیر همین تشنه‌لب..،چُنین در قتلگاه جام بلا سر نمی کشید ▪️ ▪️ با چکمه روی سینه ی او می نشست شمر... از کار خویش دست هم آخر نمی کشید بعد از حسین بود..،سنان رفت در حرم... ای کاش ختم روضه به معجر نمی کشید پنجا‌ه‌سال‌پرده‌نشین پیرِ پیر شد با شمر،عمه‌جان شما هم مسیر شد مجمع شاعران اهل بیت علیهم السلام مازندران کانال حفظ و نشر آثار شاعران آئینی مازندران ‏https://eitaa.com/masham14
دامن باد صبا با گُل لبخند آمد لب تقویم به پابوسی اسفند آمد نفس آینه از دیدن او بند آمد آخرین سوره‌ی توحید خداوند آمد می چکد آیه‌ی تطهیر از این آبِ حیات مَقدم گُل‌پسر حضرت نرجس صلوات سِرِّ مجنونی عشاق عیان خواهد شد هرچه ناگفته ‌ی عشق است..،بیان خواهد شد در زمین صحبت آقای زمان خواهد شد عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد تو شروعی ، تو طلوعی ، تو چراغ‌افروزی تو نگاری ، تو بهاری ، تو خودِ نوروزی لوح ایمانِ مُزیَّن به دعا یعنی تو در دل صور یقین زنگِ صدا یعنی تو پُل نزدیک به دیدار خدا یعنی تو کُلُّهُم؛ پنج‌تن آل عبا یعنی‌ تو! حسنی‌زاده‌ترین احمد مختار تویی فاطمه‌وارترین حیدر کرار تویی تو همان کشتی در عرش شناور هستی گل خوشبوی بهشتی که معطر هستی بهترین نسخه ‌ی یک مرد دلاور هستی وارث تیغ دو دَم‌ ، وارث حیدر هستی ظرف میلاد تو مَظروفِ علی را دارد پای تو کعبه گریبان بدرد..،جا دارد چارده شاخه‌ی گُل جمع شده در باغت هر سحر حضرت جبریل شود مشتاقت مکّه‌ی قلب مرا فتح کند اخلاقت تکیه بر کعبه بزن..،دل ببر از عُشّاقت ما عجم ها..،همه سلمانِ مسلمان توایم خادم مرقد سلطان خراسان توایم لحظه ی دیدن خورشید ، نویدِ فرداست آخرِ جاده ی این رود ، شکوهِ دریاست شوق دیدار تو از برق نگاهم پیداست سامرا؛ صحنه‌ی پیدایش زیبایی هاست به همان تربت اعلات قسم..، جانِ منی! همه‌ی دلخوشی نیمه‌‌ی‌ شعبان منی دشت خشکیده ی ما چشم به باران دارد یوسف مصری ما میل به کنعان دارد کم کن این فاصله ها را..،اگر امکان دارد مادرم سخت به برگشت تو ایمان دارد وای از این در به دری ، وای از این خون‌جگری پدرم پیر شد و از تو نیامد خبری حس تردید نشسته است به روح و جانم هُرم کفر است که آتش زده بر ایمانم رونقی نیست در این کاسبیِ دکانم گره کور ظهور تو منم..،میدانم! با همین وضع دلم..،بس که شما آقایی بخدا شنبه هم آدم بشوم..،می آیی! بغض دیروزی تو ، گریه ی فردای من است روی دیوار وصالت رد خون‌های من است دیگران را مَنِشان پشت درت..،جای من است مسجد تو همه ی لذت دنیای من است! جمکران؛ گریه‌ی بسیار فقط می چسبد روضه‌ی مشک علمدار فقط می چسبد دشت در همهمه ی نیزه و شمشیر افتاد دست کفتار‌صفت ها بدن شیر افتاد در دل کاسه‌ی چشمان یلی..،تیر افتاد ساقی اهل حرم بین کمین..،گیر افتاد دست افتاد..،دلش سوخت..،پرش هم پاشید آن عمود آمد و ترکیب سرش هم پاشید مجمع شاعران اهل بیت علیهم السلام مازندران کانال حفظ و نشر آثار شاعران آئینی مازندران ‏https://eitaa.com/masham14
ابرِ غم‌پرور تو بانیِ سرمای من است شبِ برفیِ فراقَت ، شب یلدای من است اشک در چشم..،به تنهاییِ خود خندیدم بُغض پی بُرد که این حالتِ حاشای من است مشقِ دوری تو تکلیف شبِ و روزم شد درسِ هجرانِ تو سرخطِ الفبای من است یوسف از مصر ، دمِ پیریِ یعقوب رسید پس شکسته‌شدن از داغ تو مبنای من است آنقَدَر آه کشیدم ، دلِ عُشّاقَت سوخت پای شمع تو پَری ریخت اگر ، پای من است! همه‌ی شهر مرا پس زد و تو پس نزدی سفره ی سبز تو هر بار پذیرای من است دیگران را مَنِشان پشت درِ خانه ی خود به همه گفته ام این گوشه فقط جای من است قانعم..، یک بغلِ ساده برایم کافی‌ست از تو ای دوست! همین ، کُلِّ تقاضای من است هر زمان لنگ شدم ، فاطمه راهَم انداخت رفعِ مُشکل هُنرِ حضرت زهرای من است خوش‌ترین منظره ، ایوانِ طلاکوبِ علی‌ست بهترین جای جهان ، خانه‌ی بابای من است محوِ معماریِ زیبایِ ضریحِ نجفم طرح انگورِ علی ذوق تماشای من است با خودت یک شبِ جمعه ببَرم شهرِ حسین کربلا ؛ آرزوی این دل شیدای من است جان آن دخترکِ گمشده در دشت..، بیا آن سه‌ساله که حریمش همه دنیای من است ▪️ گفت: ای سر که پدرجانِ منی..،دستت کو؟!... شوق لمس تو فقط حسرت موهای من است بی تو دیروز مرا زَجر چه بازاری بُرد... با تو مُردن همه ی حاجت فردای من است مجمع شاعران اهل بیت علیهم السلام مازندران کانال حفظ و نشر آثار شاعران آئینی مازندران ‏https://eitaa.com/masham14
طلوعی نیست تا دلخوش به فرداها کنم خود را چراغی نیست تا راحت از این سرما کنم خود را تمام بندِ انگشتانِ دستم یخ زد از دوری توانی در نفس هایم نمانده ، ها کنم خود را من آن بیدم که مجنون‌بودنم را جار خواهم زد چگونه در نگاه این و آن حاشا کنم خود را به جرم سوختن از داغِ تو ، پروانه طَردَم کرد دلت می آید اینگونه تک و تنها کنم خود را کسی در شهر ، تابِ ناله هایم را نخواهد داشت... همان بهتر که شب‌ها راهی صحرا کنم خود را مرا از دستِ مَن‌مَن کردنم راحت کنی ای کاش وگرنه با " مَنیَّت " عاقبت رسوا کنم خود را من از این چشم‌های خیر‌ه‌سر خِیری نمی بینم... هر از گاهی دلم می خواست ، نابینا کنم خود را ضمیر ناخودآگاهِ مرا بیدار باید کرد مگر از خواب رِخوَت‌زایِ غفلت پا کنم خود را " الٰهی لا تَرُدَّ حاجَتی"..، تو حاجتم هستی! جز این هر خواهشی کردم ، بگو دعوا کنم خود را برای عاشقی سَرگشته مثل من..، بغل وا کن مگر با گم‌شدن در عشق تو پیدا کنم خود را عَلیٰ رَغمِ گنهکاری به زهرا دوستت دارم قسم خوردم به مادر، در دل تو جا کنم خود را تمام ذوق افطارم رطب‌های علی‌جان است کنار نخل حیدر سیر از خرما کنم خود را کبوترز‌اده ام ، روی پَرَم مُهر نجف خورده به دنیا آمدم تا جلد این مولا کنم خود را دوای هر که دلمُرده است ، خاک صحن شش‌گوشه‌ست لبم را روی تربت می کشم..،احیا کنم خود را تو را جان شهیدی که تنش پامال شد..، برگرد همان تشنه که در سوگِ لبش دریا کنم خود را ▪️ دم مغرب..، همه رفتند..، تازه ساربان آمد... نبودم ، پیش‌مرگِ خاتمِ آقا کنم خود را مجمع شاعران اهل بیت علیهم السلام مازندران کانال حفظ و نشر آثار شاعران آئینی مازندران ‏https://eitaa.com/masham14
اللهم رَبَّ شَهْرِ رَمَضان پای دل در پیشگاه یار لغزش می کند هرچه با ما می کند این نَفْسِ سرکش می کند زیرِ گوشِ من بزن..،شاید بیاید اشک من عاقبت این گریه ما را اهل بخشش می کند اوّلِ ماه آمدم،رَدَّم نکن ای با مَرام سفره‌داریِ تو را عالم ستایش می کند ای به قربانِ کریمی که گدا را پَس نَزَد... رَبِّ ما با عبد خاطی نیز سازش می کند جان سلطان خراسان، آبرویم را نریز... این گناه‌آلوده دارد از تو خواهش می کند! هر زمان دلگیر بودم،گفته ام:یا فاطمه کودکِ آزُرده را مادر نوازش می کند بد خُمارم..،چاره ی من چیست؟! انگور "نجف" مستِ حیدر دور این میخانه گردش می کند لذت افطار قنبرهاست..،خرمایِ "علی" نوکری را رزق او دارای ارزش می کند حُبِّ حیدر شرطِ اصلیِ قبول بندگیست روزِ حشر او را خدا معیار سنجش می کند چاره ی بی تابیِ ما صحن شاه کربلاست آتشِ دل در حریمِ او فروکش می کند روزه‌دارِ تشنه‌لب! فَبْکِ عَلَی العَطشان حـسیـن گریه را دارد خدا بر او سفارش می کند ▪️ ▪️ آنقَدَر زیر سُم‌ِ مرکب تنش پاشیده شد بوریا با گریه گفت:این جسم ریزش می کند! مجمع شاعران اهل بیت علیهم السلام مازندران کانال حفظ و نشر آثار شاعران آئینی مازندران ‏https://eitaa.com/masham14
زخم تیر معصیت روی پر و بالِ من است هر پَری روی زمین دیدی، بدان مال من است دستِ من از دامنت وقتی رها شد..،گُم شدم این همه سردرگُمی آثارِ اِهمال من است این هیاهوهای من یعنی تماشا کن مرا جلبِ چشمانت شدن، بانیِ جنجال من است قلب من_این سیبِ نو رَس_ را بیا وُ رَد نکن حاصل یک عُمر زحمت، میوه ی کال من است من فقیرم..،کُلِّ دارائیم، اشک روضه هاست گریه بر ذُرّیّه ی صِدّیقه، اموال من است هر کجا باشم، غذایم را حسن‌جان می دهد نان‌خورِ مَردِ کرم بودن که مِنوال من است! روزه ی ما را رطب‌های نجف وا می کند رزقِ نخل مرتضی، افطار اَمثال من است هِدیه از دست پدر وقتی که باشد..،بهتر است دیدنِ ایوان‌طلا، عیدی اِمسال من است طالعِ نوکر فقط با کربلا خوش می شود کاش می دیدم که بابُ القِبله در فال من است دائماً عطر ضریحِ شاه را بو می کِشم خاطرات صحن او روی پَرِ شال من است " کُشته‌ی لب‌تشنه‌ی‌ من! دوستت دارم حـسـین" این حدیث دلنشینِ عاشقی..،مالِ من است در اُمورات حسینی، کار ، دستِ زینب است این عقیله کارفرمای من و آلِ من است ▪️ ▪️ آه از آن ساعت که خواهر روی تل از حال رفت گفت: قربانگاهِ تو در اصل گودال من است شمر بعد از ذبحِ طولانی تو ، آمد حرم... قاتلت این خیمه تا آن خیمه، دنبال من است مجمع شاعران اهل بیت علیهم السلام مازندران کانال حفظ و نشر آثار شاعران آئینی مازندران ‏https://eitaa.com/masham14
آئینه ی تمثال اَعطینا خدیجه شرح بسیط سوره‌ی طٰاها خدیجه در پُشت صدها پرده ، ناپیدا ، خدیجه ای سرپناهِ بی‌پناهی‌ها..،خدیجه مادرترین مادر برای ما خدیجه در شاهراه نور، راهی می شوی تو بر طلعت ايمان گواهى می شوی تو پایان‌ شب‌های تباهی می شوی تو شأن مباهات " الهی" می شوی تو* مَبهوت می کردی خدایت را خدیجه تاجر تر از هر کس در این عالم تو بودی آموزگار هاجر و مریم تو بودی نقش نگین حضرت خاتم تو بودی بال شب معراج احمد هم تو بودی رفته است نامت با نبی بالا خدیجه بال نبی را دیدی از بالت گذشتی در راه آمالش از آمالت گذشتی دل کنده ای از سود هر سالت..،گذشتی پای خدا از کُلِّ اموالت گذشتی در بی نیازی شُهره ی دنیا؛خدیجه دست خدا نوری به شب تحمیل می کرد جبریل هم در دیدنش تعجیل می کرد کم کم بساط جهل را تعطیل می کرد اضلاع دین خویش را تکمیل می کرد با مصطفی و با علی و با خدیجه لحن تو آوایی دلارا پرورش داد جوی تو صدها رود زیبا پرورش داد باغ تو گل هایی شکوفا پرورش داد دامان تو اُمِّ اَبیها پرورش داد هرگز ندارد دخترت همتا..،خدیجه! تصویر مذهب خلق شد..،صاحب‌اثر: تو یعنی که اصل و فرع دین پیداست در تو هم بی‌حرم ، هم بی‌کفن ، بالیده بر تو پس بهترین مادربزرگ هر پسر؛‌ تو ای افتخار این دوتا آقا؛ خدیجه! دریا به شوقت تا لب جو رفت آخر از صبر تو غم‌ها به پستو رفت آخر شمع وجودت رو به سوسو رفت آخر شعب ابیطالب هم از رو رفت آخر سر کرده‌ای با دانه‌ای خرما خدیجه گرچه دم آخر فقط بیمار بودی با اینکه بین بسترت..،تب‌دار بودی بی‌بی! بگو بین در و دیوار بودی؟! آزُرده از بی رحمی مسمار بودی؟! امّا امان از دخترت زهرا..،خدیجه کفتارها تا بیشه‌ی آهو رسیدند شاخه‌گلِ یاس تو را از ریشه چیدند چادر نمازی ساده را آتش کشیدند وقتی که در افتاد..،روی آن دویدند محسن چه شد در بین آن بلوا..،خدیجه؟! ای کاش آتش قاتل کوثر نمی شد میخ کج در سهم این دختر نمی شد دیگر جراحاتش از این بدتر نمی شد میخواست تا برخیزد از بستر..،نمی شد زهرا اواخر سخت می شد پا..،خدیجه! *پیامبر به خدیجه فرمودند: فَإِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَيُبَاهِي بِكِ كِرَامَ مَلاَئِكَتِهِ كُلَّ يَوْمٍ مِرَاراً خدیجه، بی‌شک خداوند هر روز و روزی چندبار در مقابل فرشتگان عظیم‌الشأنش به تو مباهات می‌کند. مجمع شاعران اهل بیت علیهم السلام مازندران کانال حفظ و نشر آثار شاعران آئینی مازندران ‏https://eitaa.com/masham14
چشم ، پیدا نکند مقصد ناپیدا را با غمِ در‌به‌دری صبح کنم شب‌ها را خسته‌ام..،بس که دواندند مرا سوی گناه نا نمانده است که با خود بکشانم پا را معصیت؛ ریشه‌ی ایمان مرا از جا کَند کُشت در باغچه‌ی زرد دلم تقوا را نَفْس، با حَربه‌ی دنیاطلبی گولم زد آه! آفت بزند عافیت دنیا را بال پرواز مرا دوستِ بد طینَت چید جز تو با هر که پریدیم ، زمین زد ما را خَلق بر گریه‌ی بی‌کس‌شدنم می خندد هیچکس درک نمی کرد منِ تنها را عرقِ شرم مرا اشک حسابش کردی... آبِ رو جمع کند آبِروی رسوا را می شود گوش مرا مثل مُعَلِّم بکشی! کاش تنبیه کنی کودکِ بی پروا را هفت‌پشتم درِ این خانه گدایی کردند به کسی غیرِ خودم قول نده این جا را! تا دلم سوخت ، مرا فاطمه دلداری داد لمس کرده است دلم مادریِ زهرا را رزقِ افطار من از باغِ حسن می آید نخل اربابِ کَرَم داده به من خرما را حُکم رفعِ عطشم بوسه به انگور علی‌ست مستِ حیدر فقط اینگونه دهد فتوا را خبر مرگ مرا بین نجف پخش کنید دم آخر برسانید فقط بابا را کامِ من تلخ شده ، طعم خوشم کرببلاست بچشانید به من مزّه ی این حلوا را مثل عابس بغلم می کند و می بوسد... بارها دیده ام این خواب خوش ، این رؤیا را ▪️ ▪️ کشمکش بود سرِ پیرهنش در گودال مادرش آمده تا ختم کند دعوا را شیشه‌ی عطر خدا زیرِ سُم مرکب رفت... بوی سیب است که پُر کرده همه صحرا را مجمع شاعران اهل بیت علیهم السلام مازندران کانال حفظ و نشر آثار شاعران آئینی مازندران ‏https://eitaa.com/masham14
در ماتم سرچشمه های پاکیِ خاکی خون می چکد از زمزم افلاکیِ خاکی روی دلم حک می کنم..،حکّاکیِ خاکی : قربان آن چار آفتاب خاکیِ خاکی هفت آسمان از داغ این ها خون دل خورده خاک بقیع افلاک را در غم فرو بُرده وارد شدن در وادی طور خدا سخت است از پشت نرده دیدن آئینه ها سخت است تنهایی ارباب های با وفا سخت است گریه کنی اما بدون سر،صدا..،سخت است گریه کنانش آستینی در دهن دارند اینجا نگهبان هایشان دست بزن دارند سهم دل عاشق به جز نامهربانی نیست زوّار را قدر سلامی هم امانی نیست از گنبد و گلدسته و ایوان نشانی نیست بال کبوترها نباشد..،سایبانی نیست مانند این غم هیچ داغی را نخواهی دید جز ماه در شبها چراغی را نخواهی دید دست بلا بذر جدایی را نکارد کاش دشنه برای قلب شیعه برندارد کاش خاک بقیع اندوه بی حد را نیارد کاش از ابرهای آسمان باران نبارد کاش وقتی بباری کار ما مشکل شود باران! قبر امامان غریبم گِل شود باران تا کِی گلوی ما اسیر آهِ غم گردد ای کاش یک ذرّه از این اندوه کم گردد انگشتری مادرم نذر حرم گردد تا صحن و ایوانِ "حسن جانم" علم گردد باید غریب خویش را یاری کنم آخر باید برای مجتبی کاری کنم آخر شهر نبی آلِ عبا را زجر سختی داد بعد از پیمبر مرتضی را زجر سختی داد ناموس شاه لافتیٰ را زجر سختی داد پس‌کوچه هایش مجتبی را زجر سختی داد این بغضِ سنگین سالیانی در دلم مانده فرزند زهرا مثل مادر بی حرم مانده این خاک را آخر حسن آباد می سازیم منبر به نام باقر و سجاد می سازیم ایوان‌طلا و پنجره فولاد می سازیم صحنی شبیه صحن گوهرشاد می سازیم شب های جمعه "ناحیه" با آه میخوانیم مانند مشهد "آمدم ای شاه" میخوانیم باد موافق زلف شب را گیس خواهد کرد تصویر مرقد چشم ما را خیس خواهد کرد دارالقلم را رهبرم تاسیس خواهد کرد هر ساعتش علامه ای تدریس خواهد کرد پایان هر درسی سلام و روضه ای برپاست با نام صادق در مدینه حوزه ای برپاست بالای گنبد بال و پرها باز می ماند سجاده ی خونین‌جگرها باز می ماند راهِ حرم وقت سحرها باز می ماند زُوّار می آیند و درها باز می ماند در دست هر خادم گُلاب و جام می بینیم نقاره‌زن ها را به روی بام می بینیم باید پری از شهپرِ باب الحوائج ساخت حوضی به نام اصغرِ باب الحوائج ساخت تمثال مَشکی سردر باب‌الحوائج ساخت صحنی به نام مادر باب‌الحوائج ساخت در مضجع ام البنین ریحانه می ریزیم پائین پایش طرحِ "سقاخانه" می ریزیم روضه که می خوانی بگو هی آب،آب آنجا روضه بخوان از تشنگی بی حساب آنجا زنجیر میبینی بگو وای از طناب آنجا تا آب نوشیدی بگو وای از رباب آنجا سقّا کنار علقمه قدّش هلالی شد سهم رباب از آب،تنها مشکِ خالی شد مجمع شاعران اهل بیت علیهم السلام مازندران کانال حفظ و نشر آثار شاعران آئینی مازندران ‏https://eitaa.com/masham14
به یُمن هجر ز محصول اشک سرشارم بدون گریه شبیه درختِ بی بارم دعای ریگِ بیابان همیشه پشت من است کویر ، معترف است اینکه خوب می بارم غمِ فراق تو از جان من حساب کِشید هزار بار بمیرم اگر ، بدهکارم به غیر آه نمانده است در بساط گدا برس به دادِ دلم..،جانِ تو گرفتارم! منم که شُهره‌ی شَهرم به آبرو ریزی منم که صدرِ خبرهای کوچه_بازارم گناه ، بانیِ شرمندگیِ من شده است چه حرص ‌ها که نخوردی برای رفتارم! همیشه مشکل من را تو رفع می کردی... ببخش ؛ زحمتِ محضم ، ببخش ؛ سربارم بغل بگیر مرا..،کُلِّ خواهشم این است شبیه کودکِ لجباز ، گرمِ اصرارم به رغم این همه آلودگی، قبولم کن : قسم به حضرتِ صدّیقه ، دوستت دارم گِلِ وجود مرا وَرز داده شاه نجف منم که حاصلِ دستِ امیرِ کرّارم "علی امام من است و منم غلام علی" تمام عُمر همین باور است معیارم دلم برای حریمِ حـسـیـن لک زده است چقدر دوریِ او داده است آزارم تو را به روضه ی پیرِ امام‌ها ، برگرد همان که منبر او کرده است بیدارم نگو که شیخُ الاَئِمّه شهیدِ زهر شده... هنوز داغِ ‌لبِ تشنه‌ای‌ست با یارم ▪️ ▪️ بلند داد زد : ای قوم! جدِّ ما جان داشت که نیزه را وسط سینه اش سنان می کاشت مجمع شاعران اهل بیت علیهم السلام مازندران کانال حفظ و نشر آثار شاعران آئینی مازندران ‏https://eitaa.com/masham14
آسمان در سجده افتاد است پیش پای تو عرش آرام است زیر سایه ی طوبای تو بادها را مسخ کرده عطر جان افزای تو ماه،فانوسی برای شب نشینی های تو تو تجلّی اصولی،تو بنای منطقی تو امام راستینی،تو امام صادقی از قنوت صبحگاهت تا دعایی می رسد مستمند تو به یک نان و نوایی می رسد پای درس ات روح آدم تا رهایی می رسد جابرِ حیّان در این مکتب به جایی می رسد طایر علم لدُنّی جلد بامِ صادق است شیعه هرچه دارد از قالَ الامام صادق است خط ابروی تو سرمشق شب هر فاضل است خواندن املای گیسوی سیاهت مشکل است کسب علم از غیر باغ دانشت بی حاصل است طفل ابجدخوانِ دَرسَت هم فقیه کامل است نور علم ات را به ژرفای جهان تابانده اند بعد از آن مردم تو را شیخ الائمه خوانده اند حال عاشق نیمه شب با چشم بارانی خوش است پس سحر لطفی کنی من را بگریانی،خوش است یک نظر تنها،به سمتم،سربگردانی خوش است در تنور عشق من را هم بسوزانی،خوش است خواب شیرینی به چشم خیسِ فرهادم بده مثل "هارون" راه و رسم عاشقی یادم بده می چکد عطر خدا از اَلسّلام آخرت شش قدم می خواست تا معراج، چشمان ترت جبرئیل افتاد وقتی باز شد بال و پرت بندگی ات شیعه را انداخت یاد مادرت اشک را مانند مادر می کنی آب وضو آنقدر،مولای من،زهراخِصالی که نگو فصل کوچ عاشقی دل را پرستو می کنم شالِ ممسوسِ به اشک روضه را بو می کنم دست چشمم را کنار قبر تو رو می کنم بارگاه خاکی ات را آب و جارو می کنم کاش در خاک بقیع تو حرم می ساختیم چارتا گنبد در آنجا دسته کم می ساختیم بارها گفتی که اشک روضه ها مشکل‌گشاست دردمندان گریه بر هر در بی درمان دواست ختم منبر هایت آغاز گریز کربلاست قاتلِ جان تو آقا روضه ی طشت طلاست اشک های گریه کن ها را شمارش کرده ای گریه بر جدِّ غریبت را سفارش کرده ای آه از آن شب که کوچه باز بوی غم گرفت آسمان قلبش شکست و بارشی نم نم گرفت روضه خوان"دیوار"شد "در" پا به پایش دم گرفت دخترت از ترس دامان تو را محکم گرفت نیمه شب بال و پر پروانه را آتش زدند پیش چشم دختر تو خانه را آتش زدند پیش پای ات اشک های همسرت افتاده است جای جای این گذر بال و پرت افتاده است تکه ای از شعله بر روی سرت افتاده است رد میخ آیا به روی پیکرت افتاده است؟ ریسمانِ بی مروّت‌ها اسیرت کرده است ناسزای بی حیا در کوچه پیرت کرده است بین این کوچه تو را در نیمه ی شب می کِشند بی عمامه بی عبا در پشت مرکب می کشند تا گذر از جمعیت می شد لبالب می کشند ذهنِ ما را سمت شام و داغ زینب می کشند سوخت در بین گذر بال و پر پروانه ها عمه جانت سنگ خورد از پشت بام خانه ها گیسوان کودکی با پنجه شانه می خورد پیش چشمانش رقیه تازیانه می خورد طفلکی از زجر سیلی بی بهانه می خورد دست سنگینی به رویِ کودکانه می خورد دور تو شکر خدا انبوه شامی ها نبود معجر ناموس تو دست حرامی ها نبود مجمع شاعران اهل بیت علیهم السلام مازندران کانال حفظ و نشر آثار شاعران آئینی مازندران ‏https://eitaa.com/masham14
نور تو بر زمین اصابت کرد عرش را غرق بُهت و حیرت کرد باد با شاخه های سبز امید کوچه ی شهر را نظافت کرد بین " احساس" و "عقل" دعوا بود این دو را " دل " به صلح دعوت کرد صفحه‌ی حُسن تو ورق می خورد... دفترت عشق را روایت کرد ابر ، دنبال تو به راه افتاد آسمان در پی تو حرکت کرد هر کجا حرف از بزرگی شد باید از شوکتِ تو صحبت کرد لایقِ جلوه ات نبوده کسی حدِّ آن را خدا رعایت کرد ماه‌بانوی مُلک ایرانی... مِهر تو در دلم حکومت کرد قم ، اگر عُشُّ آلِ احمد شد خاکِ آن را دَم تو ، تُربت کرد فاطمه‌بودنت مُسَجَّل شد نامت این حُکم را کفایت کرد وصف معصومه شرح عصمت توست پاک شد هر که با تو بیعت کرد یا رضا ، یا رضای هر شبه‌ات شیعه را غرق در رضایت کرد با همان چادری که بر سر توست می شود خلق را شفاعت کرد قسمِ آخر دعای منی " فاطمه؛ اِشْفَعی‌لَنای" منی ای کریمه! کرامتت علنی‌ست همه جا از عنایتت سخنی‌ست هر که یک‌بار خورده نان تو را گفته که سفره‌داری‌ات حسنی‌ست هیبتت ، آفتابِ ظلمت ماست کار آئینه‌ی تو شب‌شکنی‌ست عصرِ شعری که در حریم تو بود خوش‌ترین ساعت هر انجمنی‌ست سنگ‌فرش حیاطِ صحن شدن بهترین آرزوی هر بدنی‌ست کار من پیچ خورده..،کاری کن! گره هر قَدر کور ، وا شدنی‌ست من به همسایگیت مفتخرم همه‌ی ذوق من به هم‌وطنی‌ست نسل در نسل..،در جوار توایم عجمی‌زاده‌ی دیار توایم مثل جَدَّم غلام خواهم شد صاحبِ احترام خواهم شد قالی‌ات را به دوش من بگذار... خادمی خوش‌مرام خواهم شد پادشاهی‌ست مُزد نوکری ات با تو عالی‌مقام خواهم شد قطره ، قطره به پات خواهم ریخت رفته ، رفته تمام خواهم شد کوه خضر تو ، کوه طور من است... با خدا همکلام خواهم شد با علیکت..،بریز خون مرا کشته‌ی یک سلام خواهم شد هرچه نَفْسم درنده‌خو باشد در حریم تو رام خواهم شد اذنِ گنبد به زاغ اگر بدهی جَلد این پشت‌بام خواهم شد طُعمه هایم اگر که گندم توست عاشق هرچه دام خواهم شد آهوی طوس یا کبوتر قم... تو بگو هر کدام..، خواهم شد! دمِ باب‌الجواد می‌افتم فرش راه امام خواهم شد با تو آن حاجتِ روا هستیم زائر مشهدالرِّضا هستیم فصل دلتنگی‌ات زمستانی‌ست چشم‌هایت همیشه بارانی‌ست آسمانت اسیر شب شده است گرچه دور و برت چراغانی‌ست آنقَدَر قلب تو پر از غم شد قدر یک آه در دلت جا نیست بی خبر بودن از پدر..،سخت است نامه ات دلخوشی زندانی‌ست حسرتت ، دیدن برادر بود... لحظه‌ها،لحظه های پایانی‌ست سم به جانت نشسته بانو‌جان چشم امّید تو به فردا نیست باز هم شُکر ، خانه ات امن است کُل قم در پی نگهبانی‌ست کافری با لگد نزد به دری... رسم همشهری‌ات مسلمانی‌ست " دُوُّمی داد زد سرِ زهرا " نعره‌اش،نعره های شیطانی‌ست پای نامحرمی به کوثر خورد چکمه روی کلامِ قرآنی‌ست آه! با او چِقَدر بد کردند چادرش را همه لگد کردند مجمع شاعران اهل بیت علیهم السلام مازندران کانال حفظ و نشر آثار شاعران آئینی مازندران ‏https://eitaa.com/masham14