فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری | #sᴛᴏʀʏ
آݩقدرمنتظرِ
آمـدنٺخواهمماند
ڪزمزارمگلِنرگس
بھثـمربـنشیند...
.
#العجل_یامهدی🌱
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
.🌿]
#هوالعشق❥
#دمشق_شهر_عشق
#قسمت_هشتاد_و_هفت
❥••●❥●••❥
💠 من و مادرش به زمین چسبیده و اعضای دفتر مردد بودند که عصبی فریاد کشید :«برید پایین، ابوالفضل پوشش میده از ساختمون خارج شید!»
دلم نمیآمد در هدف تیر تکفیریها تنهایش بگذارم و باید میرفتیم که قلبم کنارش جا ماند و از دفتر خارج شدیم.
💠 در تاریکی راهرو یک چشمم به پله بود تا زمین نخورم و یک چشمم به پشت سر که غرّش وحشتناکی قلبم را به قفسه سینه کوبید و بلافاصله فریاد ابوالفضل از پایین راهپله بلند شد :«سریعتر بیاید!»
شیب پلهها به پایم میپچید، باید پا به پای زانوان ناتوان مادر مصطفی پایین میرفتم و مردها حواسشان بود زمین نخوریم تا بلاخره به پاگرد مقابل در رسیدیم.
💠 ظاهراً هدفگیری مصطفی کار خودش را کرده بود که صدای تیراندازی تمام شد، ابوالفضل همچنان با اسلحه به هر سمت میچرخید تا کسی شکارمان نکند و با همین وحشت از در خارج شدیم.
چند نفر از رزمندگان مقاومت مردمی طول خیابان را پوشش میدادند تا بلاخره به خانه رسیدیم و ابوالفضل به دنبال مصطفی برگشت.
💠 یک ساعت با همان لباس سفید گوشه اتاقی که از قبل برای زندگی جدیدم چیده بودم، گریه میکردم و مادرش با آیهآیه قرآن دلداریام میداد که هر دو با هم از در وارد شدند.
مثل رؤیا بود که از این معرکه خسته و خاکی ولی سالم برگشتند و همان رفتنشان طوری جانم را گرفته بود که دیگر خنده به لبهایم نمیآمد و اشک چشمم تمام نمیشد.
💠 ابوالفضل انگار مچ پایش گرفته بود که میلنگید و همانجا پای در روی زمین نشست، اما مصطفی قلبش برای اشکهایم گرفته بود که تنها وارد اتاق شد، در را پشت سرش بست و بیهیچ حرفی مقابل پایم روی زمین نشست.
برای اولین بار هر دو دستم را گرفت و انگار عطش عشقش فروکش نمیکرد که با نرمی نگاهش چشمانم را نوازش میکرد و باز حریف ترس ریخته در جانم نمیشد که سرش را کج کرد و آهسته پرسید :«چیکار کنم دیگه گریه نکنی؟»
💠 به چشمانش نگاه میکردم و میترسیدم این چشمها از دستم برود که با هر پلک اشکم بیشتر میچکید و او دردهای مانده بر دلش با گریه سبک نمیشد که غمزده خندید و نازم را کشید :«هر کاری بگی میکنم، فقط یه بار بخند!»
#ادامه_دارد...
❥••●❥●••❥
به قلـ✍️ـم
#فاطمه_ولی_نژاد
💞با ما همراه باشید...💞
•❖•◇•❖•❣•❖•◇•❖•
@mashgh_eshgh_313💖
#هوالعشق❥
#دمشق_شهر_عشق
#قسمت_هشتاد_و_هشت
❥••●❥●••❥
لحنش شبیه شربت قند و گلاب، خوش عطر و طعم بود که لبهایم بیاختیار به رویش خندید و همین خنده دلش را خنک کرد که هر دو دستم را با یک دستش گرفت و دست دیگر را به سمت چشمانم بلند کرد، بهجای اشک از روی گونه تا زیر چانهام دست کشید و دلبرانه پرسید :«ممنونم که خندیدی! حالا بگو چی کار کنم؟»
💠 اینهمه زخمی که روی دلم مانده بود مرهمی جز حرم نداشت که در آغوش چشمانش حرف دلم را زدم :«میشه منو ببری حرم؟» و ای کاش این تمنا در دلم مانده بود و به رویش نمیآوردم که آینه نگاهش شکست، دستش از روی صورتم پایین آمد و چشمانش شرمنده به زیر افتاد.
هنوز خاک درگیری روی موهایش مانده و تازه دیدم گوشه گردنش خراش بلندی خورده و خط نازکی از خون روی یقه پیراهن سفیدش افتاده بود که صدا زدم :«مصطفی! گردنت چی شده؟»
💠 بیتوجه به سوالم، دوباره سرش را بالا آورد و با شیشه شرمی که در گلویش مانده بود، صدایش به خسخس افتاد :«هنوز یه ساعت نیس تو رو از چنگشون دراوردم! الان که نمیدونستن کی تو این ساختمونه، فقط به خاطر اینکه دفتر سیدعلی خامنهای بود، همه جا رو به گلوله بستن! حالا اگه تو رو بشناسن من چیکار کنم؟»
میدانستم نمیشود و دلم بیاختیار بهانهگیر حرم شده بود که با همه احساسم پرسیدم :«میشه رفتی حرم، بجا منم زیارت کنی؟»
💠 از معصومیت خوابیده در لحنم، دلش برایم رفت و به رویم خندید :«چرا نمیشه عزیزدلم؟» در سکوتی ساده محو چشمانم شده و حرفی پشت لبهایش بیقراری میکرد که کسی به در اتاق زد.
هر دو به سمت در چرخیدیم و او انگار منتظر ابوالفضل بود که برابرم قد کشید و همزمان پاسخ داد :«دارم میام!» باورم نمیشد دوباره میخواهد برود که دلم به زمین افتاد و از جا بلند شدم.
💠 چند قدمی دنبالش رفتم و صدای قلبم را شنید که به سمتم چرخید و لحنش غرق غم شد :«زینبیه گُر گرفته، باید بریم!»
هنوز پیراهن دامادی به تنش بود، دلم راضی نمیشد راهیاش کنم و پای حرم در میان بود که قلبم را قربانی حضرت زینب (علیهاالسلام) کردم و بیصدا پرسیدم :«قول دادی به نیتم زیارت کنی، یادت نمیره؟»
💠 دستش به سمت دستگیره رفت و عاشقانه عهد بست :«به چشمای قشنگت قسم میخورم همین امشب به نیتت زیارت کنم!»
و دیگر فرصتی برای عاشقی نمانده بود که با متانت از در بیرون رفت و پشت سرش همه وجودم در هم شکست...
#ادامه_دارد...
❥••●❥●••❥
به قلـ✍️ـم
#فاطمه_ولی_نژاد
💞با ما همراه باشید...💞
•❖•◇•❖•❣•❖•◇•❖•
@mashgh_eshgh_313💖
|📿💌😌|
•میگفـت🗣:↓
+خدایـااا
اگـرتـو بـهترینربـّے
ومـَنبدتریـنبنـده...🌱•
•#پـسارحمعبـدڪالضعیـف... 🖐🏻•
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
دوستان
رفقا
ممبر های عزیز
مخصوصا ادمین های کانال ها
لطفا شرایط کانال رو در کانال زیر مطالعه کنید
توضیحات کامل قرار گرفته در اینجا
لطفا برای اون مطالبی که درموردشون توضیحات کامل رو دادیم
پی وی مراجعه نشه
@sharayet_mashgh_eshgh_313
سپاس
♥️🙃✨🙏🏻🍃
#حاجقاسم...✨♥️
حاج قاسم...😇
سیّد نبود..💚
آیت الله نبود🧔
دکتر نبود...👨⚕
مهندس نبود..👨🔧
کلا هم توی عمرش دو تا پست بیشتر نداشت...🙃
یعنی توی رزومهی مسئولیتیش هم عناوین متعدد نبود...😊
حاج قاسم فقط یه چیز داشت: اخلاص...♥️
فقط با همون اخلاص..😍
قلب میلیونها نفر رو تسخیر کرد...✨
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
با شهدا صحبت کنید ؛
آنها صدای شما را به خوبی ،
میشنوند و برایتان دعا میکنند ...
دوستی با شهدا دو طرفه است !🌿
#شهیداحمدمشلب💞
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
#العجلیوسفزهرا...✨♥️
این جمعه هم گذشت..💔
نیامدی...😭
پرونده ام سیاه تر از قبل شد...
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
#دلٺنگحࢪم💔
ٺآعشقٺودࢪوجودمآمدبھوجود
شدڪآࢪدلمگࢪفٺنزودبھزود
………
دلٺنگےوآھواشڪوشببیدآࢪے
اینھآٺبعآٺدلسپࢪدنبھټوبود..
#شبتونحسینے ♥️✨
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
#پیام_معنوی
علامت بیماری روح انسان🤒😷
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
هفتـم تیـر ماه،
سالـروز شہادتـ مظلومانه #شہیـدآیتاللهبهشتے و #۷۲تن از یارانـش گرامے باد...🥀🖤
{بهشـتے مظـلوم زیستـ، مظـلوم مرد و خار چشـم دشمنانـ انقلاب بود}
✍🏻امام خمینے(ره)
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
#حرف_دل
رفیق🍃
دلٺ ڪہ گرفٺ😔
منٺ زمینۍ ها رو نڪش
راه آسمون بازه..
خدا هسٺ..❤️
به یاد مصیبٺ هاے امام حسین علیه السلام
گریهـ ڪن..😭
اشڪ بر آقا دلتو صیقل میده
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
#بیو✨
اَللّـہـمَـ الرْزُقْنـ♡ـے هَـمـاݩ ڪِہ میدانـ♡ــے...🌱♥️
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
[ #شهید_من 📲]
.
.
+مامان.. من اگہ ے روزے
رفتم سوریہ بشین
پاے صحبت هاے آقا
تڪ تڪ ڪلماتشو برام بنویس..
ے ڪلمشو نندازیا
اگه نتونستے بنویسے؛
برام ضبطش ڪن وقتے اومدم
گوشش میدمـ🍃🎈
.
.
⭐️| #شهید_سیدمصطفےموسوے
.
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
#ارباب...
ماندھبےسࢪشدنمدࢪرهزینبجانش...💔
بطلبجانزهࢪا
حسینجان...
#اللهمالرزقناتوفیقالشہادتةقےسبیلڪ🤲🏼📿
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
••🖤••
- بهشتے مثل یک ملت بود برای ملت ما...!
#امام_خمینے
#سالروزشهادتآیتاللهمحمدبهشتے
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
#هوالعشق❥
#دمشق_شهر_عشق
#قسمت_هشتاد_و_نه
❥••●❥●••❥
💠 در تنهایی از درد دلتنگی به خودم میپیچیدم، ثانیهها را میشمردم بلکه زودتر برگردند و بهجای همسر و برادرم، تکفیریها با بمب به جان زینبیه افتادند که یک لحظه تمام خانه لرزید و جیغم در گلو شکست.
از اتاق بیرون دویدم و دیدم مادر مصطفی گوشه آشپزخانه از ترس زمین خورده و دیگر نمیتواند برخیزد.
💠 خودم را بالای سرش رساندم، دلهره حال ابوالفضل و مصطفی جانم را گرفته بود و میخواستم به او دلداری دهم که مرتب زمزمه میکردم :«حتماً دوباره انتحاری بوده!»
به کمک دستان من و به زحمت از روی زمین خودش را بلند کرد، تا مبل کنار اتاق پاهایش را به سختی کشید و میدیدم قلب نگاهش برای مصطفی میلرزد که موبایلم زنگ خورد.
💠 از خدا فقط صدای مصطفی را میخواستم و آرزویم برآورده شد که لحن نگرانش در گوشم نشست و پیش از آنکه او حرفی بزند، با دلواپسی پاپیچش شدم :«چه خبر شده مصطفی؟ حالتون خوبه؟ ابوالفضل خوبه؟»
و نمیدانستم این انفجار تنها رمز شروع عملیات بوده و تکفیریها به کوچههای زینبیه حمله کردهاند که پشت تلفن به نفسنفس افتاد :«الان ما از حرم اومدیم بیرون، ۲۰۰ متری حرم یه ماشین منفجر شده، تکفیریها به درمانگاه و بیمارستان زینبیه حمله کردن!»
💠 ترس تنهایی ما نفسش را گرفته بود و انگار میترسید دیگر دستش به من نرسد که مظلومانه التماسم میکرد :«زینب جان! هر کسی در زد، در رو باز نکنید! یا من یا ابوالفضل الان میایم خونه!»
ضربان صدایش جام وحشت را در جانم پیمانه کرد و دلم میخواست هر چه زودتر به خانه برگردد که من دیگر تحمل ترس و تنهایی رو نداشتم.
💠 کنار مادرش روی مبل کز کرده بودم، نمیخواستم به او حرفی بزنم و میشنیدم رگبار گلوله هر لحظه به خانه نزدیکتر میشود که شالم را به سرم پیچیدم و برای او بهانه آوردم :«شاید الان مصطفی بیاد بخوایم بریم حرم!»
و به همین بهانه روسری بلندش را برایش آوردم تا اگر تکفیریها وارد خانه شدند حجابمان کامل باشد که دلم نمیخواست حتی سر بریدهام بیحجاب به دستشان بیفتد!
💠 دیگر نه فقط قلبم که تمام بدنم از ترس میتپید و از همین راه دور تپش قلب مصطفی و ابوالفضل را حس میکردم که کسی با لگد به در خانه زد و دنیا را برایم به آخر رساند.
#ادامه_دارد...
❥••●❥●••❥
به قلـ✍️ـم
#فاطمه_ولی_نژاد
💞با ما همراه باشید...💞
•❖•◇•❖•❣•❖•◇•❖•
@mashgh_eshgh_313💖
#هوالعشق❥
#دمشق_شهر_عشق
#قسمت_نود
❥••●❥●••❥
فریادشان را از پشت در میشنیدم که تهدید میکردند در را باز کنیم، بدنم رعشه گرفته و راهی برای فرار نبود که زیر لب اشهدم را خواندم.
💠 دست پیرزن را گرفتم و میکشیدم بلکه در اتاقی پنهان شویم و نانجیب امان نمیداد که دیگر نه با لگد بلکه در فلزی خانه را به گلوله بست و قفل را از جا کَند.
ما میان اتاق خشکمان زده و آنها وحشیانه به داخل خانه حمله کردند که فقط فرصت کردیم کنج اتاق به تن سرد دیوار پناه ببریم و تنها از ترس جیغ میزدیم.
💠 چشمانم طوری سیاهی میرفت که نمیدیدم چند نفر هستند و فقط میدیدم مثل حیوان به سمتمان حمله میکنند که دیگر به مرگم راضی شدم.
مادر مصطفی بیاختیار ضجه میزد تا کسی نجاتمان دهد و این گریهها به گوش کسی نمیرسید که صدای تیراندازی از خانههای اطراف همه شنیده میشد و آتش به دامن همه مردم زینبیه افتاده بود.
💠 دیگر روح از بدنم رفته بود، تنم یخ کرده و انگار قلبم در سینه مصطفی میتپید که ترسم را حس کرد و دوباره زنگ زد.
نام و تصویر زیبایش را که روی گوشی دیدم، دلم برای گرمای آغوشش پرید و مقابل نگاه نجس آنها به گریه افتادم.
💠 چند نفرشان دور خانه حلقه زده و یکی با قدمهایی که در زمین فرو میرفت تا بالای سرم آمد، برای گرفتن موبایل طوری به انگشتانم چنگ زد که دستم خراش افتاد.
یک لحظه به صفحه گوشی خیره ماند، تلفن را وصل کرد و دل مصطفی برایم بالبال میزد که بیخبر از اینهمه گوش نامحرم به فدایم رفت :«قربونت بشم زینب جان! ما اطراف حرم درگیر شدیم! ابوالفضل داره خودش رو میرسونه خونه!»
💠 لحن گرم مصطفی دلم را طوری سوزاند که از داغ نبودنش تا مغز استخوانم آتش گرفت و با اشکهایم به ابوالفضل التماس میکردم دیگر به این خانه نیاید که نمیتوانستم سر او را مثل سیدحسن بریده ببینم.
مصطفی از سکوت این سمت خط ساکت شد و همین یک جمله کافی بود تا بفهمند مردان این خانه از مدافعان حرم هستند و به خونمان تشنهتر شوند.
💠 گوشی را مقابلم گرفت و طوری با کف پوتنیش به صورتم کوبید که خون بینی و دهانم با هم روی چانهام پاشید. از شدت درد ضجه زدم و نمیدانم این ضجه با جان مصطفی چه کرد که فقط نبض نفسهایش را میشنیدم و ندیده میدیدم به پای ضجهام جان میدهد...
#ادامه_دارد...
❥••●❥●••❥
به قلـ✍️ـم
#فاطمه_ولی_نژاد
💞با ما همراه باشید...💞
•❖•◇•❖•❣•❖•◇•❖•
@mashgh_eshgh_313💖
23.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ویدیو_تایم⛓
واےببیݩ!چخبرھجهنم🔥
دیـناگہحَرفاےِتوئه،بهشتۍ!
7⃣🎧|• #هفت_تیر
🎤🌱|• #حامدزمانے
👈🏻💛|• #شھیدبهشتے
پیشنهاددانلود✅
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
HamedZamani-7Tir.mp3
16.98M
#موزیڪ_تایم🎼
بیابِبیݩچہضَربههایےخوردیم..❌
اَزچَپوراسٺبراےِبارچندُم...🤞🏻
نوڪیسہهاچھبُرجایۍڪہساختن🌆
روےِخَرابہۍاُمیدمَردم..🥀
7⃣🎧|• #هفت_تیر
🎤🌱|• #حامدزمانے
👈🏻💛|• #شھیدبهشتے
پیشنهاددانلود✅
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
مَشْــقِعـِشـْـ❤ــق
#موزیڪ_تایم🎼 بیابِبیݩچہضَربههایےخوردیم..❌ اَزچَپوراسٺبراےِبارچندُم...🤞🏻 نوڪیسہهاچھبُرجای
[•🦋🍃•]
دیݩداࢪے،آسونھ...تاروزبونہ!
یہامتحاݩازهممونبگیرین،
تاببینیمڪۍمَـࢪدهومیمـونھ:)
#7Tir⚡️
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
••🐾🌱••
اَگَرشُمـابہحالِمَردُمسودمَندواقِعشَوید،
مـاندَنےخواهیدبود.
🗣🖤|°. #شهید_بهشتے
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
پیڪࢪ مطہر شھید مدافع حࢪم
#علےجمشیدے
پس از چہارساݪ مفقودیت
شناسایے شد...🙃💔
اݪحمدالله
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
مَشْــقِعـِشـْـ❤ــق
پیڪࢪ مطہر شھید مدافع حࢪم #علےجمشیدے پس از چہارساݪ مفقودیت شناسایے شد...🙃💔 اݪحمدالله °•|مَشْــقِعـِ
از شام بݪا شہید آوردند
باشور و نوا شہید آوردند
سوے شہر ما
شهیدی آوردند...🙂
#یازینبمدد
•••
قَلبَـمگِرِفـٺدَرٺَناینشَهـرِپُرگُناهـ
حالُهواےجَمعشَهیدانَـمآرزوسٺ...
#شهدا💔
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
🌻🌱
🌱
.
.
🌙 #رسم_شیدایـے
.
دشمنان نمےدانند و نمیفهمند!
کہ ما براے شهادت مسابقہ میدهیم
و وابستگے نداریم و اعتقاد ما این
است کہ از سوے خدا آمده ایم و
بہ سوے او میرویم
.
.
| #شهید_سردار_همدانے
| #شهداییمـ
.
°•|مَشْــقِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
.
🌱
🌻🌱