پشت بی سیم
فریاد میکشید
هیچ کس حق نداره سنگر روخالی کنه
اولین نفر خودش سر داد سنگر نداد
همه ب ما با چشمهامون چه عمد چه غیر عمد گناه میکنیم
جواد میگفت :
خدایا من با چشمم گناه کردم این چشم رو نیارم با خودم اونور
همینجا گذاشتش و رفت ...
سلام علیکم عرض ادب احترام خدا قوت دوستان همیشه همراه
اعضای محترم کانال لطف کردن. متن های زیبایی فرستادند
از همه سپاسگزارم
دو نفر برگزیده شدند لطف کنید به ایدی من
@Batau110 ...
آدرس بدید هدیه ها تون تقدیم کنیم
التماس دعا دارم
سلام علیکم
بنظر بنده هر دو بمونن
اگر اسم موند رسم هم میمونه
موندن اسم کنار رسم نمونه ها رو عینی و ملموس میکنه
از طرفی وقتی کسی در حق ما لطفی میکنه ادب حکم میکنه که ما از اون فرد تشکر کنیم.
حالا چه برسه به شهدایی که از جون و زندگی در کنار عریزانشون گذشتن تا ما به آسایش و آرامش برسیم
این نهایت لطف محسوب نمیشه؟؟
پس آدمهای با انصاف و با ایمان برای تشکر از شهدا یادشون رو گرامی و راهشون رو زنده نگه میدارن.
#ارسالی
عذابشم شیرینه...:
به جایی خالی پناه میبرم تا بتوانم بغضم را بی مهابا رها سازم و به آسمان ابری چشمانم مجال باریدن دهم. در بازارچه عشق فرو میروم و برایتان از کرشمههای کودکانه خود،میگویم.در دریای پر تلاطم افکار مرموز مثنوی دلتنگی را برایتان می سرایم و از عشق میگویم.
برای همان نخل های سوخته که در آتش عشق سوختند و پای در کوچه ایمان گذاشتند.
از رسمشان ونامشان.
اگر رسمشان بماند بهتر از نامشان است چون شهدای زیادی داریم که کوله باری از عشق برای خودشان بستند و در بزم آسمان جنس تلاطم به خود گرفتند اما امروزه روح های مرده ما مردم حتی نام و نشانی از آنها نمیداند به جز آوای سحر و خورشید طلایی و البته دفتر خاکی تاریخ.باید نامشان را نام سر کوچه دلمان گذاشت و رسمشان را سر لوحه زندگی.
اما رسمشان
رسمشان عشق بود و معشوق. غزل بود و پرواز.فجر بود و سحر.
رفتند تا مابمانیم،بهاری برای انسجام قلب هایمان شدند.درترنم نگاهشان و تبسم لبانشان تلفیقی از عشق فریاد میزد.و هر لحظه برایمان میگویند ساعت های بی قرار،غروب آخر هنوز نرسیده است؟
و ما در دریای ارغوانی مرز خیال بوی غریبی به خود میگیریم.انها رسمشان رسم خدا بود و اصلا همه چیزشان خدا بود و خدا بود و خدا.
چشمانشان به راهی ست که از خود بها گذاشتند ودر واژه های گنگ روزگار معدن احساس شدند.
رسمشان،چون به ما فهماندند با بال شکسته هم میشود مجنون شد و در توییی عطر آلود برای معشوق اواز سر داد. رسمشان،چون در آیت عشق اواز آب سر دادندو معنای عشق را فهمیدند بوی حسین را با شامه تمامی رگ هایشان استشمام کردند و در جاده عشق قدم گذاشتند بر چشمانشان حلقه ای از اشک آذین بستندوبه ارباب عشق پیوستند و برای ما تلاطم های رحمت شدند و رنگ دعا به خود گرفتند💛❤️💛❤️💛❤️
#ارسالی
آهسته فقط گفت :
« امـان از دل زینـب »
وقتیکه رساندند به مادر خبرش را ...
دعوتید ؛
به مراسم وداع با
#شهید_جواد_اللهکرمی
امروز یکشنبه ساعت ۱۶ (ویژه برادران)
فـردا دوشنبه ساعت ۱۶ (ویژه خواهران)
حسینیه معراج الشهـداء تهران
مشق عشق دمشق
#تلـــــنگر
می گفت:
ما به اینجا نیامده ایم تا روی هر تپه ای سنگری بکنیم و خودمان را با زدن چهار تا گلوله مشغول کنیم!
.
آمده ایم تا نَفَس دشمن را ببریم؛
قیمتش را هم با خون مان می دهیم...
#شهید_حاج_حسین_خرازی
.
.
.
حالا باید گفت:
ما اینجا جمع نشده ایم که #تعداد اعضای کانال و یا بازدید از مطالب به هر نحوی برای مان مهم شود!
.
ما آمده ایم خود را بسازیم؛
تا نفس را از نَفَس در بیاوریم...
#اندکے_تامل😔
مشق عشق دمشق
مشقِ عشق ٬ دمشق
سوار هواپیما شده بودم اما هنوز باورم نمیشد مگه میشه یعنی بعد این همه رفتن و نرسیدن بعد این همه خ
قسمت دوم
بعد از یک درگیری شدید با چند تا شهید و زخمی بالاخره رفتیم سمت پادگان
توی راه یک تویوتا جلو و دو تا پشت سرمون حرکت میکرد
برای شناخته نشدن و دیده نشدن چفیه دور سرم بود تا روی ابروهام و همونجور که از تهران دقت میکردم توی چشم نباشم اونجا توی مسیر و حتی توی پادگان همش خودم رو بین بچه ها قایم میکردم
بچه های فاطمیون از لحاظ چشم و ابرو خب با ماها فرق داشتن و تمام بچه های ایرانی که با فاطمیون رفته بودن جز عنایت خود اهل بیت هیچی نمیشه اسمش رو گذاشت
مقداری لهجه افغانستانی یاد گرفته بودیم اما هر کاری هم کنی بازم تابلو میشه یک ایرانی بین اون همه فاطمی ...
رسیدیم پادگان و بین سوله ها بچه ها رو تقسیم کردن و قرار شد چند ساعتی استراحت کنیم و صبح بریم سمت حرم حضرت زینب سلام الله علیها و حرم بی بی سه ساله رقیه سلام الله علیها ...
وای من ، حرم ، سوریه ، جنگ!؟!؟!
مگه میشد باور کرد ؟!
اما پیش خودم گفتم با این همه اتفاق اگر خواب بود حتما توی خواب یک گلوله ای ترکشی چیزی میخوردم که بیدار شم ، اصن بیخیاله فکر ، به چی فکر میکنی !؟ به این فکر کن که حتی اگر خواب هم باشی چقدرررررررر شیرینه ...
صبح از خواب بیدارمون کردن به خطمون کردن
یکی یکی اسما رو خوندن سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت حرم
اون زمان هنوز جنگ توی دمشق بود
و هنوز شهر پر از اضطراب و دلهره
خلوت و تا دلت بخواد خرابه
هر طرف رو نگاه میکردی اجر و سنگ و ویرانه ای که تنها تصویری ذهنی که برات میساخت خوده خرابه های شام بود و انگار داشتی میدیدی که اسارت میبرن زنان و یتیمان کربلا رو ...
توی همین حس و فکر باشی
چشمات پر از اشک
ذهنت کربلا
دلت فریاد یا لیتنا کنا معک اباعبدالله
اونوقت یک بلبل فاطمی چهچهه بزنه و دلت رو منفجر کنه و بغض و صدای خفه تبدیل بشه به هق هق و زجه و هی بزنی توی سرت بگی امان از دل زینب سلام الله علیها
رفته رفته نزدیک میشی به حرم
ماشین بیشتر از این نمیتونه جلو بره
باید پیاده بشی و قدم زنان از توی همون خرابه ها رد بشی تا برسی به خدمت عمه ی سادات
حسین جانم
درد پای دخترانت به جونم
درد تازیانه خوردن زنان و اهل و عیالت به جانم
درد دستهای بسته ی زینبت به فرق سرم
ما نبودیم عاشورا اقا جان
اما ازت ممنونیم راهمون دادی بین زینبی ها
ازت ممنونیم اجازه دادی ما هم توی صف فداییهای ناموست باشیم
اقا ما رو تا اینجا کشوندی دورت بگردم ، بقیه ش هم دست خودت باشه
بهمون توان بده شرمنده ی محبتت نشیم و حتی یک اجر از حرم ناموس خدا کم نشه
ادامه دارد...
@mashghe_eshgh_dameshgh
هدایت شده از مشقِ عشق ٬ دمشق
ارسال مطالب شرعا و عرفا با لینک جایز هست حرفهاي دل یک جامانده از شهدا شهدايي كه روزي رفقايي بودن كنارم والان روياهاي ديدار درسر ميپرورانم كه شايد باز لايق شوم دفترمشق ما سرمشقش٬عشقه دم و بازدم ما سرمنشأش٬عشقه محل عاشقیمون دمشقه... @seyed_motarjem
نمیشه عاقل بود :
وقتی یادت میاد چهره ی سید مصطفی (مسلم) رو
وقتی یادت میاد اعتقاد مصطفی (صدرزاده) رو
وقتی یادت میاد خنده های مرتضی (عطایی) رو
وقتی یادت میاد روزه های شهادت محمد (اسدی) رو
وقتی یادت میاد شجاعت رضا (سنجرانی) رو
وقتی یادت میاد روضه های حامد (بافنده ) رو
وقتی یادت میاد دستهای قلم شده سید حسن (حسینی بصری حریر شهید شد ) رو
وقتی یادت میاد توسل جواد (محمدی) رو
وقتی یادت میاد قلب حمید رضا ( قاسمپور ) رو
وقتی یادت میاد جسارت و شهامت سید حکیم رو
وقتی یادت میاد جنگیدن های ابوذر ( غواصی ) رو
وقتی یادت میاد سقایی سید کریم (حسینی ) رو
وقتی یادت میاد بدن سوخته و پاره و زخمیه ذوالفقار رو
وقتی یادت میاد پودر شده ی حجت (محمد رضا خاوری) رو و
و
و
و
و
و
مگه میشه عاقل بود ؟!
مگه میشه نگفت
مگه میشه ننوشت
مگه میشه نترکید
و مگه میشه باز از ته دل خندید !؟!؟!
من که تو این غروبی دلم بد جور گرفته
بیاین با هم به یاد شهدا زمزمه کنیم شعری که با خودشون زمزمه میکردیم
حرم شده فکر هر روزم
به داغ هجر تو میسوزم
جواز نوکریمرو تو باطل نکن
حالا که دستمو گرفتی ول نکن
حرم ندیده ما رو زیر گل نکن
یا زینب
یا زینب
به یاد تمام شهدا
به یاد تمام رفقا
به یاد اونهایی که شب عملیات هنا بندونی داشتیم
حجله ی دامادی براشون داشتیم و خودمونم هم میدونستیم کدوما پریدنی هستن و کدوما نور بالا میزنن
به یاد اونایی که عاشقانه در ویشوازیه مرگ از بقیه سبقت میگرفتن
به یاد اونهایی که وقتی بهشون میگفتی اگر شدی ، نمیذاشت حرفت تموم بشه میگفت بگو ان شاءالله
میگفت دعا کن به بدترین حالت شهید شم
یکی از اونها مرتضی عطایی بود