5.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آیا ظاهر دیگران ارتباط مستقیمی با کمک کردن ما به آنها دارد؟
پیوستن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاید برای شما هم این اتفاق افتاده باشه
پیوستن
10.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با خیلیا میشه زندگی کرد؛
ولی باید یکی باشه که باهاش احساس زنده بودن کنی،
تو برای من همون یک نفری.
پیوستن
5.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گوشه گوشه ی دنیا پر است از این دردها و رنج ها...
پیوستن
7.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همه ی کارهای دنیا سختی خودشون رو دارن
پیوستن
وقتی مشروطه شد، به خیال آن افتادیم که همهی مشکل ما حل شد، چون که تمام مشکل را در تغییر قدرت میدیدیم و هیچکس ما را نگفت که باید خود را نیز تغییر دهیم، همهی خیالمان این بود که قدرت را کوتاه کنیم، قدرت شاه را و هیچ به اندیشهی قامتِ خود نبودیم که آن را هم بالا ببریم..."
🔰 "سیدحسن_تقیزاده" (1348_1257)
از روشنفکران جنبش مشروطه خواهی در ایران
پیوستن
11.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سهمیهبندیهای کنکور چرا شکل گرفت؟
▫️موسی غنی نژاد اقتصاددان و مترجم کتاب «قانون، قانون گذاری و آزادی» اثر فون هایک در گفتگوی اختصاصی با اکوایران ضمن توضیح مفهوم عدالت آموزشی به بررسی تبعیض مثبت در نظام آموزشی ایران پرداخت.
▫️غنی نژاد بیان کرد: تجربیات در ایران نشان میدهد که اگر با تبعیض مثبت عدهای را که توانایی واقعی از منظر هوشی را ندارند، در دانشگاهی با رتبه علمی بالا وارد میکنید در حقیقت به این افراد ظلم کردهاید. / اکوایران
پیوستن
12.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تام هاردی بازیگر سرشناس هالیوود یه جا میگه:
«اگر این قدرت رو داری که...
تنهایی رستوران بری
تنهایی سینما بری
تنهایی باشگاه بری
تنهایی مسافرت بری
تنهایی برنامه ریزی کنی
بهت تبریک میگم تو میتونی در زندگیت
به هرچیزی که میخوای برسی..»
نمی دونم"تام هاردی" درست میگه یا غلط، ولی من خودم شخصا هیچ وقت نتونستم تنهایی برم رستوران ،تنهایی برم مسافرت یا اصلا تنهایی از چیزی لذت ببرم
ولی هیچ وقت هم ،احساس بدی نداشته ام.
👈🏿شما چی ، شما هم تنهایی می تونید برید رستوران؟؟
پیوستن
در روستایی اطراف بهبهان بهدنیا آمدم که با یک رودخانهی فصلی روستا دو تکه شده بود،
اینور رود و اونور رود!
ما کودکان روستا نسبت به اینور رود تعصب شدید داشتیم! مرتب با بچههای اونور رود دعوا میکردیم! در حالی که هر دو گروه اهل یک روستا بوده و گاهی اونوریها پسرخاله و پسردایی و.. اقوام نزدیک ما بودند. ولی ملاک برای ما (رود) بود!
بزرگتر که شدیم به دبستانی رفتیم که اتفاقاً بچههای روستای کناری هم اونجا میاومدن!
حالا ما خط مرزی (رود) رو فراموش کرده و همهی روستای ما، متحد شده و اختلافات و دعواهای قبلی را فراموش کرده و حول دشمن مشترک! به وحدت رسیده بودیم!
هر روز با بچههای روستای کناری بحث و نزاع داشتیم.
القصه، بزرگتر شدیم و رفتیم راهنمایی!
اون روزا روستای ما و روستای کناری، مدرسه راهنمایی، نداشتیم، میرفتیم روستای دورتر.
جاییکه ما و بچههای روستای کناری، متحد شده بودیم، علیه بچههای روستای دورتر!
آری، با روستای کناری هم دعوا و جنگ قبلی را فراموش کرده و برعلیه روستای دورتر متحد شدیم.
بزرگتر شدیم و رفتیم دبیرستانی در بهبهان!
اونجا بود که فهمیدیم که ایبابا ما و روستای کناری و روستای دورتر و.. همه «لر» هستیم و برادریم!
دشمن مشترک ما، «بهبهانیها» هستن!
کل دورهی دبیرستان را با جنگ متعصبانهی لر و بهبهانی بهسر بردیم و در اکثر دعواها، ما قوم شجاع و غیور لر بودیم که پیروز میدان میشدیم و البته بهبهانیها با جنگ فرهنگی (ساختن جوک لری) به نبرد ما میاومدن.
بزرگتر شدیم و رفتیم دانشجوی اهواز شدیم! اونجا بود که فهمیدیم، عربها، اصل دشمن ما هستن و اونا فرقی بین لر و بهبهانی قائل نیستن و در نتیجه، ما و بهبهانیها متحد شدیم بر علیه اعراب!
بهبهانیها جوک میساختن علیه عربها و هر وقت نیروی جنگی کارآزموده میخواستن ما لرها حامی اونا بودیم! عربها را کلافه کرده بودیم و احساس غرور و برتری میکردیم!
تا اینکه خدمت سربازی پیش اومد و ما افتادیم آذربایجان غربی! میان یک عده ترک!
آنجا بود که ما لرها و بهبهانیها و عربها و دزفولیها و.. را یک کلمه خطاب میکردن؛ «خوزستانیها»
دیگر ما لرها و بهبهانیها با عربهای اهواز و شادگان برای هم شده بودیم برادر و همپیمان، برعلیه ترکها. اختلافات گذشته و اونهمه جنگ و دعوا و جوک و.. را فراموش کرده و متحد، علیه جماعت ترک شده بودیم!
القصه چند سال بعد، که بزرگتر شدم به فرانسه رفتم؛ یک روز، در پارکی نشسته بودم و تقریباً ساعت دو بعد از ظهر بود که خوابم گرفت و رفتم اون طرفتر روی چمنها گرفتم خوابیدم! بعد از چند دقیقه احساس کردم کسی با لگد، آروم به من میزنه! با عجله بیدار شدم و ترسیدم که پلیسی، ماموری چیزی باشه.
ناگهان دیدم طرف به فارسی گفت: چرا اینجا خوابیدی؟ رو چمنها ممنوعه!
با تعجب پرسیدم: آقا شما کی هستید و از کجا فهمیدی من ایرانیام؟
طرف خودش رو معرفی کرد. از ترکهای ارومیه بود. میگفت: اولا اینجا کسی تو این موقع روز نمیخوابه! فقط ایرانیها اهل چرت بعد از ظهرند!
تازه کسی روی چمن دراز نمیکشه، اون هم فقط کار ایرانیهاست!
بنابههمین دو برهان قاطع، فهمیدم که تو ایرانی هستی! اونجا بود که همدیگر رو در آغوش گرفتیم و بهعنوان دو ایرانی! فارغ از ترک و لر و عرب، احساس یگانگی و دوستی و اخوت کردیم و از ملاقات هم در دیار غربت مشعوف شدیم.
از همدیگر آدرس و نشانی گرفتیم و با اعتماد به هم، حاضر به هر کمک و مساعدتی نسبت به هم شدیم، صرفا به دلیل «ایرانی» بودنمان.
اکنون که به سن پنجاه سالگی رسیدیم،
حتی از تعصب «ایرانی» بودن هم گذشتهایم و درک میکنیم که «انسانها» در هر نقطه از زمین، چه ایرانی و هندی و چینی و چه فرانسوی و آلمانی و هلندی و چه مصری و آفریقایی و لیبیایی و چه آمریکایی و برزیلی و آرژانتینی و.. همه «انسان» هستند و مثل خود ما.
تعصب، نژاد و ملیت و جنسیت و رنگ پوست و ثروت و.. ناشی از کوچکی فرد و عدم بلوغ معرفتی اوست. هر چه فرد بزرگتر و داناتر باشه، خودبخود از دام و زنجیر تعصبات کوچک و بیارزش و کم مقدار؛ دورتر شده و جهانیتر و انسانیتر میاندیشه.
باز هم درک خودم را بالاتر برده و همهی دینها رو در هم ادغام کردم و دینی ساختم بنام انسانیت و با بیدینها هم کنار آمدم تا با ابزاری بنام دانش، زمینی پر از انسانهای صلح دوست و شرافتمند داشته باشیم.
بهراستی گام و قدم بعدی چیست؟........
از بهبهان تا پاریس
نوشتهای منسوب به #ایرج_پزشکزاد
پیوستن