eitaa logo
مسیر
4.1هزار دنبال‌کننده
660 عکس
3.3هزار ویدیو
6 فایل
در #مسیر به فکر ساختن دنیایی بهتر برای رسیدن به ابدیتی والاتر هستیم هدف ما انتخابی به بلندای ابدیت است. ارتباط با ما : https://eitaa.com/masire199/3 تبلیغات : https://eitaa.com/masire196/2
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واقعیت های جنگ الان وضعیت چه جوریه و داریم چیکار می کنیم؟؟ پیوستن
هدایت شده از  کافه معلم ☕️
+ ماسالا ویژه کافه معلم (شیرین شده با نبات) پک 1 کیلو ۲۳۳/۰۰۰ تومان 🌻 بسته یک کیلو (فله) ۲۱۸ بسته نیم کیلو (فله) ۱۰۹ بسته ۲۵۰ گرم (فله) ۷۲ بسته ۱۰۵ گرم (فله) ۳۰ https://eitaa.com/cafeemoalem
31.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میگن نمایندگان مجلس با دیدن این ویدیو سن بازنشستگی را افزایش داده اند 😂😂 تا انتها ببینید پیوستن
روزی مردی نابینا روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلويی را در کنار پايش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من نابینا هستم لطفا کمک کنيد . روزنامه نگارخلاقی از کنار او ميگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اينکه از مرد نابینا اجازه بگيرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان ديگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد. عصر آنروز روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد نابینا پر از سکه و اسکناس شده است مرد نابینا از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگويد ،که بر روی آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد:چيز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل ديگری نوشتم و لبخندي زد و به راه خود ادامه داد. مرد نابینا هيچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده ميشد: امروز بهار است، ولی من نميتوانم آنرا ببينم !!!!! وقتی کارتان را نميتوانيد پيش ببريد استراتژي خود را تغيير بدهيد خواهيد ديد بهترينها ممکن خواهد شد باور داشته باشيد هر تغيير بهترين چيز براي زندگی است. لبخند بزنيـد پیوستن
راغب-صدای باران.mp3
7.17M
اگر شانه برای اشک‌هایتان دارید، خوشبختید!❄️ پیوستن
بهرام گرامی ، معروف به "بهرام قصاب" ، میلیاردر ایرانی که بزرگترین کوره آجر پزی خصوصی در منطقه "تمبی" مسجدسلیمان را با‌ بیش از ۲۰۰ هزار سفال و آجر ، وقف خیریه کرده است ...* او داستان جالبی از زمانی که در فقر زندگی کرده است ، بازگو می‌کند .* می‌گويد : من در خانواده‌ای بسیار فقیر و در روستای "گلی خون" در حوالی "پاگچ امام رضا" زندگی می‌کردم .* هنگامی که از بچه‌های مدرسه خواستند که برای رفتن به اردو یک ریال با خود بیاورند ، خانواده‌ام به رغم گریه‌های شدید من ، از پرداخت آن عاجز ماندند .* یک روز قبل از اردو ، در کلاس به یک سؤال درست جواب دادم و معلمِ من که از اهالی "کلگیر" بود و از وضعیت فقرِ خانواده ما هم آگاه بود ، به عنوان جایزه به من یک ریال داد و از بچه‌ها خواست برایم کف بزنند . غم وغصه من ، تبدیل به شادی شد و به سرعت با همان یک ریال در اردوی مدرسه ثبت نام کردم .* دوران مدرسه تمام شد و من بزرگ شدم و وارد زندگی و کسب و کار شدم و به فضل پروردگار ، ثروت زیادی هم به دست آوردم و بخشی از آن را وارد اعمال خیریه نمودم . در این زمان به یاد آن «معلم کلگیری» افتادم و با خود فکر می‌کردم که آیا آن یک ریالی که به من داد ، صدقه بود یا جایزه ؟!* به جواب این سئوال نرسیدم و با خود گفتم : نیتش هرچه که بود ، من را خیلی خوشحال کرد و باعث شد دیگر دانش آموزان هم نفهمند که دلیل واقعی دادن آن یک ریال چه بود . تصمیم گرفتم که او را پیدا کنم و پس از جستجوی زیاد ، او را در بازار "نمره یک" یافتم . در زندگی سختی به سر می‌برد و قصد داشت که از آن مکان هم کوچ کند .* بعد از سلام و احوال پرسی به او گفتم : "استاد عزیز ، تو حق بزرگی به گردن من داری" . او گفت : "من اصلاً به گردن کسی حقی ندارم" . من داستان کودکی خود را برایش بازگو نمودم و او به سختی به یاد آورد و خندید و گفت : "لابد آمده‌ای که آن یک ریال را به من پس بدهی" ؟ گفتم : " آری" و با اصرار زیاد ، او را سوار بر ماشین خود کردم و به سمت یکی از ویلاهایم در "چم آسیاب" به راه افتادم .* هنگامی که به ویلا رسیدم ، به استادم گفتم : "استاد ، این ویلا و این ماشین را باید به جزای آن یک ریال از من قبول کنی و مادام العمر هم حقوق ماهیانه ای نزد من خواهی داشت" . استاد که خیلی شگفت زده شده بود گفت : "اما این خیلی زیاد است" .* من گفتم : "به اندازه آن شادی و سروری که در کودکی در دل من انداختی نیست" . من هنوز هم لذت آن شادی را در درونِ خودم احساس می‌کنم‌ ...* مرد شدن‌ ، شاید تصادفی باشد ، ولی مرد ماندن و مردانگی ، کار هر کسی نیست !* ﻫﻤﻪ ﻣﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺷﻮﻧﺪ ...* *اما ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ "ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ" باشند .* *که ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭت است .* *ﻭ اما ﺑﺨﺸﻨﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ ...* پیوستن
کرمعلی سی سال قبل ازدواج کرده بود و از زندگیش خیلی خوشحال و از همسرش خیلی خیلی راضی بود . روزی از روزها سگی زنشو گاز گرفت ، و بر اثر گاز گرفتگی زنش مریض شد و بعداز مدتی فوت کرد 😢😢 کرمعلی خیلی مغموم و دلشکسته شد ، و هیچوقت از منزلش خارج نمیشد ، و کلا در انزوا فرو رفت🙄🙄🙄 بچه های کرمعلی به پدر پیرشان پیشنهاد ازدواج مجدد دادند😍😍 اما پیرمرد قبول نکرد و به عشق اولش پایبند بود، از طرف بچه ها اصرار و از طرف کرمعلی انکار. بعد از مدتی اصرار فرزندان نتیجه داد و پیرمرد قبول کرد که ازدواج کند.😎😎 بچه ها هم گشتند و یه دختر بیست ساله و خوشگل برای پدرشان انتخاب کردند😋😋😋 جشن مفصلی هم گرفتند و عروس خانوم رو به خونه پیرمرد قصه ما بردند . عروس خانوم از همه لحاظ خیلی به کرمعلی میرسید ، و تلاش میکرد پیرمرد را خوشحال کند🥰🥰🥰 چند روز که گذشت پیرمرد خوشحال و سرمست از ازدواجش، بچه هاشو صدا زد و گفت: به شکرانه ازدواجش پنج گوسفند 🐑 را قربانی کنند، و دو گوسفند 🐑 را بین فقرا... یک گوسفند 🐑 را بین خواهر و برادراش ، و یک گوسفند 🐑 را برای شام خودش و همسرجوانش بیاورند. بچه ها گفتند : پدرجان گوسفند 🐑 پنجم را چیکار کنیم؟ کرمعلی گفت : گوسفند 🐑 پنجم را برای سگی که مادرتان را گاز گرفته ببرید😆😆 خدا به این سگ خیر بدهد، انگار اون مصلحت منو بهتر از خودم میدونست......🤣🤣🤣 پیوستن