eitaa logo
{ مَسیـرِ عِـشـق }
27 دنبال‌کننده
8 عکس
7 ویدیو
0 فایل
﷽ گر عشق مقصد است خوشا لذت مسیر..♥ تأسیس : 99.8.30 ارتباط با ادمین: @khademo_zahraa
مشاهده در ایتا
دانلود
قطعا خدا توبه کنندگان رو دوست داره!😊 إِنَّ‌اللهَ‌یحِبُّ‌التَّوَّابینَ (بقره‌/۲۲۲)
یادت نره رفیق!❤️
میگه: عاشِق شُدیم چون خُدا رو تو نِگاه‌های رویِ زَمینِ بَعضیا دیدیم..
کُرد ها یه تعبیری دارن به اسم "باوان" ترجمه ی ساده و عامیانه‌اش میشه جگر گوشه؛ اما در اصل از "بابان" و یا "بابا" میاد. چیزی فراتر از جگر گوشه...! وقتی میگه باوانم؛ یعنی جگر گوشه ی منی
{ مَسیـرِ عِـشـق }
میگه: عاشِق شُدیم چون خُدا رو تو نِگاه‌های رویِ زَمینِ بَعضیا دیدیم.. #شهید_مهدی_زین_الدین
❤️ : هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آنها شما را نزد اباعبدالله یاد می‌کنند! 🌿یادشان کنیم، حتی با یک صلوات! اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺
خدایا در جستجوی آنچه برایم مقدر نکرده ای، خسته ام مکن!♥️ 🥀🍃
. . . . توی مسیر بودیم و منم در حال گوش دادن به اهنگام 😊ولی همچنان حوصلم سر میرفت.😕 اخه میدونید من یه آدمی هستم که نمیتونم یه جا ساکت باشم و باید حرف بزنم. اینا هم که هیچی دوتا چوب خشک جلو نشسته بودن. . -آقای فرمانده پایگاه😒 . -بله؟! . -خیلی مونده برسیم به اتوبوس ها ؟! 😟 . -ان شاالله شب که برای غذا توقف میکنن بهشون میرسیم. . -اوهوووم.باشه.😕 باهاش صحبت میکردم ولی بر نمیگشت و نگامم نمیکرد.دوست داشتم گوشیمو بکوبم تو سرش 😑😑 . تو حال خودم بودم ویکم چشمامو بستم که دیدم ماشین وایساد . -چی شدرسیدیم؟! . . -نه برای نمازنگه داشتیم . -خوب میزاشتین همون موقع شام خوردن نمازتونوبخونین . -خواهرم فضیلت اول وقت یه چیز دیگست.شما هم بفرمایین . -کجا بیام؟! . -مگه شما نماز نمیخونین؟! . . -روم نمیشد بگم که بلد نیستم.گفتم نه من الان سرم درد میکنه.میزارم آخر وقت بخونم که سر خدا هم خلوت تره😊 . -لا اله الا الله...اگه قرص چیزی هم برا سردرد میخواین تو جعبه امدادی هست . -ممنون☺ . -پیاده شدم و رفتم نزدیک مسجد یکم راه رفتم. آقا سید و سرباز داشتن وضو میگرفتن.ولی وقتی میخواستن داخل مسجد برن دیدن درمسجده بسته بود. . مسجد تومسیر پرتی تویه میانبر به سمت مشهد بود. . مجبورا چفیه هاشونو رو زمین پهن کردن و مشغول نماز خوندن شدن. سرباز زودتر نمازشو تموم کرد و رفت سمت ماشین و باد لاستیک ها رو چک میکرد. . ولی اقا سید از نمازش دست نمیکشید. بعد نمازش سجده رفت و تو سجده زار زار گریه میکرد وداشت با خدا حرف میزد.😢 . اولش بی خیال بودم ولی گفتم برم جلو ببینم چی میگه اخه...آروم آروم جلو رفتم و اصلا حواسم نبود که رو به روش وایسادم. . گریه هاش قلبمو یه جوری کرده بود.😔 راستیتش نمیتونستم باور کنم اون پسر با اون غرورش داره اینطوری گریه میکنه.برام جالب بود همچین چیزی. تو حال خودم بودم که یهو سرشو از سجده برداشت و باهام چشم تو چشم شد.سریع اشکاشو با استینش پاک کرد و با صدای گرفته که به زور صافش میکرد گفت: بفرمایید خواهرم کاری داشتید با من؟؟😯 . من؟! نه...نه.فقط اومدم بگم که یکم سریعتر که از اتوبوسها جا نمونیم باز😶😶 . چشم چشم..الان میام.ببخشید معطل شدید. . سریع بلند شد.وجمع و جور کرد خودشو ورفت سمت ماشین. . نمیدونستم الان باید بهش چی بگم. . دوست داشتم بپرسم چرا گریه میکنه ولی بیخیال شدم. . فقط آروم توی دلم گفتم خوشبحالش که میتونه گریه کنه.. . بالاخره... 👇🏻 💟INsTa:mahdibani72 @masire_eshghh
° باید کسی باشد که تمامِ خستگی هایت نرسیده به آغوشش در گرمای صدایش ذوب شود ؛ با تو هستم باید باشی ؛
چشمم به سخن آمد و اسرار دلم گفت اسرار دل عاشق و شـیدا شده‌ام را🍂 - امیر جلیلوند
بِسم اللہ..
بِـه دُنْـبـٰال تُ مـی‌گَـــرْدَمْ نِــمــی یـٰابَـم نِشـٰانَــتْ را