هدیه ارزشمند را از دست ندهید ⚠️
بخش اول دوره کسبوکار مجازی🎁
جلسه اول معجزه نوشتن .mp3
24.33M
جلسه اول: معجزه نوشتن 👆
eitaa.com/masiretalaee
بخش اول جهش کسب و کار.mp3
14.77M
جلسه اول: جهش کسبوکار 👆
eitaa.com/masiretalaee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرمـایه محـبت✨
زهراست دین من
.
.
به پیامبر رسید سرش را بالا نمیآورد
گفتنش خیلی سخت بود.
اما هر طور بود به زبان آورد:
راهی هست برای برگشت،
برای توبه؟
فرمودند:
پدر یا مادرت زندهاند؟
گفت:
فقط پدرم.
فرمودند:
برو به پدرت نیکی کن.
وقتی رفت: پیامبر آه کشید و فرمود:
کاش مادرش زنده بود!
.
این روزها فرصت خوبیست برای قدردانی، قدر تک تک لحظات حضور پدر و مادر را غنیمت بشمارید و از دستش ندهید👌
شادی روح همهی عزیزانی که
در جمع ما نیستند و از آسمان نظارهگر ما هستند فاتحه ای همراه با صلوات هدیه کنیم🌱
#اللهمصلعلیمحمدوآلمحمد
#وعجلفرجهم
.
46.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔶همایش کسب درآمد و زندگی سالم
🔸مدرس: محمد امین دخیلی
بخش اول
@masiretalaee
50.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔶همایش کسب درامد و زندگی سالم
🔸مدرس:محمد امین دخیلی
بخش دوم
@masiretalaee
46.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔶همایش کسب درامد و زندگی سالم
🔸مدرس:محمد امین دخیلی
بخش سوم
@masiretalaee
46.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔶همایش کسب درامد و زندگی سالم
🔸مدرس:محمد امین دخیلی
بخش چهارم
@masiretalaee
این چند روز در بهت و حیرت بودم....
مدام خاطرات برایم مرور میشد...
اولین بار که دیدمش حدود ۱۵ سال داشتم، بنیاد فرهنگی حضرت مهدی، من کار گرافیکی می کردم او هم کار اجرا و پیگیری...
کربلا رفته بود و هر جا مراسم داشت بهش می گفتن کربلایی...
کم کم با هم صمیمی شدیم...
بعد از یکی_دو سال موبایل فروشی زد، خوب یادم است اولین گوشی موبایلم رو ازش خریدم. از همون موقع با اینکه توی شهر خیلی شناخته شده بود و پیشنهاد کار دولتی و حتی نظامی زیاد داشت اما دنبال کار آزاد بود و می گفت: من باید کاری داشته باشم که وقتم برای خودم باشه تا بتونم هر جا که مراسم دعوت میشم بدون دردسر برم.
اوج رفاقتمان زمان راهیان نور بود که ۲۰ روز با هم طلائیه خادم بودیم...
من روی دژ زائرها را راهنمایی می کردم،
او هم مسئول اجرای برنامه ها بود. اون موقع توی منطقه ی طلائیه فقط ما دو تا کرمانی بودیم که در منطقه خادم بودیم
بعدها این روالمان شده بود و چند سالی توفیق داشتیم با هم خادم باشیم خصوصا در قرارگاه ثارالله اهواز.
دیگه کم کم کسب و کارمان جدی شد من چاپخانه داشتم، او هم کنار مراسم هایی که داشت طراحی هم می کرد.
غالب طراحی های هیات ها و مراسم های شهدا را بهش می دادند. اصلا کارش طراحی مذهبی بود او طراحی می کرد و ما چاپ می کردیم و رفاقت هر روز بیشتر و عمیق تر.
عاشق حضرت رقیه بود حتی همین الان هم پروفایلش در شبکه های اجتماعی جانم رقیه است.💔
زمان ازدواجمان به فاصله یک روز با هم بود من ۲۳ ازدواج کردم و او ۲۴ .
سال ۸۸ رفتیم مکه، ما یک ماه زودتر رفتیم و آنها یک ماه بعد از ما می خواستند اعتکاف آنجا باشند...
از آن موقع به بعد بهش می گفتند حاجی، یه بار بهش گفتم دوست داری در تبلیغات شهری بهت بگن حاجی یا کربلایی، گفت: دور حرم دویده ام، صفا و مروه دیده ام هیچ کجا برای من کرببلا نمی شود.
رفاقت و ارتباط ما ادامه داشت تا اینکه ما آمديم قم و هر از چند گاهی تلفنی یا در همین ایتا حال و احوال می کردیم و هنوز خیلی از پیام هایی که فرستاده را دارم، یادمه اولین نسخه های ضدگلوله که چاپ شد یک نسخه برایش بردم و خیلی ذوق کرد. گفت دیگه شما رفتی اون بالا بالاها و ما رو دیگه تحویل نمی گیری.
تا یکسال پیش که یکبار برای مشاوره اومد دفتر و حدود دو_ سه ساعتی با هم صحبت کردیم از کسب و کارش که چاپخانه بود تا اوضاع احوال زندگی و ...
اهل کار بود، فوق العاده بی حاشیه، عاشق حضرت رقیه، شهدایی و امام زمانی و شدیداً ولایی، اصلا پایه ثابت جلسات شهدا و آقا بود و همه هم به همین نام می شناختنش.
مادرم خیلی دوستش داشت، البته با خانواده اش رفت و آمد هم داشتیم، می گفت هر جا مراسم عادل هست من میروم.
حالا چند روزه که کربلایی و حاجی یک لقب جدید پیدا کرده، شده شهید،
شهید عادل رضایی.💔🌱
یک هفته است که نمی فهمم کی شب است و کی روز....
حالا اونه که اون بالا بالا هاست،
مداح و ذاکر سید الشهدا باشی، روز ولادت حضرت زهرا شهید بشی اون هم کنار حاج قاسم.
من این رو می گم فقط خدا به خانواده اش صبر بده، ما که دوریم و نیستیم داریم دیوونه می شیم خدا نظر کنه به دل پدر و مادرش.
البته رسم شهدا و مرام شهدا تنها خوری و تکروی نیست، امید داریم به شفاعت.
رفیق خوشبخت ما
کربلایی شهید حاج عادل رضایی.
شفاعت ما یادت نره
رفیقت محمدامین دخیلی
۱۴۰۲/۱۰/۱۸