♦️روایت یک «پیرِ عاشق» ♦️
📝مصلی اردکان بودیم و در حال آماده سازی برای مراسم سردار شهید سلیمانی یه پیر مرد باصفا از ترک آباد اومد توی جمع ما و از ثبت نام برای حضور در تشییع کرمان سوال پرسید.
لیست تکمیل شده بود ولی وقتی ازش پرسیدم چی شد اومدی بری کرمان گفت: رفته بودم پلیس راه تا اتوبوس سوار بشم و برسم به تشییع تهران ولی هرچی منتظر ماندم ماشین نبود، یکی بهم گفت بیام مصلی اردکان برای تشییع کرمان ثبت نام کنم؛ بالاخره با هر شرایطی ثبت نام کرد و گفتیم فردا شب ساعت 10 همینجا باش.
شبِ حرکت بود و اتوبوسها مشخص شده بود، چندتا ماشین حرکت کردند و قرار بود این حاج آقای ما توی یکی دیگه از اتوبوسها باشه، که یکی از دوستان برای مدیریت کردن اون ماشین جاشو با حاج آقا عوض میکنه و حاج آقا همسفر ما میشه.
از قضا اون ماشین که حاج آقا قرار بود با اون بره خراب میشه و همه مسافراش از تشییع جا موندن و فقط همین حاج آقا بود که از اون ماشین همراه ما اومد.
کرمان که رسیدیم از اول حاج آقا همراه ما شد و شمارشو گرفتم تا اگر مشکلی پیش اومد باهاش تماس بگیرم. حاج آقا پا به پای ما و حتی پرشورتر از ما راه میومد و خیلی مشتاق دیدن تابوت شهید سلیمانی بود. رفتیم تا رسیدیم به میدان آزادی که آغاز مراسم اونجا بود، ما وسط میدان بودیم جلو مراسم را خوب میدیدم بعد از قرائت قرآن تابوت شهدا را آوردن و اشکهای حاج آقا دیدنی بود و چه محکم و با صلابت شعار میداد و مرگ بر آمریکا میگفت.
تشییع شروع شد و ما هم همراه پیکر وارد خیابان شریعتی شدیم فشار جمعیت خیلی زیاد بود؛ من و یکی از دوستام قرار گذاشتیم از حاج آقا محافظت کنیم، دستامون رو سپر کردیم و حاج آقا رو گذاشتیم بین دستامون، خیلی فشار جمعیت زیاد بود اون اتفاقات تلخ تشییع هم اون طرف خیابان که ما بودم اتفاق افتاد.
با هر شرایطی حاج آقا را از اون فشار جمعیت به کنار کشوندیم و جای خوبی براش پیدا کردیم.
ماشینی که شهدا رو تشییع میکرد از کنارمون گذشت ما تونستیم سردار شهید را زیارت کنیم، خدا را شاکریم که تونستیم این پیر عاشق رو به آرزوش برسونیم. و حتما دعای خیرش برامون میمونه.
#روایت_یک_پیر_عاشق
#اردکان
#سردار_سلیمانی
#پیرعاشق
#تشییع
#کرمان
@masirh
♦️روایت یک «پیرِ عاشق» ♦️
📝مصلی اردکان بودیم و در حال آماده سازی برای مراسم سردار شهید سلیمانی یه پیر مرد باصفا از ترک آباد اومد توی جمع ما و از ثبت نام برای حضور در تشییع کرمان سوال پرسید.
لیست تکمیل شده بود ولی وقتی ازش پرسیدم چی شد اومدی بری کرمان گفت: رفته بودم پلیس راه تا اتوبوس سوار بشم و برسم به تشییع تهران ولی هرچی منتظر ماندم ماشین نبود، یکی بهم گفت بیام مصلی اردکان برای تشییع کرمان ثبت نام کنم؛ بالاخره با هر شرایطی ثبت نام کرد و گفتیم فردا شب ساعت 10 همینجا باش.
شبِ حرکت بود و اتوبوسها مشخص شده بود، چندتا ماشین حرکت کردند و قرار بود این حاج آقای ما توی یکی دیگه از اتوبوسها باشه، که یکی از دوستان برای مدیریت کردن اون ماشین جاشو با حاج آقا عوض میکنه و حاج آقا همسفر ما میشه.
از قضا اون ماشین که حاج آقا قرار بود با اون بره خراب میشه و همه مسافراش از تشییع جا موندن و فقط همین حاج آقا بود که از اون ماشین همراه ما اومد.
کرمان که رسیدیم از اول حاج آقا همراه ما شد و شمارشو گرفتم تا اگر مشکلی پیش اومد باهاش تماس بگیرم. حاج آقا پا به پای ما و حتی پرشورتر از ما راه میومد و خیلی مشتاق دیدن تابوت شهید سلیمانی بود. رفتیم تا رسیدیم به میدان آزادی که آغاز مراسم اونجا بود، ما وسط میدان بودیم جلو مراسم را خوب میدیدم بعد از قرائت قرآن تابوت شهدا را آوردن و اشکهای حاج آقا دیدنی بود و چه محکم و با صلابت شعار میداد و مرگ بر آمریکا میگفت.
تشییع شروع شد و ما هم همراه پیکر وارد خیابان شریعتی شدیم فشار جمعیت خیلی زیاد بود؛ من و یکی از دوستام قرار گذاشتیم از حاج آقا محافظت کنیم، دستامون رو سپر کردیم و حاج آقا رو گذاشتیم بین دستامون، خیلی فشار جمعیت زیاد بود اون اتفاقات تلخ تشییع هم اون طرف خیابان که ما بودم اتفاق افتاد.
با هر شرایطی حاج آقا را از اون فشار جمعیت به کنار کشوندیم و جای خوبی براش پیدا کردیم.
ماشینی که شهدا رو تشییع میکرد از کنارمون گذشت ما تونستیم سردار شهید را زیارت کنیم، خدا را شاکریم که تونستیم این پیر عاشق رو به آرزوش برسونیم. و حتما دعای خیرش برامون میمونه.
#روایت_یک_پیر_عاشق
#اردکان
#سردار_سلیمانی
#پیرعاشق
#تشییع
#کرمان