🌕 فضیلت و ثواب روز پنجم ماه مبارک رمضان برای روزه داران این روز طبق روایت پیامبر اکرم (ص) :
🌺 خداوند در جنة الماوى به شما هزار هزار شهر دهد که در هر شهرى هفتاد هزار خانه و در هر خانه هفتاد هزار خوان و بر هر خوان هفتاد هزار کاسه که در آن شصت هزار رنگ خوراک مختلف است.
📚 امالی صدوق /مجلس دوازدهم/ص۴۸
4_5866067183280324985.mp3
1.77M
﷽
"دعای روز پنجم ماه رمضان"
🍃بنام خداوند بخشنده مهربان🍃
خدایا ! قرار بده مرا در این روز
از آمرزش جویان،
و قرار بده مرا در این روز از بندگان
شایسته و فرمانبردارت،
و قرار بده مرا در این روز از
دوستان نزدیکت، به مهربانی خودت
ای مهربانترین مهربانان.
آمین یا رب العالمین
🕋به کانال راه خدا بپیوندید 👇
@masirkhoda
تندخوانیجزء 5۩معتزآقائی.mp3
4M
〖تندخوانی جزء پنجم قرآن〗
◽️⇦ استاد معتز آقائی
📖اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن
🌸اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن
📖اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن
🌸اَللّهُمَّ اغْفِرلَنا ذُنُوبَنا بِالْقُرآن
📖اَللّهُمَّ اَکْرِمْنا بِکَرامَةَ الْقُرآن
🌸اَللّهُمَّ تَقَبَّل تِلاوَتَنا بِالْقُرآن
📖اَللّهُمَّ اسْتَجِب دُعاءَنا بِالْقُرآن
🌸اَللّهُمَّ اشْفِ مَرضانا بِالْقُرآن
📖اَللّهُمَّ ارْحَم مَوْتانا بِالْقُرآن
💚نسخه تضمینی خداوند برای درمان ترس از آینده این است، به من ایمان داشته باش، به اندازه ایمانت، عمل کن و حرف و عملت رو یکی کن ،برای اینکه از مسیر درست و اهدافت منحرف نشی، شکرگزاری رو هیچ زمان فراموش نکن..... اون وقت مطمئن باش ترست به ایمان و آرامش مبدل میشه .🤍
💚خداوندا میدانم هر جا کم آوردم
ناامید شدم
غمگین شدم و یا ترسیدم..
تو را در گوشه از از زندگی ام فراموش کردم..
مرا یاری کن تا در تمام انتخاب هایم لحظه ای خاطرت را از یاد نبرم.
🤍خدا به کسانی از شما که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند، وعده داده است که حتماً آنان را در زمین جانشین [دیگران] کند، همان گونه که پیشینیان آنان را جانشین [دیگران] کرد، و قطعاً دینشان را که برای آنان پسندیده به سودشان استوار و محکم نماید، و یقیناً ترس و بیمشان را تبدیل به امنیت کند، [تا جایی که] فقط مرا بپرستند [و] هیچ چیزی را شریک من نگیرند. و آنان که پس از این نعمت های ویژه ناسپاسی ورزند [در حقیقت] فاسق اند. (55)
سوره نور 🍃
❤️#امام_حسین #کربلا #امام_زمان
#ماه_رمضان
🌾🌿🌾
دلنوشته رمضان
💞یا رب الرمضان،،،
⚜در این ضیافت بارانی دلهای ما را با شبنم مهربانی ات سیراب کن،
⚜در این سحر گاه عاشقی،تمام وجود ما را سرشار از حس بودن کن.
⚜در این طلیعه با تو بودن، دامنه کلام ما را به حدیث معرفت نفس برسان.
⚜در این سرور عارفان پاک باز،چشمان ما را به جلوه طهارت عشق منور کن.
⚜در این وادی حضور،در این بارش باران نور،دستان التماس ما را به اجابت آینه ها برسان،
💞یا رب،،،
⚜نيازمند به درگاهت می آیم، تا آزمند نباشم،
💞الهی
⚜چنانم کن که در مسیر عبودیت،سبکبار به سوی آشیانه مهربانی ات پرواز کنم.
💞ای خدای مهربان،،،
⚜به حرمت این صیام، مائده های آسمانی ات را بر کویر تفتیده آرزوهایم نازل کن، و طراوت باران را بر لبان ترک خورده اشتیاقم ارزانی دار،
☘آمین
@masirkhoda
#پندانه
🔴تو برای خدا باش، خدا و همه ملائکهاش برای تو خواهند بود
✍آیتالله شیخ محمدتقی بهلول میفرمودند: ما با کاروان و کجاوه به گناباد میرفتیم. وقت نماز شد. مادرم کارواندار را صدا کرد و گفت: کاروان را نگهدار، میخواهم اول وقت نماز بخوانم. کارواندار گفت: بیبی! دو ساعت دیگر به فلان روستا میرسیم. آنجا نگه میدارم تا نماز بخوانیم. مادرم گفت: نه، میخواهم اول وقت نماز بخوانم. کارواندار گفت: نه مادر، الان نگه نمیدارم. مادرم گفت: نگهدار. کارواندار گفت: اگر پیاده شوید، شما را میگذارم و میروم. مادرم گفت: بگذار و برو.
من و مادرم پیاده شدیم. کاروان حرکت کرد. وقتی دور شد وحشتی به دل من نشست که چه خواهد شد؟ من هستم و مادرم، دیگر کاروانی نیست. شب دارد فرا میرسد و ممکن است حیوانات حمله کنند. ولی مادرم با خیال راحت با کوزه آبی که داشت، وضو گرفت و نگاهی به آسمان کرد، رو به قبله ایستاد و نمازش را خواند.
لحظه به لحظه رُعب و وحشت در دل منِ شش هفت ساله زیادتر میشد. در همین فکر بودم که صدای سُم اسبی را شنیدم. دیدم یک درشکه خیلی مجلل پشت سرمان میآید. کنار جاده ایستاد و گفت: بیبی کجا میروی؟ مادرم گفت: گناباد. او گفت: ما هم به گناباد میرویم. بیا سوار شو.
🤲 یک نفس راحتی کشیدم و گفتم خدایا شکر. مادرم نگاهی کرد و دید یک نفر در قسمت مسافر درشکه نشسته و تکیه داده. به سورچی گفت: من پهلوی مرد نامحرم نمینشینم. سورچی گفت: خانم، فرماندار گناباد است. بیا بالا، ماندن شما اینجا خطر دارد. کسی نیست شما را ببرد.مادرم گفت: من پهلوی مرد نامحرم نمینشینم! در دلم میگفتم مادر بلند شو برویم. خدا برایمان درشکه فرستاده است. ولی مادرم راحت رو به قبله نشسته بود و تسبیح میگفت.
آقای فرماندار رفت کنار سورچی نشست و گفت: مادر بیا بالا، اینجا دیگر کسی ننشسته است. مادرم کنار درشکه نشست و من هم کنار او نشستم و رفتیم. در بین راه از کاروان سبقت گرفتیم و زودتر به گناباد رسیدیم. اگر انسان بندهٔ خدا شد و در همه حال خشنودی خدا را در نظر گرفت، بيمه مىشود و خداوند تمام امور او را كفايت و كفالت مىكند.
💠 «أَلَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ؛ آیا خداوند برای بندهاش کافی نیست؟» (سورۀ زمر: آیۀ 36)