eitaa logo
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
245 دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
9.7هزار ویدیو
106 فایل
یــــا ابـــاصـــالــح المــہـد ے ادࢪڪـنــے ارتبــاط بـا خــادم ڪـانـال: @rahimi_1363 بـا بـه إشـتــراڪـ گـذاشـٺــن لینـڪـ ڪـانـال راه ســعــادٺ،در ثـــوابــــ نـشـــر مـطـالــبـــ شــریـڪـ بــاشـیــد ۩؎ @masirsaadatee
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و نود و یکم یوسف را که کمی آر
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و نود و دوم همچنانکه سفره افطار را روی فرش کوچک اتاق هال پهن می‌کردم، گوشم به اخبار بود که شمار شهدای حملات امروز رژیم صهیونیستی به مردم مظلوم و مقاوم غزه را اعلام می‌کرد. با رسیدن 18 ماه مبارک رمضان، حدود ده روز از آغاز حملات بی‌رحمانه اسرئیلی‌ها به نوار غزه می‌گذشت و در تمام این مدت، مردم غزه روزه خود را با خون گلو باز می‌کردند. تلویزیون روشن بود و من همانطور که در راه آشپزخانه به اتاق هال مدام می‌رفتم و می‌آمدم و وسایل افطار را در سفره می‌چیدم، به اخبار این حکایت فاجعه بار هم گوش می‌کردم. حالا معنای سخنان آسید احمد را بهتر می‌فهمیدم که وقتی می‌گفت مهمترین منفعت جولان تروریست‌های تکفیری در منطقه، حفظ امنیت رژیم صهیونیستی است یعنی چه که درست در روزهایی که عراق به خاطر پیشروی داعش در برخی شهرها، به شدت ملتهب شده و چشم تمام دنیا به این نقطه از خاورمیانه بود، اسرائیلی‌ها با خیالی آسوده غزه را به خاک و خون کشیده که دوستان وهابی‌شان در عراق و سوریه، حسابی دنیا را سرگرم کرده بودند تا مردم غزه بی ‌سر و صدا قتل عام شوند. حالا امسال حقیقتاً ماه رمضان بوی خون گرفته بود که هر روز در عراق و سوریه و غزه، امت پیامبر (صلی الله علی و آله) در دریای خون دست و پا می‌زدند و اینها همه غیر از جنایت‌های پراکنده‌ای بود که در سایر کشورهای اسلامی رخ می‌داد. بشقاب پنیر و خرما، تنگ شربت آب لیمو و سبد نان را میان سفره گذاشتم که کسی به در زد. حدس می‌زدم مامان خدیجه باشد که هر شب پیش از افطار برایم خوراکی لذیذی می‌آورد تا مبادا احساس غریبی کنم. با رویی گشاده در را باز کردم که دیدم برایم یک بشقاب حلوای مخصوص آورده و با دنیایی از محبت به دستم داد. صورتش مثل همیشه می‌خندید و چشمانش برای زدن حرفی مدام دور صورتم می‌چرخید و آخر نتوانست چیزی بگوید که التماس دعا گفت و رفت. به اتاق بازگشتم و ظرف حلوا را میان سفره گذاشتم و دلم پیش دلش جا مانده بود که دلم می‌خواست اگر کاری دارد برایش انجام دهم، ولی نگفت و من هم خجالت کشیدم چیزی بپرسم. نماز مغربم را خوانده و همچنان منتظر مجید بودم تا از مسجد برگردد. نماز مغرب و عشاء را با آسید احمد در مسجد می‌خواند و دیگر برای برنامه افطاری مسجد نمی‌ماند و به سرعت به خانه بر می‌گشت تا دور سفره کوچک و عاشقانه‌مان با هم افطار کنیم. من هم لب به آب نمی‌زدم تا عزیز دلم برگردد و روزه‌مان را با هم باز کنیم که سرانجام انتظارم به سر رسید و مجید آمد. هر چند امسال مسیر طولانی بندر عباس تا اسکله شهید رجایی را طی نمی‌کرد و در مسجد کار ساده‌تری از پالایشگاه داشت، ولی باز هم گرمای تابستان بندر به قدری تند و سوزنده بود که وقتی به خانه بازمی‌گشت، صورتش به شدت گل انداخته و لب‌هایش از عطش، ترک خورده بود. شب نوزدهم ماه رمضان از راه رسیده و می‌دانستم به احترام عزای امام علی (علیه‌السلام)، پیراهن مشکی پوشیده و صورتش را اصلاح نکرده است.
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و نود و سوم رطب تازه تعارفش کردم که با دو انگشت یکی برداشت و با لحنی شیرین تشکر کرد که نگاهش به ظرف حلوا افتاد و پرسید: «مامان خدیجه حلوا اُورده؟» و من همانطور که هسته خرما را در می‌آوردم، پاسخ دادم: «آره!» که به یاد نگاه مرددش افتادم و ادامه دادم: «انگار می‌خواست یه چیزی بهم بگه، ولی نگفت.» و مجید حدس می‌زد چه حرفی در دل مامان خدیجه بوده که صورتش از لبخندی کمرنگ پُر شد و به روی خودش نیاورد. برایم لقمه‌ای پیچید، با مهربانی بی‌نظیرش لقمه را تعارفم کرد و همزمان حرف دلش را هم زد: «فکر کنم می‌خواسته برای مراسم احیا دعوتت کنه! مراسم مسجد ساعت ده شروع میشه.» لقمه را از دستش گرفتم و تازه احساس کردم رنگ تردید چشمان مامان خدیجه، دقیقاً همین بوده که اول از هوشمندی مجید لبخندی زدم و بلافاصله دلم در دریای غمی کهنه گُم شد. با همه احترامی که برای مراسم شیعیان در این شب‌ها قائل بودم، ولی بی‌آنکه بخواهم خاطرات تلخ سال گذشته برایم زنده می‌شد که به امید شفای مادرم، از اعماق قلبم ضجه می‌زدم و با همه دل شکستگی، دعایم اجابت نشد که مادرم مرد، نوریه جایش را گرفت و کار به جایی رسید که همه سرمایه زندگی و اعتبار خانوادگی‌مان به یغما رفت، ابراهیم و محمد و عبدالله هر یک به شکلی آواره شدند و بیشترین هزینه را من و مجید دادیم که پس از هشت ماه رنج و چشم انتظاری، حوریه معصومانه پَر پَر شد. هر چند مثل گذشته نسبت به راز و نیاز‌های عاشقانه شیعیان چندان بی‌اعتقاد نبودم، اما دلم نمی‌خواست دوباره در فضای روضه و عزای این شب‌ها قرار بگیرم و ترجیح می‌دادم مثل سایر اهل سنت تنها به عبادت و استغفار بپردازم که مجید حرف دلم را خواند و با صدایی گرفته حمایتم کرد: «الهه جان! اگه دوست نداری بیای، نیا! هیچکس از تو انتظار نداره. برای همین هم مامان خدیجه بهت چیزی نگفته، چون نمی‌خواسته تو رودرواسی بمونی.» نگاهش کردم و او همانطور که به لبه بشقاب خرما انگشت می‌کشید، ادامه داد: «اتفاقاً الان که داشتم از مسجد می‌اومدم خونه، آسید احمد تأکید کرد که تو رو راحت بذارم تا هر تصمیمی خودت دوست داری بگیری. حالا هر جور خودت راحتی الهه جان!» و من حقیقتاً تمایلی به رفتن نداشتم که با لحن سردی پاسخ دادم: «نه، من نمیام. تو برو.» و دلم نمی‌خواست در برابر نگاه منتظر و مشتاقش اینهمه خشک و بی‌روح باشم که خودم ناراحت‌تر از او، از سرِ سفره بلند شدم و به اتاق رفتم تا نماز عشاء را بخوانم. نمازم که تمام شد، صدای جمع کردن ظرف‌های افطاری را از آشپزخانه می‌شنیدم که جانمازم را جمع کردم و به آشپزخانه رفتم. مجید در سکوتی ساده، سفره را جمع کرده و مشغول شستن بشقاب‌ها بود که پرسیدم: «من کار بدی می‌کنم که امشب نمیام مسجد؟» با صدای من تازه متوجه حضورم شد که به سمتم چرخید و با مهربانی پاسخ داد: «نه الهه جان! تو حق داری هر کاری دوست داری انجام بدی!» به چهارچوبِ در تکیه زدم و دلم می‌خواست با همسرم دردِ دل کنم که زیر لب شکایت کردم: «آخه من پارسال هم اومدم، ولی حاجتم رو نگرفتم. تازه همه چی بدتر شد!» و او همانطور که نگاهم می‌کرد، با لحنی قاطعانه پرسید: «فکر می‌کنی اگه نمی‌اومدی، بهتر می‌شد؟»
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و نود و چهارم برای یک لحظه نفهمیدم چه می‌گوید که به چشمانم دقیق شد و باز سؤال کرد: «منظورم اینه که از کجا می‌دونی سرنوشت چی بود و قرار بود چه اتفاقی بیفته که حالا بدتر شده یا بهتر؟» سپس در برابر نگاه پُر از علامت سؤالم، دست از کار کشید، پشتش را به کابینت تکیه داد و با لحنی ملایم آغاز کرد: «ببین الهه جان! من می‌دونم تو از پارسال خیلی عذاب کشیدی! می‌دونم روزهای خیلی سختی داشتی، ولی شاید قرار بود اتفاق‌های خیلی بدتر از اینم بیفته و همون دعاهایی که اون شب تو امامزاده کردی، باعث شد خیلی از اون بلاها از سرِ زندگی‌مون رفع شه!» و ما در این یکسال کم مصیبت نکشیده بودیم که با لبخند تلخی پرسیدم: «مگه بدتر از اینم می‌شد؟ دیگه چه بلایی می‌خواست سرمون بیاد؟» تکیه‌اش را از کابینت برداشت و فهمید چقدر دلم شکسته که به سمتم آمد، هر دو دستم را میان دستانش گرفت و با دلی که به پای این لحن لبریز حرارتم آتش گرفته بود، دلداری‌ام داد: «قربونت بشم الهه جان! به خدا می‌دونم خیلی زجر کشیدی، ولی همین که الان من و تو کنار هم هستیم، بزرگترین نعمته! اتفاق بدتر این بود که من تو رو از دست بدم...» و طنین تپش‌های قلب عاشقش را از لرزش نگاهش احساس کردم و با نغمه نفس‌های نازنینش زمزمه کرد: «الهه! هر چی بلا تو این مدت سرم اومد، مهم نیس! همین که تو الان اینجایی، برای من کافیه! همین که هنوز می‌تونم با تو زندگی کنم، از سرم هم زیاده!» ولی من از آنهمه گریه و ناله انتظار بیش از این داشتم که حداقل کودکم از بین نرود که باز هم قانع نشدم و او ناامید از یخ وجودم که هنوز آب نشده بود، نگاهش را از چشمانم پس گرفت و مثل اینکه برای ابراز احساسش با من غریبه باشد، با صدایی گرفته گفت: «ما اگه حاجت هم نگیریم، بازم میریم! چون یه همچین شب‌هایی دیگه تکرار نمیشه! چون لذتی که امشب از عزاداری برای حضرت علی (علیه‌السلام) می‌بریم، هیچ جای دیگه نمی‌بریم!» سپس لبخندی زد و با شیدایی عجیبی اوج عاشقی‌اش را به رخم کشید: «اصلاً همین که میری تو مجلس حضرت علی (علیه‌السلام) و براش گریه می‌کنی، خودش حاجت روا شدنه! حالا اگه حاجت‌مون هم بدن که دیگه نور علی نور میشه، ولی اگه جواب ندن، ما بازم میریم!» از آتش عشقی که به جان نگاهش افتاده بود، باور کردم راست می‌گوید، ولی دست خودم نبود که معنای اینهمه دلدادگی را نمی‌فهمیدم. وقتی مطمئن شد به مسجد نمی‌روم، چقدر اصرار کرد کنارم بماند و نپذیرفتم که من هم عاشقش بودم و دلم نمی‌خواست به خاطر همسر اهل سنتش، حسرت مناجات شب قدر و عزاداری برای امام علی (علیه‌السلام) به دلش بماند که با رویی خوش، راهی‌اش کردم. آسید احمد و مامان خدیجه و زینب‌سادات هم رفتند تا من بمانم و تنهایی این خانه بزرگ. حالا من هم می‌توانستم به سبک و سیاق اهل سنت این شب با عظمت از ماه مبارک رمضان را به عبادت و ذکر دعا و استغفار سپری کنم که وضو گرفتم و روی سجاده‌ام مشغول عبادت شدم.
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
#دولت‌کریمه‌ی‌امام‌عصر ۳۱ 💠حذف تَجَمُّلات و تَجمُّل گرایی 🔹شخصي نزد معاويه رفت و سفره اي انداختند
۳۳ 💠به کارگیری نیروهای جوان 🔹اکثر اصحاب امام زمان پس از ظهور و در دولت کريمه ايشان، جوان هستند و چه نيکوست مسئولان حکومت های اسلامی، به تبعيت از آن امام بزرگوار بيشتر از نيروهای جوان بهره گيرند. 🔹امیرالمومنین علی علیه السلام فرمودند: اصحاب مهدی جوان اند و در ميان آنها سن و سال دار وجود ندارد مگر به اندازه سرمه چشم و نمک در زاد و توشه. 🔻 اين ممکن است به دو جهت باشد: 1- به جهت اقتضای وقت ظهور که به افراد پر انرژی و نيرو احتياج است. 2- در آن عصر، به جوانان بيشتر احتياج است چرا که با عقل و تدبير و علم خود، جامعه را اداره کنند. https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🔴#آخرالزمان_و_بلاهایی_که_مردم_خواهند_خرید: 📌قسمت دوم: ⚡️مرگ سرخ و مرگ سفید امیرالمؤمنین(ع) در حدیث
🔴: 📌قسمت سوم: مرحوم شیخ طبرسی(ره) در کتاب «اِعلام الوَری باَعلام الهدی» روایتی را از امام جعفر صادق(ع) دربارۀ اوضاع جهان پیش از قیام حضرت منجی(عج) ثبت کرده است. در این روایت، حضرت(ع) برخی نشانه‌های کلی و پاره‌ای از نشانه‌های منحصر به یک منطقۀ خاص را معرفی کرده‌اند که گویای اوضاع آشفتۀ مردمان در آن زمان است. امام(ع) فرموده‌اند که «قبل از اینکه قائم قیام کند، مردم را به‌وسیلۀ آتشی که در آسمان نمایان خواهد شد، از معاصی خواهند ترسانید؛ و نیز از علامت خروجِ قائم، سرخی آسمان و فرورفتنِ بغداد و فرورفتنِ بصره و خون‌هایی [است] که در آنجا ریخته خواهد شد».[۷] پیغمبر اکرم (ص) نیز در پاسخ به این پرسش که زمانِ قیامِ حضرت «مهدی» (عج) چه وقت خواهد بود؟ از نشانه‌هایی برای آستانۀ ظهور نام‌برده‌اند که یکی از آنها وقوع زمین‌لرزه‌های گوناگون است. ایشان فرموده‌اند که وقتی زلزله‌ها در سراسر زمین رخ دهد و قاضیان در قضاوتشان رشوه بگیرند و مردم گناهکار شوند و به فسق و معصیت بپردازند، آن‌گاه حضرت مهدی (عج) ظهور خواهد کرد. [۸] البته باید توجه داشت که رشوه‌گرفتنِ برخی از قاضیان یا فسق و فجورِ شماری از مردم، پدیده‌ای بوده که از همان دهه‌های نخستین حکومت اسلام، یعنی از حدود هزار و چهارصد سال قبل تاکنون، کمابیش در همۀ روزگاران وجود داشته است؛ اما وقتی پیغامبر اکرم(ص) از این موارد در قالبِ نشانۀ وقوع امری مهم همچون ظهور حضرت منجی (عج) یاد می‌کنند، گویای این است که این رشوه‌گیری قاضیان و نیز فسق و فجور مردم، از قالبِ مصداق‌های فردی (در قیاس با کلِ یک جامعه) درخواهد آمد و عمومیت می‌یابد و مواردِ آن در کلِ جوامع بسیار خواهد بود. وقتی آدم‌ها تبدیل به موجوداتی دیگر می‌شوند مسخ‌شدنِ آدم‌ها نیز یکی دیگر از انواع بلاهای آخرالزمانی است. معنی واژگانی «مسخ» عبارت است از تبدیل‌شدن صورتِ شخصی به صورتی زشت‌تر؛ یا اینکه از صورتی به صورتی دیگر درآمدن. همچنین تبدیل شدن از صورت آدمی‌زادی به شکل و ظاهری دیگر، همچون ریختِ حیوانات گوناگون را مسخ گویند. [۹] 🔅خداوند متعال در قرآن کریم از مسخ‌شدنِ برخی مردمانِ روزگاران پیشین سخن گفته است. ✨ در آیۀ ۶۵ سورۀ مبارک بقره، قادرِ مطلق به سرنوشت گروهی از یهود اشاره کرده که چون از فرمان خدا سرکشی کردند و در روز شنبه که می‌بایست کار و کسبِ خویش را تعطیل می‌کردند، از روی آز به صید ماهی پرداختند؛ پس خداوند نیز آنان را مسخ کرد و به شکل بوزینه درآورد. ✨نمونۀ دیگر از اشاره به مسخ در مصحف شریف را در آیۀ ۶۰ سورۀ مبارک مائده می‌توان دید؛ آنجا که حضرت باری تعالی از گروهی پرستش‌کنندگان طاغوت سخن گفته که آنان را به جزای ناراستیشان به بوزینه و خوک تبدیل کرده است. [۱۰] 📚پی نوشت: ۷. «اِعلام الوَری باَعلام الهدی» (زندگانی چهارده معصوم، علیهم‌السلام؛ شیخ طبرسی، فضل بن حسن؛ ترجمۀ عزیزالله عطاردی؛ تهران: اسلامیّه؛ ۱۳۹۰ ق.؛ ص ۵۸۶. ۸. رک: «شرح الاخبار فی فضائل الائمة الاطهار»؛ ابوحنیفه نعمان بن محمد تمیمی مغربی؛ به همت محمد حسینی جلالی؛ قم: مؤسسة النشر الاسلامی؛  ۱۴۰۹ ق.؛ ج ۳، ص ۳۶۳. ۹. رک: لغت‌نامۀ دهخدا. «مسخ». ۱۰. برای آگاهی بیشتر دربارۀ مضمون این دو آیه، رک: «تفسیر مجمع‌ البیان»؛ شیخ طبرسی، فضل بن حسن؛ ترجمۀ حسن نوری همدانی / احمد بهشتی؛ تهران: فراهانی؛ ۱۳۵۰؛ ج ۱، ص ۲۰۳ / ج ۷، ص ۹۸. ادامه دارد... 🌱 ➥ https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ(قسمت ۱۵) 🔵به سوی آتش! در حالیکه از شدت وحشت و اضطراب به خود می‌لرزیدم،
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ( قسمت ۱۶) 🔵ذوب شدن گناه همان طور که مسیر را می‌پیمودیم، جریان ناراحتی و لاغر شدن گناه را به نیک گفتم. نیک خندید و گفت: گناه حق دارد ناراحت شود چون هیکل او پیش از این در دنیا، بزرگ و عجیب بود که البته سختی‌هایی که در دنیا دیدی و صبر کردی زجری که هنگام مرگ کشیدی از قد و قواره او کاست. هر چند یادآوری بلاها و سختی‌های دنیا برایم طاقت فرسا بود اما از آنجا که از قدرت گناهم کاسته بود راضی و خوشحال بودم. 🔵نور ایمان رشته کوهی که در دامنه آن حرکت می‌کردیم سر بر دامن کوهی بلند داشت که به آسمان آتشین ختم می‌شد و چون سدی مرتفع راه را بر هر عابری بسته بود. با دلهره و اضطراب خود را به نیک رساندم و گفتم دوست من ظاهراً به بن بست برخوردیم، راه عبورمان بسته است، نیک همان‌طور که می‌رفت گفت: ناراحت نباش و با من بیا، در قسمت‌هایی از این کوه غارهای کوتاه و یا درازی وجود دارد که باید از یکی از آن‌ها عبور کنیم تا به قدرت ایمان خود پی ببری. با تعجب پرسیدم: قدرت ایمان؟! گفت: آری. گفتم: چگونه؟ گفت: بدان که در روز قیامت، هر کس به اندازه ایمانش سعادتمند می‌شود و در اینجا ذره‌ای از سنجش قدرت ایمان رخ می‌دهد که در هر صورت دیدنی است نه گفتنی. چیزی نگذشت که غاری تنگ و تاریک و بی روزنه پدیدار گشت، چون وارد غار شدیم از تاریکی بیش از حد آن به وحشت افتادم. پس از چند قدم از حرکت ایستادم و به نیک گفتم :راه رفتن در این تاریکی، وحشت آور و غیرممکن است. به راستی اگر گناه در این تاریکی به سراغم آید و مرا از پا درآورد چه؟ نیک نزدیکتر آمد و گفت: از آمدن گناه آسوده خاطر باش زیرا ضربه‌ای که بر او فرود آوردم باعث شد به این زودی‌ها به ما نرسد به خصوص که هر لحظه ضعیف‌تر نیز می‌شود. از اینکه برای مدتی از شر گناه راحت شدیم خوشحال بودم اما فکر تاریکی مسیر دوباره مرا به خود آورد به همین جهت از نیک پرسیدم: در این تاریکی چگونه پیش خواهیم رفت؟ نیک گفت: اکنون به واسطه قدرت ایمانت نوری پدیدار خواهد شد که چراغ راهمان می‌باشد. چندی نگذشت که از صورت نیک نوری درخشید که تا شعاع چند متری را روشن می‌کرد. با خوشحالی تمام همگام با نیک حرکت را آغاز کردم. گاه به گودال‌های عمیقی می‌رسیدم که تنها در پرتو نور ایمانم می‌توانستم از کنار آن‌ها به سلامت بگذرم. 🔵التماس کنندگان هنوز راه زيادي نپيموده بوديم که در دل تاريکي ضجه و فريادهايي به گوشم رسيد. وقتي دقت کردم صداي چند نفري را شنيدم که التماس کنان از ما مي‌خواستند که نور ايمان را به طرف آن‌ها هم بگيريم تا در پرتو نور ما حرکت کنند. نيک همان‌طور که جلو مي‌رفت مرا صدا زد و گفت: گوش به حرفشان نده، اين‌ها باقي مانده منافقين و کافران هستند که تا اينجا پيش آمده‌اند اما دريغ از يک نور ضعيف که بتوانند در پرتو آن حرکت کنند و سرانجام نيز در يکي از همين چاه‌هاي وحشتناک غار سقوط خواهند کرد. چون با اصرار آن‌ها روبرو شديم نيک ايستاد و خطاب به آن‌ها گفت: اگر محتاج نور ايمانيد برگرديد به دنيا و از آنجا بياوريد. يکي از آن ميان رو به من کرد و گفت: هان اي بنده خدا! مگر ما با هم در يک دين نبوديم، مگر ما و شما روزه نمي‌گرفتيم و نماز نمي‌خوانديم؟ چرا حالا ما را به بازگشتن به آن سراي جواب مي‌دهيد که مي‌داني امکانش نيست؟! در حالي که از خشم دندان‌هايم را به هم مي ساييدم، پاسخ دادم: بله با ما بوديد اما براي ريشه کن کردن دين ما و نه ياري آن، همواره براي ضربه زدن به دين و آيين اسلام در کمين نشسته بوديد و اکنون دريافتيد که از فريب خوردگان بوده‌ايد... ✍ادامه دارد... ➥ https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
♥️ صلی‌الله علیه وآله فرمودند: 🍀 لا تَکرِهُوا الفِتنَهَ فِی آخِرالزَّمانِ فَاِنَّها تُبیرُ المُنافِقِین 🍃 از فتنه های آخر زمان کراهت نداشته باشید، که منافقان را نابود می کند. 📖 کنز العمّال، ص٣١١٧٠ اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
📰آیه قرآن: ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوه 🔹️با بعضی از کسانی که هر اتفاقی می‌افته میگن کارخودشونه، بحث کردن بی فایده‌س، چون قلب‌هاشون قفل شده و تاریکی قلب اجازه نمیده، نور را دریابند. اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلتنـگ حــرمــم💔 دلم یه وقتایی میاد به گنبدت سر میزنه😭 هــای امــام رضــایـی (علیـــه الســـلام) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا