eitaa logo
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
225 دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
9.7هزار ویدیو
106 فایل
یــــا ابـــاصـــالــح المــہـد ے ادࢪڪـنــے ارتبــاط بـا خــادم ڪـانـال: @rahimi_1363 بـا بـه إشـتــراڪـ گـذاشـٺــن لینـڪـ ڪـانـال راه ســعــادٺ،در ثـــوابــــ نـشـــر مـطـالــبـــ شــریـڪـ بــاشـیــد ۩؎ @masirsaadatee
مشاهده در ایتا
دانلود
10.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰کسانی که به شکل خوک و میمون محشور میشوند!!!! 🔹بدحجاب ها⁉️ 🔹بی نماز ها⁉️ 🔹کافرها⁉️ 🔹نه؛بعضی از به اصطلاح باخداها که تکلیفشون با خودشون مشخص نیست❗️ ●ترسناکه...! حـاجـتــღ ࢪوا بـاشـےد🤲     °•○●°•🍃🌸🍃•°●○•° ↬@masirsaadatee↫ °•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
www.Aviny.com/ÏÚÇí ÓãÇÊ4_6010553495185262644.mp3
زمان: حجم: 3.65M
💠دعــــــــــــــای سـمـات 💠 عصرهای جمعه که می شود دل می گیرد. دعای سمات می خوانیم تا روحمان ملکوتی شود 🔹امام صادق علیه السلام در ارزش این دعا فرمود:اگر قسم یاد کنم که در این دعا، اسم اعظم است راست گفته ام. 📗بحارالانوار، ج 87، ص101. 🎤 ️استادفرهمند 🌹أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌹 ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌حـاجـتــღ ࢪوا بـاشـےد🤲     °•○●°•🍃🌸🍃•°●○•° ↬@masirsaadatee↫ °•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
‍ 📌 🗓۲۵ ذی الحجه 🌟 روز نزول سوره «هل أتی» در شأن أهل بيت عليهم السلام🌟 🪐در اين روز سوره «هل اتى» در شأن *امير المؤمنين و فاطمه زهرا و امام حسن و امام حسين عليهم السّلام نازل شده است.(۱) اين مهم بعد از سه روز روزه آنان و اعطاى افطارشان به مسكين و يتيم و اسير بود كه آن طعام بهشتى نازل شد. بنابر نقلى روز ۲۵ ذى الحجة سوره مباركه نازل شد.(۲) 🔹 💥ماجرای نزول سوره «هل أتی» 👈در روايات جريان نزول سوره "هل اتی" به طرق مختلف بيان شده است. در يکی از اين روايات چنين آمده است: 💫روزی امام حسن و امام حسین علیهما السلام بیمار شدند، رسول خدا صلی الله علیه و آله به عیادت آن ها رفتند. أميرمؤمنان علی علیه السلام، فاطمه زهرا علیها السلام و خدمتکارشان فضّه، نذر کردند که اگر امام حسن و امام حسین علیهما السلام از این بیماری بهبود یابند، سه روز روزه بگیرند. 💫آن دو بزرگوار بهبود یافتند، اما در منزل، چیزی برای خوردن وجود نداشت. امیرمؤمنان علی علیه السلام سه صاع ( حدود سه من) جو قرض کردند. 💫حضرت فاطمه علیها السلام یک صاع از آن را آسیاب کرد و از آن به تعداد افراد خانواده، پنج قرص نان فراهم نمود. 💫أمير مؤمنان علی علیه السلام نماز مغرب را خواند و به منزل آمد، هنگامی که غذا را در برابر خود نهادند تا با آن افطار کنند، بینوایی نزد آن ها آمد و از آن ها کمک خواست. آنان همگی غذای خود را به او دادند و آن روز و آن شب چیزی نخوردند. 💔آنان روز دوم را روزه گرفتند. حضرت فاطمه علیها السلام صاع دیگری از آن آرد را نان پخت. هنگامی که نان را آوردند تا با آن افطار کنند، یتیمی نزد آن ها آمد و غذا خواست، از همین رو آنان همگی غذای خود را به او دادند. 👈سومین روزِ روزه فرا رسید و غذا را برای افطار کردن آماده کردند که در این هنگام اسیری نزد آن ها آمد و از آن ها غذا خواست. آنان همگی غذای خود را به او دادند و در این 💥سه روز چیزی جز آب نخوردند. در روز چهارم پیامبر صلی الله علیه و آله آن ها را دید که از شدّت گرسنگی می لرزیدند و حضرت فاطمه علیها السلام از شدّت گرسنگی، چشمانش فرورفته و شکمش به پشتش چسبیده بود. حضرت فرمودند: بارالها! به فریادمان برس! خاندان محمد از شدّت گرسنگی در حال مرگ هستند. در این هنگام، جبرئیل، برای ایشان سوره « هل أتی» را قرائت کرد.(۳) 🥗🧆🍎و سپس غذايی از بهشت در ظرفی بهشتی برايشان نازل شد و همه از آن تناول فرمودند. 🔸🍎🥗ظرف بهشتی نزد امام زمان عليه السلام ⭐️امام صادق عليه السّلام فرمود: آن كاسه‌اى كه طعام از بهشت آوردند و آن بزرگواران ميل كردند نزد ماست و حضرت صاحب الامر عليه السّلام آن را ظاهر خواهد كرد، و طعام بهشتى از آن تناول خواهند فرمود (۴) 📚 منابع : ۱- زاد المعاد: ص ۲۲۸. ۲- توضيح المقاصد: ص ۳۲. مسار الشيعة: ص ۲۳. مصباح المتهجد: ص ۷۱۲. العدد القوية: ص ۳۱۵. مصباح كفعمى: ج ۲، ص ۶۰۱. فيض العلام: ص ۱۲۸. ۳- شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج‏ ۲، ص ۳۹۷، سورة الإنسان(۷۶): الآيات ۵ الى ۲۲. ۴- زاد المعاد: ص ۲۲۹ حـاجـتــღ ࢪوا بـاشـےد🤲     °•○●°•🍃🌸🍃•°●○•° ↬@masirsaadatee↫ °•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
13.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فصل جدید برنامه «حسینیه معلی» از شب اول محرم 🚩فصل جدید برنامه حسینیه معلی در ماه و با اجرای نجم الدین شریعتی و حضور سید مجید بنی فاطمه، میثم مطیعی، مهدی رسولی و رضا هلالی به روی آنتن شبکه سه سیما خواهد رفت. 🔸«حسینیه معلی»؛ از سه‌شنبه ۲۷ تیر، تا شام غریبان ۱۴۰۲؛ هر شب ساعت ۲۲:۳۰ از شبکه سه حـاجـتــღ ࢪوا بـاشـےد🤲     °•○●°•🍃🌸🍃•°●○•° ↬@masirsaadatee↫ °•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
8.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️‌ خانمی که در جشن خیابانی و مهمانی یک کیلومتری عید سعید غدیر شهر پرند گفته بود دوست دارد چادر سر کند ، در روز تولدش چادری شد و یک سفر کربلا و نجف به وی هدیه داده شد😭 حـاجـتــღ ࢪوا بـاشـےد🤲     °•○●°•🍃🌸🍃•°●○•° ↬@masirsaadatee↫ °•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
@Elteja | کانال اِلتجا1_2825045102.mp3
زمان: حجم: 3.31M
توسلی راهگشا به حضرت زهرا سلام الله علیها در گرفتاری ها ♦️اللّهُمَّ صَلِّ عَلَی فَاطِمَةَ و اَبِیهَا وَ بَعلِهَا وَ بَنِیهَا وَ السِّرِّ المُستَودَعِ فِیهَا بِعَدَدِ مَا اَحاطَ بِهِ عِلمُک 🤲اول و آخر به نیت حضرت حجت بن الحسن صلوات الله علیه وسپس شیعیان ایشان و نهایتا حوائج شخصی حـاجـتــღ ࢪوا بـاشـےد🤲     °•○●°•🍃🌸🍃•°●○•° ↬@masirsaadatee↫ °•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
روزی ده بار این را بخوان حـاجـتــღ ࢪوا بـاشـےد🤲     °•○●°•🍃🌸🍃•°●○•° ↬@masirsaadatee↫ °•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
بت شکنی و ظهور.mp3
زمان: حجم: 5M
ارتباط بین زندگی حضرت ابراهیم علیه السلام و زمینه سازی ظهور ⚒️ برای زمینه سازی ظهور باید بت های مردم جامعه شکسته شود باید قلب آنها از حب های بیهوده پاک شود 🎙سخنران : سید علیرضا حسینی حـاجـتــღ ࢪوا بـاشـےد🤲     °•○●°•🍃🌸🍃•°●○•° ↬@masirsaadatee↫ °•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت260 –من میام، تو رو خدا کاریش نداشته باشید، اون شکمش بخیه خورده. بعد هل
🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاه‌کن پارت261 –الان بشر این همه پیشرفت کرده شماها هنوز چسبیدید به اون اسلام هزار سال پیش، بابا شماها چرا نمی‌فهمید طبیعیه که چون انسان کامل تر شده ادیانش هم باید تغییر کنه. دست از سر اون اسلام نخ نما بردارید از جونش چی‌می‌خواهید؟ امیرزاده دندانهایش را روی هم فشار داد: ––بشر پیشرفت کرده؟ چه پیشرفتی؟ جز این که یه سری ابزارهایی به وجود آورده که باعث کشتار بیشتر انسانها شده، هر قرنی که میگذره به خاطر همین به اصطلاح پیشرفت و زیاده خواهی انسانهای طمع کاره که این همه آدم میمیرن، همین بشر پیشرفته‌ی شما کرونا رو ساخته و این همه آدم رو هر روز داره به کشتن میده، باعث کلی بیماری روحی شده، می‌دونی چرا؟ چون اونا شیطان رو از مقربین خدا می‌دونن؟ انسانهای مد نظر تو فقط از نظر مادی پیشرفت کردن، دانششون پیشرفت کرده، نه علمشون، کدومشون ذره‌ایی علم دارن؟ چون علم ندارن مجبورن یه دینی برای خودشون بسازن که به آدمهای ساده لوحی مثل تو بگن که ما هم به یه جایی وصل هستیم. علم این اسلام هزار ساله‌ی ما بعد از این همه سال شاید هنوز یک درصدشم کشف نشده. اگرم شده توسط آدمهای پاک و مخلص کشف شده، طوری که همه دهنشون باز مونده. هلما با خشم رو به من گفت: –پاشو بریم بابا، اصلا معلوم نیست چی میگه. امیرزاده دستش را در هوا تکان داد. –بایدم نفهمی من چی می‌گم، آخه اگه می‌فهمیدی که الان دنبال این کارا نبودی. میدونی حرفهای من رو کی می‌فهمی؟ وقتی مردی رفتی اون دنیا. هلما لگدی به پایم زد. –بلند شو دیگه، میخوای تاشب اینجا آبغوره بگیری؟ نگاهم را به امیرزاده دادم و با دستم دستش را محکم‌تر گرفتم. کمی سرم را به طرف سرش خم کردم و آرام گفتم: –علی‌آقا، میشه بعد از این که من رفتم اول از همه به مامان اینا زنگ بزنید؟ الان خیلی نگرانن. عصبانیتش فروکش کرد. نفس عمیقی کشید و نگاهش رنگ مهربانی گرفت. انگار وجود هلما را ندید گرفت و دستم را از میله‌ها به داخل کشید و بوسید و همانجا روی لبهایش نگه داشت. برای چند ثانیه چشم‌هایش را بست بعد نگاهش را روی مردمک چشم‌هایم پهن کرد. مگر چه می‌خواستم جز ماندن زیر چتر نگاهش؟ آنقدر نگاهش زلال بود که فهمیدم صاحب قلبش برای همیشه من هستم. مهربانی‌اش را با تمام وجود بلعیدم. دست دراز کرد و قطره اشکم را از روی گونه‌ام گرفت. صدای دورگه‌اش که غمش را فریاد میزد را رها کرد. –معلومه که زنگ میزنم عزیز دلم، تو نگران اونا نباش، تو فقط مواظب خودت باش. ✍ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاه‌کن پارت262 نگاهش را جمع کرد و به زیر انداخت. –اینا همش تقصیر منه تلما. سرم را تند تند تکان دادم. –نگو، فقط باید استغفار کنیم، مگه خودت یادم ندادی؟ او هم سرش را تکان داد. – تلما یه قولی بده. ترسیدم حرفی بزنم و نتوانم جلوی گریه‌‌ام را بگیرم. لبهایم را محکم روی هم فشار دادم و سوالی نگاهش کردم. امیرزاده نگاهش را به صورتم داد. نم چشم‌هایش را که دیدم غوغایی در دلم به پا شد. هر دو دستم را گرفت. –قول بده قوی باشی. هر اتفاقی افتاد یادت باشه یکی اینجا هست که تمام حواسش پیش توئه... هلما از پشت لباسم را کشید. ولی نتوانست گره‌ی نگاهمان را باز کند. –بیا دیگه... امیرزاده گفت: –قول بده تلما. با کشیده شدن بیشتر لباسم مجبور شدم بلند شوم. ولی هنوز نگاهش می‌کردم. –به شرطی که توام قول بدی مواظب خودت باشی. به طرف در حیاط راه افتادیم. این در به کوچه باز میشد ولی دری که دیروز هلما من را آورد در کوچکی در گوشه‌ی دیگر حیاط بود که به همان ساختمان بزرگ راه داشت. من مدام برمی‌گشتم و امیرزاده را نگاه می‌کردم. دستش را برای خداحافظی بالا برده بود دیگر اشکش روی گونه‌هایش جاری بود. چقدر دیدن این صحنه برایم دردناک بود. آنقدر سخت بود که فقط چند ثانیه برای دیدنش تاب آوردم و هق‌هق گریه‌ امانم نداد. از در حیاط بیرون رفتیم و در محکم بسته شد. ترس تمام وجودم را فرا گرفت. همان لحظه چشمم به بچه‌گربه‌ها افتاد که با هم بازی می‌کردند. هلما در ماشین را باز کرد و من را تقریبا به داخل ماشین پرت کرد. خودش هم کنارم نشست و به کامی گفت: –زودتر از اینجا دور شو، الان زنگ میزنه همه میریزن اینجا. با چشمهای خیس از اشک، هلما را نگاه کردم. اخم کرد. –بسه دیگه، حالا انگار میخوام ببرم اعدامت کنم. سرم را پایین انداختم و سکوت کردم. با سرعت زیاد از آن کوچه و محله دور شدیم. سکوت طولانی حکم‌فرما شد. بعد از مدتی سرم را بلند کردم و نگاهی به اطراف انداختم. داخل اتوبان بودیم و سرعت ماشین بالا بود، ماشین مدام بالا و پایین می‌رفت. نگاهم به آینه افتاد. کامی از آینه جوری نگاهم می‌کرد که یک لحظه دلم از ترس فرو ریخت. آدامسش را به طرز بدی می‌جوید. آهنگ تندی در حال پخش بود که استرسم را بیشتر می‌کرد. ولی انگار راننده‌ی چندش آور سرعتش را با کوبش آهنگ تنظیم می‌کرد. آب دهانم را قورت دادم و فوری نگاهم را به هلما دادم که با اخم از پنجره بیرون را نگاه می‌کرد، انگار اصلا متوجه‌ی سرعت بالا نبود. وقتی سنگینی نگاهم را متوجه شد چشم چرخاند و گفت: –کامی آرومتر، چته سر می‌بری؟ خنده چندش آوری کرد. –حالا چرا سر؟ اتفاقا دارم عروس می‌برم. بعد هم بلند خندید. هلما اخم کرد و جدی گفت: –امروز غیر عادی هستیا چیزی زدی؟ کامی کمی خودش را جمع و جور کرد. –نه خانم، چطور؟ هلما عصبانی شد. –برای این که بهت گفته بودم جوری نزنیش آسیب ببینه، فقط بترسونش، چرا اونجوری محکم زدی تو شکمش؟ کامی یک دستش را از روی فرمان برداشت. –خانم دیدید که خودش ول نمی‌کرد. باور کنید من نمی‌خواستم... هلما حرفش را برید. –خیلی خب، یه کم جلوتر که به فرعی رسیدیم نگه دار. کامی با تعجب پرسید؟ لیلافتحی‌پور 🌸🌸🌸🌸🌸🌸