eitaa logo
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
245 دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
9.7هزار ویدیو
106 فایل
یــــا ابـــاصـــالــح المــہـد ے ادࢪڪـنــے ارتبــاط بـا خــادم ڪـانـال: @rahimi_1363 بـا بـه إشـتــراڪـ گـذاشـٺــن لینـڪـ ڪـانـال راه ســعــادٺ،در ثـــوابــــ نـشـــر مـطـالــبـــ شــریـڪـ بــاشـیــد ۩؎ @masirsaadatee
مشاهده در ایتا
دانلود
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗یوزارسیف💗 قسمت۲۰ امشب شب تولد حضرت رسول ص است ومن همیشه توشادی اهل بیت ع شاد بودم وام
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗یوزارسیف💗 قسمت۲۱ از وقتی قضیه را بابام گفت,خودم را تواتاق حبس کردم تا بفهمند که من ناراضی هستم,لامصب اگه کس دیگه ای بود میتونستم به سمیه زنگ بزنم وکلی درد دل کنم,اما الان پای علیرضا درمیان بود ومن کاملا میدونستم که سمیه یه جورایی چشمش دنبال این اقا پسرهست,وای وای اگر سمیه میفهمید کل موهای ی سر من را یکی یکی میکند...اخه چی فکر میکردم وچی شد... داشتم دیونه میشدم که بابا به دلیل مهمانهای شب ,زرگریش را نرفت ورفت دنبال خرید سفارشهای ریز ودرشت مامان ومادرهم بلا فاصله بعداز خداحافظی بابا,سریع رفت سراغ تلفن وبه بهرام وبهمن زنگ زد وخبر مسرت بخش را گفت ,مشخص بود بهرام از پشت تلفن مدام داشته های مالی حاج محمد وعلیرضا را بالا وپایین میکرد واما بهمن مشخص بود منطقی تر برخورد کرد وهمه چی را منوط به نظر خودم دانست اما هر دوشون قول دادند امشب به تنهایی بیان,چون اونطور که معلوم بود ,مراسم خواستگاری رسمی نبود ,فقط یه جور اشنایی بود.. یک ساعتی گذشت ومامان که به همه خبر داده بود تازه یادش افتاده بود که منم هستم ومنم ادمم وباید نظر منم بخواد...اروم در را باز کرد,من چشام را بستم وطوری وانمود کردم که خوابم,اما مامان ارام امد داخل در رابست واهسته گفت:زری...زری جان... تا دستم را از رو چشام برداشتم وچشمهای سرخ شده ام را که حاکی از گریه کردن بود ,دید زد روی گونه اش وگفت: 🍁نویسنده:ط حسینی🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗یوزارسیف💗 قسمت۲۲ مامان اومد روی تختم کنارم نشست وگفت:خدا مرگم بده مادر ,این چه حالی هست,مثلا عروس هستی هااا,پاشو پاشو یه اب به سروروت بزن ,خوبیت نداره مامان...هنوز نه به داره ونه بباره فکر کردی رفتی خونه بخت؟خنده ای کرد وادامه داد دلت برا ما تنگ شده؟؟ از روتخت بلندشدم سرم را گذاشتم تواغوش مادر وزدم زیرگریه وبین هق هق هام شروع کردم به گفتن:مامان شما وبابا که اینجوریا نبودین,اخه اگه من عروسم چرا هیچ کس نظر من را نخواست ,بریدین ودوختین حالا حالا... مادرم پریدم وسط حرفم وگفت:نه دختر...این حرفا چیه؟؟مگه همین الان ما بله را گفتیم که تومجلس,عزا گرفتی؟؟بابا ...حاج محمد یه حرفی زده...بی احترامی بود اگه ندیده ونشناخته میگفتیم نه...بزار بیان...حرفاشون رابزنن شاید هم به دلت نشست...اگه هم ننشست ,این غصه نداره که یه بهانه میتراشیم ومیگیم نه...اینکه عزا گرفتن نداره گلم... بااین حرف مامان یه بوس از لپ سرخ وسفیدش گرفتم وبلند شدم وگفتم:باش...فقط بابا یه بار گیر نده بگه الا وبالله همین... مامان زد زیرخنده وگفت:انگاری از همین الان میخوای جواب رد بدی هااا,بعدشم هنوز بابات را نشناختی,بابا اگه حرفی زده خیر وصلاحت را میخواست اگرم بفهمه که تو نظرت منفی,هست ,مطمین باش خلاف نظر تو کاری نمیکنه...مگه ما چند تا دختر داریم؟؟چند تا زر زری گل داریم هااا؟؟ لبخندی زدم ورفتم طرف دسشویی تا ابی به دست وروم بزنم...امشب عید بود وهیچ چیز نمیبایست شادی تولد پیامبرص را خراب کنه حتی خواستگاری علیرضا... اما غافل بودم از بازی روزگار... 🍁نویسنده:ط حسینی🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗یوزارسیف💗 قسمت ۲۳ دم دمهای غروب اول بابا با دستی پر وباری سنگین به خانه امد وبعد یکی یکی داداشا پیداشون شد. از وقت عصر تا وقتی بابا اومد ,مامان مثل....خ....ر...ازم کار کشید,بااینکه همه جا تمیز ومرتب بود اما از اول یه خونه تکانی کرد وگردگیری کردیم,دیگه از خستگی نا نداشتم,بابا شیرینی ها را گذاشت رو میز,اشپزخونه ,دیز را برداشتم ومیخواستم مشغول چیدن بشم ,بهمن داداش کوچکه که خیلی خیلی دوسش داشتم ,اومد کنارم وبا یه لبخند ملیح گفت:نه نه...عروس خانما که نباید دست به سیاه وسفید بزنن ودیز,راکشید جلو خودش واول دوتا شیرینی باهم گذاشت تودهنش ودرحینی که ملچ ملوچ میکرد با ایما واشاره گفت برو اماده بشو... منم که از این شوخیای بهمن سرخ وسفید میشدم,سریع تشکر کوتاهی کردم ورفتم داخل اتاقم..... با خودم گفتم,درسته که دلم به این وصلت رضا نیست اما نباید جلوشون دختری دست وپا چلفتی وبد شکل وبد لباس جلوه کنم ,هرچی باشه صاحبخونه ی یوزارسیف هستند وبا به یاد اوردن یوزارسیف دوباره بغض گلوم را گرفت... یه بلوز ودامن سفید خوشگل داشتم یه شال سفید زر دوزی شده هم پوشیدم ,با چادر سفیدم که گلهای قرمز ریزی داشت وفقط توجشنی ,مراسمی رولباسم مینداختم سرم.... از اتاق که بیرون امدم ,مادرم با منتقل اسپند به دست اومد طرفم وگفت:ماشاالله ,هزار ماشاالله مثل ماه شده دخترم بابا که تمام وجودش مملواز ذوق بود اومد ویه بوسه به سرم زد وگفت زر زری باباست دیگه...درهمین حین زنگ در را زدند... بهمن رفت سمت در حیاط وبابا ومامان هم توراهرو منتظر اومدن خواستگارا بودن ونگاه کردم به بهرام ,اصلا انگار توعالم ما نبود ,غرق لپ تاپش بود,ازهرفرصتی استفاده میکرد تو بورس یه سرکی بزنه..هیچ کس حواسش,به من نبود,اروم خودم را چپوندم تواشپزخونه واز پنجره اشپزخونه که مشرف به حیاط بود نگاهم را دوختم به در,اونم از بابت کنجکاوی همین.... بهمن در راباز کرد ,با بازشدن در وقامت شخصی که وارد حیاط شد...دلم یهو ریخت پایین...نه...نه... 🍁نویسنده : ط حسینی🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗یوزارسیف💗 قسمت ۲۴ باورم نمیشد ,اینکه...اینکه...یوزارسیف بود...اما تنها...با لباس معمولی بایه دسته گل سرخ...وای وای...قلبم شروع به تاپ تاپ زدن کرد...انگار یه اتش درونم روشن کرده بودن,دست وپام سست شده بود یخ کرده بود اما از داخل میسوختم...خدای من...پس...پس منظور حاج محمد ...از,خواستگار...یوزازسیف بوده...چرا تنهاست؟؟اما اصلا برام مهم نبود تنهاست مهم این بود که منم تودل یوزارسیف جا کرده بودم ,همونطور که اون تو دل من جا کرده بود والحق که دل به دل راه داره.... پاهام از دیدن قامت زیبای,یوزارسیفم شل شد ,اروم اروم خم شدم زیر اوپن نشستم... با صدای,یاالله یاالله...بهمن ,انگار بهرام هم از عالم خودش بیرون امده بود,با تعارفات بابا ومامان ,همه نشستند,فقط مامان خودش را چپوند تواشپزخونه,پشت سرش,هم بهرام اومد...مامان که اصلا حواسش,به من نبود روبه بهرام گفت:یعنی چه؟ بهرام بی حوصله گفت:مامان این دیگه کیه؟؟من تاحالا ندیدمش,اما میدونم علیرضا نیست... مامان همونطور که چشم میانداخت یکدفعه من را زیر اوپن دید به بهرام گفت:این بنده خدا حاجی سبحانی روحانی مسجده,مستاجر حاج محمد هست...بهرام اهانی گفت وسوتی,اهسته وممتد کشید وبا مسخره گفت:روحانی؟؟؟خخخخ پس کارتون دراومده,این بیچاره ها هشتشون گرو نهشونه... من از حرف بهرام عصبانی شدم,دلم نمیخواست کسی راجب یوزارسیف من اینطوری صحبت کند اروم گفتم:مامان یواش تر ,میشنوه بنده خدا...بعدشم چی از روحانی بهتر... بهرام که انگار بهش,برخورده باشه بیصدا ادای من را دراورد ولب ولوچه اش را کج وکوله کرد واز,اشپزخانه بیرون رفت... من که از خوشحالی اسمان را سیر میکردم روبه مامان گفتم:مامان روش به کدوم وره؟؟ مامان اروم گفت:چی؟چی میگی تو؟؟ من:مامان من اگه بلند بشم تو دیدش هستم؟روی یوزارسیف کدوم وره؟؟ مامان با تعجب نگاهی,بهم انداخت وگفت:یوزارسیف؟؟!! اهان حاج اقا پشتش به اوپن هست... من با اطمینان وبی خیال سوتیی که داده بودم بلند شدم وگفتم:الان باید چای بریزم؟؟ مامان که واقعا از تعجب داشت شاخ درمیاورد گفت:واخ... نه از تلخی ظهرت ونه از شیرینی الانت...بالاخره میخوای,عروس بشی یا نه؟؟ داد از دست شما جوانای,این دوره زمونه...لازم نیست الان چای بیاری...صبر کن ببینیم چی چی میگه...مامان رفت توهال ومن تمام وجودم گوش شده بود ودوباره رفتم پایین اوپن ومشغول گوش کردن کلمه به کلمه حرفهای یوزارسیفم شدم.... 🍁نویسنده:ط حسینی🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗یوزارسیف💗 قسمت ۲۵ مامان با یه ببخشید نشست وبابا گفت:صبح حاج محمد گفتن که تشریف میارند ,ما دچار اشتباه شدیم . یوزارسیف با لحنی ارام ومطمین جواب دادند:بله,درسته,چون بنده مطلع بودم ومحض احترام,ازشون خواهش کردم به عنوان بزرگتر من ,به عرض شما برسانند که برای دست بوسی خدمتتان میرسم اما مثل اینکه, ایشان کامل کامل نگفتندومن معذرت میخوام اگه دچار سوتفاهم شدید... بابا دوباره گفتند:حتما که پدرو مادر خودتون اینجا تشریف ندارند؟ یوزارسیف:اون قضیه اش مفصله,اگر بنده را به غلامی بپذیرید ,کامل توضیح خواهم داد وچون این جلسه من باب اشنایی بود ومن جواب قطعی شما را نمیدانستم,صلاح ندیدم مزاحم اقای محمدی(حاج محمد) بشم،ان شاالله اگر مقبولتان بیافتم,جلسه ی بعد رسما  با خانواده اقای محمدی مزاحمتان میشیم. باخودم.گفتم:آخی معلوم خانواده اش چی شدن؟بچه ام چقد مظلومه......که یکدفعه بهرام سینه ای صاف کرد ومیخواست حرف بزنه... دلم به هول وولا افتاد,چون بهرام همیشه کارخراب کن بود وچون الان فهمیده بود طرف روحانی هست وپول وپله درستی نداره حتما یه متلک میانداخت...شروع به صلوات فرستادن کردم که باعث ابروریزی نشه... بهرام گفت:خوب حاج اقا...متوجه شدیم که ممر درامد شما از پیشنمازی مسجد هست,حالا این اخوندی مدرک ,پدرک هم داره؟با پول پیشنمازی میشه زندگی کرد؟؟ وای وای وای.....این چی میگفت که بهمن پرید وسط حرفش وگفت:داداش این چه حرفیه...خدا روزی رسونه,هرچی که پیشونی نوشت ما باشه میذاره کف دستمان ..کاملا مشخصه حاج اقا با وجناته,یه چیزایی هست که ادم با پول نمیشه خرید اما حاج اقا داره قربونش بشم...این داداش بهمن ماهه ماه.. یوزارسیف با همون ارامش قبلی جواب داد:شما لطف دارید به من اما نگرانی برادرتون هم بیمورد نیست,باید از وضع زندگی من مطمین باشید ,راستش بنده از لحاظ حوزوی تا سطح فوق لیسانس فقه واصول پیش رفتم,اما هنوز موفق به گذراندن سطح های بالاتر نشدم,البته همزمان با حوزه ,تورشته ی دانشگاهی مهندسی برق هم تحصیل میکردم که الانم به لطف خدا درسم را تمام وتویه شرکت مشغول کارم وچون با اقا,علیرضا,پسر اقای محمدی هم دانشگاهی,بودم وبه اصرار ایشون که به من محبت داشتند ویه صمیمیت برادرانه بین ما پیش امده,به این محله امدم وسعادتی بود پیش نماز مسجد اینجا شدم من وعلیرضا تو یه شرکت کار میکنیم .... وای تو دلم ذوق مرگ شدم...دهن بهرام سرویس شد  معلوم بود همه مبهوت حرفهای یوزارسیف شدند که با گفتن اخرین حرف یوزارسیف ,دلم هری ریخت پایین... ادامه دارد... 🍁نویسنده: ط حسینی🍁 ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اثر دعا و نفرین والدین درزندگی انسان 🎙 حجت‌الاسلام ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤲🤲🤲🤲🤲🤲🤲 ‍ 🌸نمـاز حاجـت از حضــرت امـام جـواد (علیــه الســلام)+نمـاز هـدیه به امام جـواد الائمـه علیـه الســلام🌸 💠دو رکعت 💠 ✨رکعت اول✨ حمد و یک مرتبه سوره قدر🍃 ✨رکعت دوم✨ حمد و یک مرتبه سوره کوثر 🍃 ✨در قنوت ۳ مرتبه ایه" امن یجیب" بطور کامل میخوانی ✨ ✨بعد از سلام به سجده رفته و ۹ مرتبه با تضرع یا جواد الائمه ادرکنی✨ و حاجت خود را میخواهی ان شاءالله که حاجت روا شوید.🍃 📚مفاتیح الجنان، شیخ عباس قمی ____________ 🍃 أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بیا تو هم بیمه امام زمان شو👆 [ # بَرقآمتِ‌دِلرُباۍِ‌مَھدی‌عَجــل الله صلوات.ir 📿]❤️ شما هم دعوتی✍️ 💠🔷🔸🔹🔸 آداب نماز هدیه به روح امام جواد علیه السلام در روز چهارشنبه ⏪ بلافاصله پس از نماز عصر ، دو رکعت نماز همانند نماز صبح به نیت هدیه به روح امام جواد علیه السلام می خوانید. ⏪ بعد از اینکه سلام دادید 👈🏻 146👉🏻 مرتبه ذکر 🌹ماشاالله لا حول و لا قوه الا بالله🌹 می گویید و سپس امام جواد علیه السلام را واسطه قرار داده و حاجت خود را از خداوند متعال درخواست کنید . ⏬⏬ توجه کنید که ذکر تا همین جا باید گفته شود.و حتما 146مرتبه إن شاالله که همگی حاجت روا بگردید .🌹🤲🏻🌹 اگر نماز عصر خواندید میتوانید دوباره اعاده کنید التـمـــاس دعـــا.......🌹 کسانی که قصد خواندن نماز در هر چهارشنبه دارند لطفا ساعت موبایل خود را برای ظهر چهارشنبه تنظیم‌کنند. ┈─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ 💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 🍃🌹متن دعای عدیله🌹🍃 شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلّا هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ، لا إِلَهَ إِلّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ، إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ، وَ أَنَا الْعَبْدُ الضَّعِيفُ الْمُذْنِبُ الْعَاصِي الْمُحْتَاجُ الْحَقِيرُ، أَشْهَدُ لِمُنْعِمِي وَ خَالِقِي وَ رَازِقِي وَ مُكْرِمِي كَمَا شَهِدَ لِذَاتِهِ، وَ شَهِدَتْ لَهُ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ مِنْ عِبَادِهِ بِأَنَّهُ لا إِلَهَ إِلّا هُوَ، ذُو النِّعَمِ وَ الْإِحْسَانِ وَ الْكَرَمِ وَ الامْتِنَانِ، قَادِرٌ أَزَلِيٌّ، عَالِمٌ أَبَدِيٌّ، حَيٌّ أَحَدِيٌّ، مَوْجُودٌ سَرْمَدِيٌّ، سَمِيعٌ بَصِيرٌ ، مُرِيدٌ كَارِهٌ، مُدْرِكٌ صَمَدِيٌّ، يَسْتَحِقُّ هَذِهِ الصِّفَاتِ وَ هُوَ عَلَى مَا هُوَ عَلَيْهِ فِي عِزِّ صِفَاتِهِ، كَانَ قَوِيّاً قَبْلَ وُجُودِ الْقُدْرَةِ وَ الْقُوَّةِ، وَ كَانَ عَلِيماً قَبْلَ إِيجَادِ الْعِلْمِ وَ الْعِلَّةِ، لَمْ يَزَلْ سُلْطَاناً إِذْ لا مَمْلَكَةَ وَ لا مَالَ، وَ لَمْ يَزَلْ سُبْحَاناً عَلَى جَمِيعِ الْأَحْوَالِ، وُجُودُهُ قَبْلَ الْقَبْلِ فِي أَزَلِ الْآزَالِ، وَ بَقَاؤُهُ بَعْدَ الْبَعْدِ مِنْ غَيْرِ انْتِقَالٍ وَ لا زَوَالٍ، غَنِيٌّ فِي الْأَوَّلِ وَ الْآخِرِ، مُسْتَغْنٍ فِي الْبَاطِنِ وَ الظَّاهِرِ، لا جَوْرَ فِي قَضِيَّتِهِ، وَ لا مَيْلَ فِي مَشِيَّتِهِ، وَ لا ظُلْمَ فِي تَقْدِيرِهِ، وَ لا مَهْرَبَ مِنْ حُكُومَتِهِ، وَ لا مَلْجَأَ مِنْ سَطَوَاتِهِ، وَ لا مَنْجَى مِنْ نَقِمَاتِهِ، سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ، وَ لا يَفُوتُهُ أَحَدٌ إِذَا طَلَبَهُ، أَزَاحَ الْعِلَلَ فِي التَّكْلِيفِ، وَ سَوَّى التَّوْفِيقَ بَيْنَ الضَّعِيفِ وَ الشَّرِيفِ، مَكَّنَ أَدَاءَ الْمَأْمُورِ، وَ سَهَّلَ سَبِيلَ اجْتِنَابِ الْمَحْظُورِ، لَمْ يُكَلِّفِ الطَّاعَةَ إِلّا دُونَ الْوُسْعِ وَ الطَّاقَةِ، سُبْحَانَهُ مَا أَبْيَنَ كَرَمَهُ، وَ أَعْلَى شَأْنَهُ، سُبْحَانَهُ مَا أَجَلَّ نَيْلَهُ، وَ أَعْظَمَ إِحْسَانَهُ، بَعَثَ الْأَنْبِيَاءَ لِيُبَيِّنَ عَدْلَهُ، وَ نَصَبَ الْأَوْصِيَاءَ لَيُظْهِرَ طَوْلَهُ وَ فَضْلَهُ، وَ جَعَلَنَا مِنْ أُمَّةِ سَيِّدِ الْأَنْبِيَاءِ، وَ خَيْرِ الْأَوْلِيَاءِ، وَ أَفْضَلِ الْأَصْفِيَاءِ، وَ أَعْلَى الْأَزْكِيَاءِ، مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ، آمَنَّا بِهِ وَ بِمَا دَعَانَا إِلَيْهِ، وَ بِالْقُرْآنِ الَّذِي أَنْزَلَهُ عَلَيْهِ، وَ بِوَصِيِّهِ الَّذِي نَصَبَهُ يَوْمَ الْغَدِيرِ، وَ أَشَارَ بِقَوْلِهِ هَذَا عَلِيٌّ إِلَيْهِ، وَ أَشْهَدُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ الْأَبْرَارَ وَ الْخُلَفَاءَ الْأَخْيَارَ بَعْدَ الرَّسُولِ الْمُخْتَارِ، عَلِيٌّ قَامِعُ الْكُفَّارِ، وَ مِنْ بَعْدِهِ سَيِّدُ أَوْلادِهِ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ، ثُمَّ أَخُوهُ السِّبْطُ التَّابِعُ لِمَرْضَاةِ اللَّهِ الْحُسَيْنُ، ثُمَّ الْعَابِدُ عَلِيٌّ، ثُمَّ الْبَاقِرُ مُحَمَّدٌ، ثُمَّ الصَّادِقُ جَعْفَرٌ، ثُمَّ الْكَاظِمُ مُوسَى، ثُمَّ الرِّضَا عَلِيٌّ، ثُمَّ التَّقِيُّ مُحَمَّدٌ، ثُمَّ النَّقِيُّ عَلِيٌّ، ثُمَّ الزَّكِيُّ الْعَسْكَرِيُّ الْحَسَنُ، ثُمَّ الْحُجَّةُ الْخَلَفُ الْقَائِمُ الْمُنْتَظَرُ الْمَهْدِيُّ، الْمُرْجَى الَّذِي بِبَقَائِهِ بَقِيَتِ الدُّنْيَا، وَ بِيُمْنِهِ رُزِقَ الْوَرَى، وَ بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الْأَرْضُ وَ السَّمَاءُ، وَ بِهِ يَمْلَأُ اللَّهُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلاً، بَعْدَ مَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً، وَ أَشْهَدُ أَنَّ أَقْوَالَهُمْ حُجَّةٌ، وَ امْتِثَالَهُمْ فَرِيضَةٌ، وَ طَاعَتَهُمْ مَفْرُوضَةٌ، وَ مَوَدَّتَهُمْ لازِمَةٌ مَقْضِيَّةٌ، وَ الاقْتِدَاءَ بِهِمْ مُنْجِيَةٌ، وَ مُخَالَفَتَهُمْ مُرْدِيَةٌ، وَ هُمْ سَادَاتُ أَهْلِ الْجَنَّةِ أَجْمَعِينَ، وَ شُفَعَاءُ يَوْمِ الدِّينِ، وَ أَئِمَّةُ أَهْلِ الْأَرْضِ عَلَى الْيَقِينِ، وَ أَفْضَلُ الْأَوْصِيَاءِ الْمَرْضِيِّينَ، وَ أَشْهَدُ أَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ، وَ مُسَاءَلَةَ الْقَبْرِ حَقٌّ، وَ الْبَعْثَ حَقٌّ، وَ النُّشُورَ حَقٌّ، وَ الصِّرَاطَ حَقٌّ، وَ الْمِيزَانَ حَقٌّ، وَ الْحِسَابَ حَقٌّ، وَ الْكِتَابَ حَقٌّ، وَ الْجَنَّةَ حَقٌّ، وَ النَّارَ حَقٌّ، وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيهَا، وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ. اللَّهُمَّ فَضْلُكَ رَجَائِي، وَ كَرَمُكَ وَ رَحْمَتُكَ أَمَلِي، لا عَمَلَ لِي أَسْتَحِقُّ بِهِ الْجَنَّةَ، وَ لا طَاعَةَ لِي أَسْتَوْجِبُ بِهَا الرِّضْوَانَ، إِلا أَنِّي اعْتَقَدْتُ تَوْحِيدَكَ وَ عَدْلَكَ، وَ ارْتَجَيْتُ إِحْسَانَكَ وَ فَضْلَكَ، وَ تَشَفَّعْتُ إِلَيْكَ بِالنَّبِيِّ وَ آلِهِ مِنْ 👇👇ادامه