فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 چرا یوسف علیه السلام با زلیخا زنا نکرد ؟؟
🎙با صدای شهید کافی
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
#ختم_حاجت_روایی 40
🌼نماز پنج تن (علیهم السلام)🌼
#شـــــروعازیڪشنبہ✅
از یکشنبه شروع میشه تا پنجشنبه
بین نماز مغرب و عشا نماز 2 رکعتی خونده میشه و هر شب به یکی از 5 تن هدیه میشه + 100 صلوات
و اون معصومو قسم میدی برای گرفتن حاجت شب آخر که 5 شنبه س و نمازهدیه به امام حسین(علیه السلام) میشه
بعد از خوندن نماز صلوات نمیفرستی و گرو نگه میداری بعد از گرفتن حاجتت میفرستی.
#ختم_حاجت_روایی 42
🌼🌸#نمــــــــــــــازمجررررب🌸🌼
دو رکعت نماز میخوانید برای حضرت #امالبنین(سلام الله علیها) بعد 1000 تا صلوات نذر میکنید 100 تاشو بعد نماز میگید ولی 900 تای اون رو گرو نگه میدارید وقتی حاجت گرفتید اون 900 تارو میگید تو این مدت هم باید تسبیح رو به قبله اویزون باشه
نماز خیلی مجربیه من به هر کی گفتم ازش حاجت گرفته .
#التماس_دعــــــــــــا
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖فقط زنانِ فاحشه بی حجاب بودند...⚠️
#کشف_حجاب
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
⛅️داستان ظهور☀️ 🏳قسمت سیزدهم (لباس ضدّ آتش و عصای شگفت انگیز) اکنون همه سربازان و یاران امام در مک
⛅️داستان ظهور☀️
🏳قسمت چهاردهم (هزاران فرشته به کمک آمده اند)
نگاه کن!
یاران امام زمان با چه نظمی زیبا ایستادهاند و منتظرند تا دستور حرکت داده شود.
آن جوان را میبینی که در جلو لشکر، پرچمی نورانی در دست دارد؟
آیا او را میشناسی؟
او «شُعَیب بن صالح»، پرچمدار این لشکر بزرگ است.
آیا پرچمی را که در دست اوست میشناسی؟
این همان پرچم پیامبر است.
همان پرچمی که جبرئیل در جنگ «بَدْر» برای پیامبر آورد.
آیا میدانی این پرچم تا به حال، فقط دو بار مورد استفاده قرار گرفته است؟
اوّلین بار زمانی بود که جبرئیل آن پرچم را برای پیامبر آورد و او هم در جنگ بدر آن را باز نمود و لشکر اسلام در آن جنگ به پیروزی بزرگی دست یافت.
پیامبر بعد از جنگ بدر، آن پرچم را جمع کرد و دیگر در هیچ جنگی آن را باز نکرد و تحویل حضرت علی(ع) داد.
آن حضرت نیز فقط در جنگ جمل، آن پرچم را باز نمود و دیگر از آن استفاده نکرد.
آیا میدانی که این پرچم از جنس پارچههای دنیایی مثل پنبه و کتان و حریر نیست، بلکه از جنس گیاهان بهشتی است.
این پرچم آن قدر نورانی است که میتواند شرق و غرب دنیا را روشن گرداند.
وقتی که این پرچم برافراشته میشود، ترس و وحشت عجیبی در دشمنان پدیدار میگردد، به طوری که دیگر نمیتوانند هیچ کاری بکنند.
از طرف دیگر با برافراشتن این پرچم، دلهای یاران امام زمان چنان از شجاعت پر میشود، که گویی این دلها از جنس آهن است و هیچ ترسی به آنها راه ندارد.
جالب است بدانی که چوب این پرچم از آسمان آمده است و هر وقت امام بخواهد دشمنی را نابود سازد، کافی است با این پرچم به او اشاره کند پس به امر خدا، آن دشمن به هلاکت میرسد.
آیا میدانی هرگاه که این پرچم باز شود هفت دسته از فرشتگان به یاری امام میآیند؟
دسته اوّل:
فرشتگانی که با نوح(ع)، در کشتی بودند و او را یاری کردند.
دسته دوم:
فرشتگانی که به یاری ابراهیم(ع) آمدند.
دسته سوم:
فرشتگانی که همراه موسی(ع) بودند، زمانی که رود نیل به امر خدا شکافته شد و قوم بنی اسرائیل از رود نیل عبور کردند.
دسته چهارم:
فرشتگانی که هنگام رفتن عیسی(ع) به آسمان، همراه او بودند.
دسته پنجم:
چهار هزار فرشتهای که همیشه در رکاب پیامبر اسلام بودند.
دسته ششم:
سیصد و سیزده فرشتهای که در جنگ «بَدْر» به یاری پیامبر آمدند.
دسته هفتم:
فرشتگانی که برای یاری امام حسین(ع) به کربلا آمدند.
آمار کل این هفت دسته، سیزده هزار و سیصد و سیزده فرشته است که به یاری امام زمان میآیند.
اگر سمت راست لشکر را نگاه کنی، جبرئیل را میبینی؛
در سمت چپ لشکر هم، میکائیل ایستاده است.
همه نیرویهای زمینی و آسمانی آمادهاند، تا ایشان دستور حرکت بدهد.
وقتی لشکر امام حرکت کند، ترس عجیبی در دل دشمنان ایجاد میشود و به همین دلیل است که همیشه پیروزی با این لشکر است.
آری، کسانی که قصد دشمنی با نور خدا را دارند ترسی عجیب وجودشان را فرا میگیرد؛ امّا کسانی که سالهای سال در جستجوی نور خدا بودهاند محبّت و علاقه زیادی به امام پیدا میکنند.
آنها هرگز از این حرکت آسمانی نمیترسند، بلکه هر لحظه آرزو میکنند که حکومت مهدوی تشکیل شود وعدالت واقعی را به چشم خود ببینند.
📚داستان ظهور/خدامیان آرانی(برگرفته از روایات)
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
مقام عرشی حضرتزهرا_17.mp3
12.71M
✨ پیشگوئیهای نوستراداموس در چهارصد سال قبل ؛
درمورد حادثهی انقلاب اسلامی
و درپی آن، حکومت آخرین فرزند پیغمبر اسلام ...
✦ واکنش ابرقدرتها به این پیشگویی چه بود؟
b2n.ir/566717
🎙 استاد شجاعی
#مقام_عرشی_حضرت_زهرا "سلام الله علیها" ۱۷
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
10.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_منتخب #پاسخ_به_شبهات
#پرسمان_اعتقادی
👈چرا برخی با وجود دین داری دچار گرفتاری و برخی با بی دینی در آسایش هستند؟⁉️
توضیحات استاد محمدی در مورد علت تنگی و سختی های زندگی برخی افراد درستکار و دین دار و آسایش و راحتی افراد خطاکار می بینید👌
🎙استاد#محمدی_شاهرودی
#تاریخ_پخش : 1402.10.01
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان زهرابانو💗 قسمت 45 وقتی رسیدم خانه خیلی خسته شده بودم. ولی خوش رنگی لباس هایم و م
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
قسمت46
ملوک با لبخندی مادرانه به طرفم آمد و رو به روی من ایستاد و گفت:
- بهتر هست اول موهایت را جمع تر کنی تا از اطراف روسری بیرون نریزد.
کش مویی ام را دوباره باز کردم وبستم و موهایم جمع تر شدند.
روسری را روی سرم صاف کرد و گیره را زیر آن زد.
بر حسب عادت دوطرف روسری ام را به دوطرف شانه ام انداختم.
ملوک من را به طرف آینه چرخاند وگفت:
- بفرما به همین راحتی این وسیله ی کوچک می تواند از سُر خوردن روسریت جلوگیری کند .
خودم را که در آینه دیدم احساس خوبی داشتم.
باور کردنی نبود رهایی که خیلی وقت ها بی پروا و شلخته لباس می پوشید. لباسهای جلفی که فقط برای جلب توجه و تقلید از دوستان بوده الان اینجا با این تیپ شیک و پوشیده و محجوب ایستاده باشد .
ملوک کنار گوشم آرام گفت:
- می دانم الان پدرت هم به داشتنت افتخار می کند باید برای دخترم اسپند دود کنم.
این برای اولین بار بود که ملوک من را دخترم صدا می کرد شاید در کودکی گفته باشد ولی تا جایی که یادم هست من را فقط با اسم صدا می زد.
روبه ملوک گفتم:
- چرا هیچ وقت شکایتی از لباس پوشیدنم نمی کردید؟
- همیشه دعا می کردم که به حق خانم فاطمه ی زهرا، به این نتیجه برسی
که "دُر" گرانقدری هستی و با ارزش...
عزیزم پوشش مثل صدفی ست که از مروارید وجودت محافظت می کند.
خودت باید به این درک برسی.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهــرابانو💗
قسمت47
به محله ی قدیمی رسیده بودیم.
محله ای که نه تنها من، مشتاق دیدارش بودم بلکه ملوک هم با دیدنش یادِ خاطرات خوبِ گذشته افتاده بود.
به خانه ی بی بی که رسیدیم ملوک با تعجب گفت:
- اینجاباید بریم!؟
گفتم:
- بله، چرا مگر شما صاحب خانه را میشناسید؟
هنوز حرفم را کامل نگفته بودم که صدای بی بی آمد.
رها دخترم خوش آمدی...
من به طرف بی بی رفتم و او را در آغوش گرفتم. بعد از سلام واحوال پرسی دیدم ملوک هم دست بی بی را گرفته و گرم احوال پرسی می کند. متوجه شدم که سالهاست همدیگر را میشناسند.
نرگس که صدای ما را شنید مثل همیشه باخوش رویی به استقبال ما آمد.
بی بی با تعارف ما را به مجلس دعوت کرد.
خانه کوچکی که در عین قدیمی بودنش بسیار با صفا، که جمعیت زیادی را برای دعا در خودش جای داده بود.
مردمی سنتی و با صفا که با برخورد گرم و محترمشان از ما استقبال کردند.
وقتی بی بی من را دختر حاج آقا علوی معرفی کرد.
زن ها جور دیگری نگاهم می کردند یک نگاه پراز احترام که می دانم به خاطر حاج بابایم هست.
برای کمک پیش نرگس رفتم.
نرگس با ذوق رو کرد به من و گفت:
- چقدر عوض شدی !
چقدر خوشکل تر شدی!
محجوب کی بودی؟
خندیدم و گفتم فعلا هیچ کس بی صاحب ام...
نرگس دست هایش را بالا بُرد و گفت: خدایا یک صاحب خوب ، مومن، خوشکل برایش بفرست .
خداجون ؛ رها را گفتم!
اتوبوسشان دم خانه ی ما پارک نکند که ممنوع هست...
با خنده گفتم:
- حالا چرا ممنوع!؟
- فعلا قصد خوشبخت کردن کسی را ندارم .
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ 🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو 💗
قسمت48
با صدای یا الله گفتن مردی متوجه شدم مداح مرد است. برای همین به نرگس گفتم که من کار آشپز خانه و تو کار بیرون را انجام بده.
دعا که شروع شد من و نرگس کنار هم در آشپزخانه نشستیم.
صدا چقدر آشناست!
این صدای دعا را در مسجد هم شنیده ام
چقدر دلنشین می خواند.
چقدر با صدای دعایش حال دلم عوض می شود.
جوری دعا را با عشق می خواند که مخاطبش را جذب می کند.
دوست دارم، صدای دعا این چنین دلنشین باشد تا با دلم دعا را بخوانم.
چون غریب بودم بیرون نرفتم.
کارهای مربوط به آشپزخانه را انجام می دادم تا بعد از مراسم دعا که بیشتر مهمان ها هم رفته بودند.
من همراه نرگس پیش بی بی و ملوک نشستم که گرم صحبت بودند وانگار برایشان سخت بود که از هم جدا شوند.
بی بی رو کرد به من و گفت:
- خسته شدی دخترم؟
- نه بی بی جان کاری نکردم.
رنگ نگاه ملوک کامل با گذشته فرق کرده بود و این را متوجه می شدم.
دخترم! بهتره دیگر برویم.
با "م" مالکیتی که ملوک به من نسبت می داد حال دلم عوض می شد.
دوست داشتم مرا این چنین صدا می کرد.
-من آماده ام می توانیم برویم.
بعد از خدا حافظی و وعده های دیدار دوباره ای که به هم دادیم راهی خانه شدیم.
امروز رهایی دیگر بودم.
خواسته یا ناخواسته تیپ ام، حس ام وحال ام با روزهای دیگر کاملا متفاوت بود.
من امروزم را دوست داشتم.
🍁نوسینده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸