eitaa logo
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
245 دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
9.7هزار ویدیو
106 فایل
یــــا ابـــاصـــالــح المــہـد ے ادࢪڪـنــے ارتبــاط بـا خــادم ڪـانـال: @rahimi_1363 بـا بـه إشـتــراڪـ گـذاشـٺــن لینـڪـ ڪـانـال راه ســعــادٺ،در ثـــوابــــ نـشـــر مـطـالــبـــ شــریـڪـ بــاشـیــد ۩؎ @masirsaadatee
مشاهده در ایتا
دانلود
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم 📖 📝 #پارت_دویست_و_هشتادو_ششم 🔻 #تعیین_رهبری_امت_اسلام ↩️بار دیگر پیامبر فرمود
📘 📖 📝 🔻 🔹سرانجام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پس از آنکه تلاش کرد 🔹 و 23 سال از آن را به عنوان پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله (13 سال در مکه و 10 سال در مدینه) در نشر رسالت جهانی خویش به سر آورده بود.✅ 🗓 در 28 ماه صفر، سال 11 هجری به ملکوت اعلی پیوست و خورشید روشن هدایت و مشعل نورانی دریای حکمت بشر خاموش گشت.😭 🏴رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مصادف با 633 میلادی، ظهر روز دوشنبه بود.😢 ▪️ پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله او را غسل داد و با سه جامه، بدن مبارکش را کفن پوشانید و بر پیکر پاک حضرت نماز گزارد✔️ ▪️ و آنگاه وی را در همان حجره خود در خانه اش در شهر مدینه با کمک عباس بن عبدالمطلب و پسرش فضل و اسامة بن زید و اوس بن خولی انصاری به خاک سپردند.✔️ ⏪بعد از وفات رسول اللّه صلی الله علیه و آله عده ای از فرصت طلبان، عهد و پیمان خود را با پیامبر زیر پا نهادند😠 ⬅️و به مخالفت با ✨علی علیه السلام پرداختند و خواستار خلافت برای خود شدند. 👥 و به✨ علی علیه السلام گفتند؛ تو جوانی و تجربه خلافت نداری.😔 ✨ علی علیه السلام به عنوان اعتراض به ابوبکر و عمر فرمود؛ ⏪ حکومت اسلامی را از خانه پیامبر به خانه های خود انتقال ندهید، به خدا قسم این مقام از آن ماست، چرا که ما بر کتاب خدا و دین و سنت پیامبر آگاهیم.😊 💫رسول اللّه صلی الله علیه و آله دارای شخصیت بزرگ و خلق و خوی پسندیده بود و تنها درباره او بود که حق تعالی فرمود؛ 🌸و در حقیقت تو بر اخلاق نیکو و پسندیده ای🌸 ⏪و هم چنین آن حضرت فرمود؛ 🌸من برای تکامل بخشیدن به اخلاق و خوی بشریت مبعوث گشته ام🌸 💫پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله بر 72 حرف از اسم اعظم پروردگار آگاه بود. نام پیامبر در کتب انبیاء چنین آمده است؛ ⏪در تورات 👈🏻 یعنی مبعوث شده ⏪در انجیل 👈🏻 یعنی محمّد در آسمان ⏪در زبور 👈🏻 یعنی محو کننده بت ها ⏪در قرآن 👈🏻 یعنی ستوده 🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋 🔻 💫پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله گروهی را که به عبادت مشغول بودند و 👥👥جمعی را که به تعلیم و تعلّم اشتغال داشتند، دید. از زبان شریف ایشان شنیده شد که فرمود؛ ☝️🏻هر دو گروه به خیر و نیکویی می گذرانند، امّا من برای تعلیم فرستاده شده ام✅ ↩️سپس 💫حضرت نزد آن گروه که به تعلیم و تعلّم مشغول بودند رفتند و نشستند.😊 🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨ 🔻 💫رسول اکرم صلی الله علیه و آله در ضمن گفتاری فرمود؛ ⏪ همواره 🧚🏻‍♂جبرئیل در مورد    به من سفارش می کند، به گونه ای که گمان کردم که . ✅ ⏪و هموراه در مورد   سفارش می کند، به گونه ای که گمان بردم وقت معینی برای آزاد کردن آنها تعیین نموده است و چون آن زمان فرا رسید، آنها آزاد می شوند.✅ ⏪و همواره در مورد   کردن دندانها به من سفارش می کند، به گونه ای که گمان کردم به زودی آن را واجب می نماید.✅ ⏪و همیشه در مورد 🌌به من سفارش می کند، به طوری که گمان بردم که .✅ ادامه دارد.... _☀️ 🌤 ⛅️ ☁️_ ╭┅───••••••••••••••───┅╮   @masirsaadatee |  ڪانال ایتا ╰┅───••••••••••••••───┅╯ •┈┈••••✾•🍃🌸🍃•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨💚✨باور می‌کنید شما می‌تونید عجل الله تعالی فرجه الشریف باشید؟ 👤 🎤 تعجیل در فرج امام زمان صلوات🌹 _ ☀️ 🌤 ⛅️ ☁️_ ╭┅───••••••••••••••───┅╮   @masirsaadatee |  ڪانال ایتا ╰┅───••••••••••••••───┅╯ •┈┈••••✾•🍃🌸🍃•✾•••┈┈•
📌 درمان چربی های کلسیمی زیرچشم👆🏻 🗞️ _☀️ 🌤️ 🌥️ ☁️ _ ╭┅───••••••••••••••───┅╮   @masirsaadatee |  ڪانال ایتا ╰┅───••••••••••••••───┅╯ •┈┈••••✾•🍃🌸🍃•✾•••┈┈•
💠 پرسمان مهدوی 🔻 👇🏻 🔹️ موفق شوم به آقا امام زمان(عجل الله) ⁉️🤔 ❇ 👇🏻 🔸️براي نزديك شدن به امام عصر‎(عجل الله) بايد به نکات زير توجه داشت: ⏯ از📑 روايات فراوان كه دربارة معرفت و شناخت امام زمان(عجل الله)، از پيامبر(صلوات الله علیه) و اهل‌بيت‌ روايت شده است، ▪️دانسته مي شود كه ⬅️ارتباط معنوي و قلبي با امام، معرفت ساحت مقدس او است. ✅ ↩️از اين رو است كه در روايات متعددي آمده است: 🌿«من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية؛ 🌿هر كس ⚰بميرد، در حالي كه امام زمانش را نشناخته باشد، به مرده است».🌿 ✴️طبيعي است هرچه شناخت انسان از يك حقيقت، گسترده‌تر و عميق تر باشد، امكان ارتباط باطني با او بيشتر خواهد شد؛ آدمي، با معرفت به حضرت مهدي(عجل الله) همه جا و همه وقت، حضور او را لمس مي كند و خود را كنار او و مي بيند. 😍 ☝️🏻بايد براي رسيدن به چنين شناختي .😊✔️ 💫 در مي‌خوانيم: «خدايا خود را به من بشناسان؛ چرا كه اگر حجتت را به من نشناساني از📖 گمراه خواهم شد». ⏪ پيوسته به ياد آن حضرت بودن‌ براي نزديكي به امام عصر(عجل الله) كه عصارة همه خوبي ها است، به بهانه هاي فراوان مي‌توان🤲🏻 شد؛ ▪️ گاهي با زيارت « » به محضر مقدسش داد و ▪️گاهي با « » در جان سوزش و فغان سرداد😭 و ▪️همه روز با « » با او كرد. 🙃 🔻 و 🔻 و براي ارتباط و انس بيشتر با آن بزرگوار، ❇️ در دوري از  گناهان و آلودگي ها بكوشيم و آيينه♡ دل را براي حضور آن وجود مطهّر، كنيم✅ ↩️ و به جاي رذيلت ها و بدي ها، بذر فضيلت ها و خصلت هاي زيباي اخلاقي را در زمين دل بكاريم. ❣هرچه دل انسان و رفتار او، پاك‌تر باشد، قطعاً بهتر و بيشتر مي تواند با پاك‌ترين موجود عالم، ارتباط برقرار كند؛ ✔ ▶️چون در اين صورت است كه پديد مي‌آيد و سنخيّت بين دو شيء، سبب نزديكي آن‌ها خواهد شد.👌🏻 📖✨قرآن فرموده است: «لَّا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ». 👥مفسران گفته اند مراد، اين است كه فقط كساني به فهم معارف عميق 📖قرآن راه مي‌يابند كه از برخوردار باشند. مصداق كامل اينان، امامان معصوم‌ هستند كه به اسرار قرآن آگاهند و آن را براي ديگران بيان مي كنند. ☝🏻پس بايد كوشيد با كسب كمالات اخلاقي و ، به ولي عصر‌(عجل الله) شباهت يافت. 🔹️طبق آيات قرآن و روايات معصومان‌ ‌، عبارت از ⬅️ و ⬅️ است.✅🤗 ⁉️ _ ☀️ 🌤 ⛅️ ☁️_ ╭┅───••••••••••••••───┅╮   @masirsaadatee |  ڪانال ایتا ╰┅───••••••••••••••───┅╯ •┈┈••••✾•🍃🌸🍃•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان ابوحلما💗 قسمت35 محمد کلید انداخت و در را باز کرد و گفت: سلام! بابا زنگ زد گفت که
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان ابوحلما💗 قسمت36 سه هفته بعد یک روز صبح حلما داشت دامن کوچک صورتی رنگی را با ذوق تا میزد که صدای زنگ در را شنید. زیر لب یاعلی(ع)  گفت. دستش را به گوشه تخت گرفت و به آرامی بلند شد. گوشی آیفون را برداشت و درحالی که دکمه در را میزد گفت: سلام بابا بفرما بعد فورا رفت داخل اتاق و یک بلوز جلو باز روی لباسش پوشید. در را باز کرد و با لبخند گفت: +سلام بابا...چرا زحمت کشیدین بدین من -سلام دخترم، نه خودم میارم...چطوری؟ +خوبم خدا رو شکر فقط یکم سنگین شدم تازه ماه پنجمه ولی هرروز حالم بهم میخوره -خب بابا بهشتو که مفتی نذاشت زیرپای شما حلما سعی داشت نگرانی اش را از این موقع و بی خبر آمدن پدرشوهرش، پنهان کند. دستش را به کمرش گرفت و گفت: +میرم چایی بیارم -نه بابا جان بشین خودم الان میرم برای جفتمون دو لیوان چایی تازه دم میریزم ... راستی نوه های گلم چطورن؟ +خوبن، زیادی تکون میخورن هر وقت رو دست چپ میخوابم لگد میزنن همش مجبورم رو دست راست بخوابم...راستی بابا دیروز با محمد رفتیم براشون لباس و کالسکه خریدیم بذار بیارم ببینی. حسین دو لیوان چای ریخت و با شکولاتهایی که آورده بود در سینی گذاشت اما مدتی صبر کرد و حلما از اتاق بیرون نیامد. بلاخره حسین بلند شد و جویای احوال عروسش شد: بابا خوبی؟...حلماجان...سادات عروس...عروس سادات....بابایی حلما سرش را از روی دستش بلند کرد. حسین نفس راحتی کشید و گفت: ترسیدم بابا...خوبی؟ نفس حلما به آه شکست. سری تکان داد و چشمانش لبریز اشک شد. حسین کنار عروسش نشست و پرسید: -چی شده دخترم؟ بحث تون شده؟ +نه...ببخشید بابا از اینکه یهو اومدی ترسیدم که نکنه برای محمد... -چی میگی بابا!؟ من اشتباه کردم بی خبر اومدم ولی تو چرا اینقدر فکروخیال میکنی؟ +به خدا منظورم این نبود که عذر خواهی کنین...ولی -حرفتو بزنن باباجون نذار رو دلت سنگینی کنه +یادتونه دو هفته پیش محمد سه شب نیومد خونه؟ 🍁نویسنده بانو سین‌ڪاف‌🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان ابوحلما💗 قسمت37 حسین اخمی کرد و گفت:خب؟ حلما اشک هایش را با پشت دستش پاک کرد و روبه حسین چرخید. بعد از مکث کوتاهی گفت: +محمد گفت اون سه شب با دوستاش رفتن ورزش، از این اردوهای آمادگی جسمانی که قبلا  چندباری  رفته بود. -فکر میکنی بهت راستشو نگفته؟ +نه همه اشو...اینو ببین حلما پاکت زرد کوچکی  را  از کوله زیر تخت بیرون آورد و گفت: +بازش کن بابا -مال کیه؟ +نمیدونم -خب اگه نمیدونستی مال کیه نباید بازش میکردی +بازکن بابا یه سربند خونیه حسین با دستان لرزان پاکت را باز کرد. یک سربند زرد با حاشیه مشکی و نقش خوش خط:"کلنا عباسک یا زینب" روی زانوانش افتاد. درست روی الفِ عباس به قدر عبور یک ترکش، پاره بود و خون آلود. حلما کاغذی را که مرتب و بیش از حد تا زده شده بود، باز کرد و گفت: +اینو ببین -اینا چیه حلما؟ چشمان حسین به اولین خط نامه افتاد: "بذار سنگینی این بار بزرگو قلم تحمل کنه، بشکنه و باکی نیست که حرفایی روی قلبم عجیب سنگینی میکنه" حسین برگه را پایین کشید و پرسید: این دست خط کیه؟ حلما کاغذ را تا زد و در پاکت گذاشت و گفت: اول فکر کردم از طرف محمد برا منه ولی...انگار دوستش نوشته...بابا و زد زیر گریه. حسین تاملی کرد و گفت: محمد ثبت نام کرده برا اعزام به سوریه! حلما دستش را روی سرش گذاشت و زمزمه کرد: یا حضرت عباس(ع)! حسین بلافاصله با لحن آرام تری گفت: دخترم هول نکن. منم تازه فهمیدم اصلا امروز برا همین اومدم. خواستم بیام ازت بپرسم ببینم خبر داری یا نه. حلما سرش را به در تکیه داد و گفت: پس به شما هم نگفته! لبهای حسین برخلاف چشم هایش لبخند کوتاهی زدند و گفت: میدونسته مخالفت میکنیم. نیم ساعت بعد وقتی حسین رفت. حلما وضو گرفت و دو رکعت نماز استغاثه به امام زمان(عج) خواند، بعد از نماز زیرلب گفت: اگه این راه باعث نزدیکی ظهورتون میشه من...دلمو راضی میکنم. فقط بهم صبر بدین آقا! 🍁نویسنده ‌‌بانو سین‌ڪاف‌🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان ابوحلما💗 قسمت38 بعد از نماز، تمام جملات آن نامه در سرش میچرخیدند: " بذار سنگینی این بار بزرگو قلم تحمل کنه، بشکنه و باکی نیست که حرفایی روی قلبم عجیب سنگینی میکنه. بغض پاشو گذاشته رو گلوم. نمیتونم اینارو رودر رو بهت بگم. فاطمه جان خدا میدونه تو رو از جونم بیشتر دوست دارم. کاش بچه ای داشتیم که بعد از من بهش دلخوش کنی اما...همه دلخوشیم یادته هربار تو روضه ها باهم زمزمه میکردیم:"یالیتنی کنا معک یا حسین" امروز حرم، عباس میخواد. داعشیا با صهیونیستا هم پیمان شدن برای نابودی اسلام! باید مدافع حرم باشیم . میدونی  راهی به امام زمان(عج) میرسه که از امام حسین(ع) شروع شده باشه، ایستادن جلوی ظالم راه امام حسینه! سال پیش که رفته بودیم کرمانشاه اون گنجیشک که با تیر زده بودنش یادت میاد؟ به حال خودش رهاش کرده بودن و زجر میکشید. تو برش داشتی و گفتی: باید کمکش کنیم. گفتی: دلم نمیاد ولش کنم. حالا چطور از من انتظار داری بدونم و ببینم این داعشیا هر روز با اسلحه های آمریکایی سینه مسلمونا رو میشکافن، به بچه ها بمب وصل میکنن مردا رو سر میبرن و زنها رو به اسارت میبرن! ببینم و سکوت کنم؟ ببینم و فقط سری تکون بدم و گوشیمو کنار بذارم و خیال کنم که این جنگ ما نیست؟ جنگ بین حق و باطل جنگ ماهم هست اگر حق باشیم باید خودمونو  به جبهه حق برسونیم. بدون که ما فقط برای نجات  سوریه و عراق نمی جنگیم ما به سمت آزادی قدس  پیش میریم ان شاالله (سخت است بوسیدن کاغذ بدل از صورت ماهت) سپهرِ تو بهار ۱۳۹۱" عصر که محمد خانه آمد. حلما روی سجاده خوابش برده بود. محمد میخواست رواندازی رویش بیندازد اما همینکه از کنارش رد شد، حلما چشم بازکرد. محمد نشست روی زمین مقابل حلما و گفت: -سلام +تو هم میخواستی همینکارو بکنی؟ -چی؟ +میخواستی مثل دوستت بی خداحافظی بری؟ -نباید میخوندیش! +من اینقدر بزرگ نیستم محمد! ...نمیتونم ...تو همه دنیای منی... میخوای...میخوای دنیامو ازم بگیری؟ -اعوذ بالله من الشیطان الرجیم ، بسم الله الرحمن الرحیم،فان الله اعد للمحسنات منکن اجرا عظیما صوت دلنشین محمد چشمان حلما را مانند قلبش تسخیر کرد. محمد آرام سر حلما را با دست به طرف صورت خودش هدایت کرد. نگاهش چهارستونِ قلب حلما را لرزاند.  محمد آرام لب از لب بازکرد: اگه بگی نرو، نمیرم....ولی...اون دنیا جواب حضرت ابوالفضل(ع) رو خودت باید بدی! و در مقابل سکوت و اشک های حلما، گفت: میدونی اسم جهادیمو چی گذاشتم؟ به یاد بابای شهدیت؛ "ابوحلما" گریه حلما به هق هق رسید و گفت: اگه دوستم داشتی اینقدر زود ازم دل نمیکندی. بغض پیش پای محمد دوید. جام چشمانش لبریز اشک شد و خواند: من بی خبر از خویشم، با عشقِ تو رسواتر زیباست جهان در وصل، در هجر چه زیباتر راضی به جنونم باش، این از سرِ مشتاقی ست زخمی که دوایش عشق، از شهد گواراتر با دیدنِ باطل، حق، آرام نمی گیرد گر شرحه شود تن ها، هر شرحه تواناتر یا پرچمِ پیروزیست، در آن سوی این پیکار یا وعده ی دیدار است، با رویشِ ماناتر سر رشته ی دل دادیم، هیهات که پس گیریم رازی ست که اینگونه، بر ما شده خواناتر 🍁نویسنده بانو سین‌ڪاف‌🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗ابوحلما💗 قسمت39 ❤️وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ❤️ این آیات با صدای محمد در گوش حلما تکرار می شد. با همین صوت دلنشین از خواب بیدار شد. در تاریکی و تنهایی چشم به اشک باز کرد. دستش را روی قلبش فشرد. آنقدر سنگین شده بود که دیگر خیلی سخت می توانست راه برود. یاعلی(ع) گفت و آرام از روی تخت پایین آمد. پناه برد به وضو و دو رکعت نماز. بعد از نماز، رویایی که دیشب دیده بود، در آیینه خاطرش منعکس شد: درخشش پرتوی نور از چشمهایش آغاز شد و صحرای پیش رویش را دربرگرفت. تن های بی سر را دید. و سرهای بی تن را! لحظه ای که نیزه های شکسته را  که در سینه های چاک چاک فروکرده بودند، دید، دریافت در حادثه عظیم کربلا حاضر شده!  هجوم غم این نبرد نابرابر، داشت جانش را به تاراج می برد که اهل بیت مولایش حضرت اباعبدالله(ع) را  دید که لشکر ظلم به اسارت می بردشان. خواست دنبال آنها برود که یک سرباز جلویش را گرفت و گفت: اگه دنبالشون بری ممکنه بخاطر اینا تو رو هم اذیت کنن. سرش را بالاگرفت و بی تردید دنبال کاروان اسرا راه افتاد. یزیدیان با مشت و تازیانه کودکان و مادران و همسران  را از جلوی پیکر های بی سر، عزیزانشان عبور دادند. جواب هر قطره اشک و آوردن اسم پدر، برای دختربچه ها لگد و ناسزا در پی داشت. آنها را تشنه از کنار رودِ آب گذراندند. حلما می دوید تا به دختر اربابش برسد. می خواست حضرت زینب(س) را ببیند و از او چیزی بپرسد. ناگاه صحنه مقابل چشمش تغییر کرد. کافران، اسرا را  در بازار شام چرخاندند. زنان شامی با آرایش و موهای افشان و عطر و کف و چنگ  همراه  مردان مستشان آمده بودند برای تماشا، آمده بودند برای سنگ و چوب و زخم زبان زدن به بانوهایی که مردانشان  به تازگی در نبرد حق علیه باطل، جلوی چشمانشان قطعه قطعه شده بودند. حلما با اضطراب می خواند: ربنا اغفر علینا صبرا و ثبت اقدمنا ونصرنا علی قوم لکافرین. به اینجا که رسید از خواب بیدار شد. با خودش فکر کرد روزی می رسد که باید خودش را برای مواجه شدن با تن بی جان همسرش، همه زندگیش آماده کند و برای...شنیدن زخم زبان و تهمت ها! زیر لب زمزمه کرد: در این مسیرِ نور، جلودار،زینب(س) است. 🍁نویسنده ‌‌بانو سین‌ڪاف‌🍁 🔶پایان🔶 ╰─┈➤↴ ╭┅┅┅┅┅❀❀┅┅┅┅┅╮ 🕊⃟🇮🇷 @masirsaadatee  •••❥⊰🥀↯ ╰┅┅┅┅┅❀❀┅┅┅┅┅╯ ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روحانی که در تبلیغ همسر وکودکش را از دست داد بخشی از برنامه یکی از ما: یک مبلغ مجاهد دختر و همسر خود را به خاطر کمبود امکانات در روستا از دست می‌دهد. بعد از این اتفاق اهالی اصرار می‌کنند و مبلغ در آن منطقه محروم می‌ماند و پیگیری می‌کند که یک ایستگاه اورژانس احداث شود. ╭┅───••••••••••••••───┅╮   @masirsaadatee |  ڪانال ایتا ╰┅───••••••••••••••───┅╯ •┈┈••••✾•🍃🌸🍃•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا