eitaa logo
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
245 دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
9.7هزار ویدیو
106 فایل
یــــا ابـــاصـــالــح المــہـد ے ادࢪڪـنــے ارتبــاط بـا خــادم ڪـانـال: @rahimi_1363 بـا بـه إشـتــراڪـ گـذاشـٺــن لینـڪـ ڪـانـال راه ســعــادٺ،در ثـــوابــــ نـشـــر مـطـالــبـــ شــریـڪـ بــاشـیــد ۩؎ @masirsaadatee
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🥀🍃🥀 🥀🍃🥀 🍃🥀 🥀 ⚜هوالعشق ⚜ 📕🥀 ✍ به قلم : 🍃 🍃به نام خداوند لوح و قلم مددی برای نزدیک ساختن ظهور آقا امام زمان عجل الله فرجه و نمایی از یک زن مسلمان ایرانی ، دغدغه ها و چالش هایی که با آن روبه روست . 🥀🍃🥀 با صدای زنگ تلفن همراهم از خواب بیدار شدم اما آنقدر آثار خستگی در تنم هویدا بود که بی توجه به خودکشی اپلم پتو را روی سرم کشیدم . چند بار زنگ خورد و قطع شد ، اما فرد پشت خط تصمیم نداشت دست از بیدار کردن من بردارد ، مامان با صدای تلفنم به اتاق کشیده شده بود و صدایم کرد :‌ ــ هانا ؟ هانا ؟ پاشو تلفنت خفه شد ! ــ ولش کن مامان خاموشش کن ، خوابم میاد . ــ پاشو آقای قادریه حتما کار واجب داره . با فکر اینکه حتما کار چاپ کتاب تازه مجوز گرفته ام تمام شده و شاید میخواهد خبر از نشرش بدهد ، مثل کسی که برق سه فاز بهش وصل کرده باشند تیز نشستم و گوشی را از مامان گرفتم و قبل از اینکه تماس قطع بشه وصل کردم که صدای محجوبش در گوشم پیچید : ــ سلام خانم جاوید ، چندبار تماس گرفتم موفق نشدم باهاتون صحبت کنم . ــ سلام آقای قادری واقعا متاسفم ، دیشب تا اذان پای نوشتن خبر دِپُ برنج بودم باید امروز تحویلش میدادم شرمنده تازه صبح خوابم برد . ــ خواهش میکنم شما ببخشید که بیدارتون کردم ، اما خبر مهمی دارم که خستگی از تنتون به در میبره باصدایی که سعی کردم هیجان رو ازش دور کنم که با جیغ جوابش رو ندم گفتم : ــ کتابم منتشر شده ؟ ــ بله ، ضمنا ... ــ ببخشید چند لحظه ... گوشی را زیر بالشت و پتو گذاشتم و پریدم بغل مامانم ، مادری که کم به خاطر من نکشیده بود ، منتظر ایستاده بود تا از تماسم بهش توضیح بدم ، اون هم بغلم کرد و بوسیدم . شروع کردم با جیغ های فرا بنفش و شادی و هیجان تعریف کردن که هیراد آمد به اتاقم و گفت : چته هانا سر ظهری یواشتر !؟ ــ هیراد کَنه اگه بدونی چیشده ؟! وای خدا مرسی فداتشم الهی . مامان با لبخند و هیراد با چندش شادی من را نگاه میکردند که با سوال هیراد تازه یادم افتاد شادی کافی ست و باید جواب بنده خدا پشت خط را بدهم . هیراد : حالا کی بهت خبر داد ؟ جیغ خفیفی کشیدم و به سمت تلفنم رفتم و گفتم : ــ الو آقای قادری ؟ پشت خطید ؟ با صدای که سعی در کنترل خنده اش داشت و نشان میداد سر و صدایم را شنیده گفت : بله هستم در خدمتتون ، عرض میکردم ؛ خبرگزاری کتاب نیوز میخواد باهاتون مصاحبه کنه تا راجب کتاب جدیدتون بهشون توضیح بدید از چاپ آخرین اثرتون همه منتظر اثر جدید هستن . غلو یا چاپلوسی نمیکرد واقعا از زمان چاپ آخرین رمانم خیلی ها سراغ بعدی ها را میگرفتند از آنجایی که رمان « فراری از خود » که داستان زندگی خودم بود را با صداقت نوشته شده بودم ، نوشته هایم خیلی خواننده و طرفدار پیدا کرده بود ! اما خب نوشتن انگیزه می خواست که من دیگه نداشتم این بار هم مثل ۸ سال پیش ناجیم به دادم رسید و جان دوباره ای به من داد . با صدای قادری که خطاب قرارم داده بود از افکارم بیرون آمدم و گفتم : ببخشید چی فرمودید ؟ ــ عرض کردم کی قرار مصاحبه بذارم ؟‌ ــ آقای قادری من نیاز به سه یا چهار روز وقت دارم تا مثل یک خواننده معمولی کتاب رو بخونم . ــ باشه ، فقط لطفا طولانیش نکنین . ــ چشم . ــ بسیار خب من مزاحمتون نمی شم پس خبر از خودتون فقط اگه میتونید امروز تشریف بیارید دفتر اولین جلد رو به خودتون بدیم . ــ حتما ، ممنون از کمکتون . ــ خواهش میکنم انجام وظیفه است امری با بنده ندارید ؟ ــ خیر عرضی نیست ــ خداحافظ ــ خدانگهدارتون یادم نمیاد تا قبل از مهدا کلمه خداحافظ رو به کار برده باشم ، معتقد بودم خدایی برای مراقبت از ما وجود نداره . &ادامه دارد ... 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃
🍃🥀🍃🥀 🥀🍃🥀 🍃🥀 🥀 ⚜هوالعشق ⚜ 📕🥀 ✍ به قلم : 🍃 با خوشحالی به سمت کمدم حمله کردم و برخلاف همیشه بدون توجه به اینکه چی می پوشم و با چه آرایشی ستش میکنم از خونه به سمت دفتر راه افتادم آنقدر انرژی داشتم که یک پیاده روی طولانی رو به بی ام وِ مشکیم ترجیح دادم و به سمت مقصد راه افتادم . هر قدمی که برمیداشتم یک ورق از گذشته پیش چشمم رخ نمایی میکرد ، اولین باری که مهدا را در کلانتری دیدم فکرش را هم نمیکردم روزی با این دخترجوان که همه سروان رضوانی خطابش میکردند رفیق شوم تا جایی که داستان زندگیش را بنویسم و حتی اینقدر زندگیم با تغییر و چالش مواجه شود . وقتی که کلانتری بر سر سربازی که کنارم ایستاده بود داد و بیداد میکردم ، دستان ظریف و دخترانه ای را روی شانه ام حس کردم ، به سمتش برگشتم و به معنای هان ؟ چته ؟ خیره اش شدم ، ولی او با آرامش و صلابتی که در صدای نازکش موج میزد رو به سرباز گفت : شما میتونید تشریف ببرید و روبه من ادامه داد : همراه من بیاید . بدون اینکه مثل سایر پلیس های زن دستم را بگیرد و بکشد خودش منتظر شد باهاش هم قدم بشوم . تقاوت لباسش با بقیه پلیس های زن و آن ذکاوت و زیرکی در مقابل بچه هایی که سعی در کتمان حقیقت داشتند و اعمال شیطان پرستی پارتی را انکار میکردند نشان داد و با روش خودش تله ای پهن کرد و به تمام چیز هایی که لازم داشت رسید من را حسابی به وحشت انداخت شاید همین ترس باعث شد با پراخاش بگویم : ــ هی تو کلاغ سیاه ؟ می خوای ببری منو ارشاد کنی ؟‌ یا ببری زندان ؟ خوب گوشاتو باز کن من نه مشروب خوردم نه خون خواری کردم نه با شیطون پرستا گشتم من خودم یه پا شیطونم ، البته خوشحال نشو من خدای شما هم قبول ندارم ، فکر میکردم یه پارتی معمولیه ..... و توضیحاتی برای نجات خودم دادم ، میدانستم که هیچ مدرکی برای بی گناهیم وجود ندارد و اگر گیرشان بیافتم کم ترین حکم حبس ابد است ، ولی کاملا حق به جانب رفتار کردم . با آرامشی که دیوونه ام میکرد گفت : ــ تموم شد ؟ ــ بله ــ خیلی خب ، بریم . ــ هوی کجا بریم یه ساعته دارم برات فک میزنم میگی بریم ؟ سربازی جلو آمد احترام نظامی گذاشت و گفت : سروان ؟ جناب سرهنگ گفتن برید اتاقشون این خانوم هم برن بازداشتگاه . خواستم به سرباز حمله لفظی کنم که سریع گفت : لازم نیست ، راهنماییشون کنید اتاق سرگرد امیری تا من با سرهنگ صحبت کنم . راهنمایی شون ؟ تا حالا کسی اینقدر بهم احترام نذاشته بود با خودم گفتم خیلی هم دختر بدی نیست شاید نباید این طوری وحشی بازی در میاوردم ، چهره ی دلنشین و جذابی داشت چشم درشت و خاکستری ، صورت گرد و پوست فوق العاده صاف و سفید که هر کس میدید باورش نمی شد کاملا بدون آرایشه ، قد متوسط و خیلی خوش تراش . اگر آبروهاشو که فقط بالاشو چیده بود بر میداشت خیلی خوشکل ترش میکرد هر چند همین الانش هم زیبا بود مطمئن بودم اگد در پارتی کارن شرکت میکرد همه ی پسرها پیشنهاد رقص میدادن . با صدایش دست از آنلایزش برداشتم و با حرفی که زد حسابی شکه شدم ، با صدای آرام که فقط خودمان بشنویم گفت : اگر بازرسی چهره ی من تموم شده بفرمایید . خیلی معمولی بدون اینکه تحیرم را نشان بدهم ، چشمی نازک کردم و گفتم : ــ حالا نه که خیلی خوشکلی ! کمی سرخ شد ، نمیدانم چرا ؟! شاید عصبانی شد یا بهش برخورد ، شاید هم خجالت کشید ! اینا چرا این جورین آخه ؟!! سرباز : اما خانم این باید ... ــ آخرین دستوری که از مافوقت گرفتی چی بوده ؟ اینقدر محکم این جمله رو ادا کرد که من چموش هم حساب بردم . ــ هی ! این به درخت میگن ... &ادامه دارد ... 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃
یا ابا صالح المهدی ادرکنی: 🍃🥀🍃🥀 🥀🍃🥀 🍃🥀 🥀 ⚜هوالعشق ⚜ 📕🥀 ✍ به قلم : 🍃 با حالتی عصبانی نگاهم کرد و آرام گفت : خیلی خوش شانسی امشب سروان رضوانی اینجاست ، وگرنه معلوم نبود چه بلایی سرت میومد تا الان برای اثبات بی گناهیت جلوی کل پادگان ایستاده . ــ چرا این کارو میکنه ؟ چرا لباسش با بقیه فرق داره ؟ ــ کلا منشش همینه ، چون پاسدار اطلاعات سپاهه برای پرونده هایی که خیلی خفن باشه ، سر و کله اینا پیدا میشه ، همین خانم منو چندبار نجات داده ، این رو بهت گفتم هرچند برام بد میشه اما خودتو با طناب این فرشته نجات بده ، فقط حواست باشه خیلی تیزه سرش کلاه بذاری یا چموش بازی در بیاری بد میشه واست ! ــ به نظر خیلی بچه میاد !! ــ ۲۱‌ سالشه . با دهن باز سرباز رو نگاه کردم که گفت : برو داخل خواهر هیراد . این منو از کجا میشناخت ؟! به سوال ذهنم پاسخ داد و گفت : ــ از اینجا خلاص شدی به هیراد بگو امیر رسولی خودش شناسنامه ام میذاره کف دستت . صدا زدن های پسر گل فروش من را از گذشته متوجه اطرافم کرد . پسر : خانم ؟ گل میخری ؟ به رسم گل خریدن های مهدا رو به پسر گفتم : کل گلات چقدر میشه ؟‌ ــ ۲۰۰ هزارتومن . پول گل ها را به پسر دادم . همین که خواست سطل سنگین پر از گل های نرگس را به سمتم بگیرد سریع یک دسته گل به نیت مشکات برداشتم و روبه پسر گفتم : ــ این واسه من بقیه اش هدیه من به تو ــ اما شما همش رو از من خریدی !! ــ الان همش رو میدم به خودت جز این . و اشاره ای به دسته گل ، اسیر دستانم کردم . ــ مرسی خانم ، خداکنه به همه آرزو هات برسی . &ادامه دارد ... 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃
🍃🥀🍃🥀 🥀🍃🥀 🍃🥀 🥀 ⚜هوالعشق ⚜ 📕🥀 ✍ به قلم : 🍃 پله های دفتر را یکی پس از دیگری با سرعتی وصف ناشدنی طی کردم و در را با شتاب باز کردم ، چند تا از بچه های دفتر به سمتم برگشتند و تبریک گفتند . به سمت دفتر کار مولف راه افتادم و پریدم داخل که دیدم هیچ صدایی از اتاق ال شکل عریض و طویل فاطمه نمی آید . از اینکه نیامده باشد دلگیر شدم و با نا امیدی راه روی اتاق را طی کردم که صدای فشفشه ، دست و سوت بچه ها متعجبم کرد ؛ علت خلوتی سالن همین بود ، همه در اتاق جمع شده بودند . بعد از سلفی های متعدد و کیک بریدن ، هر کس مجددا تبریک گفت و با سهم کیکش راهی اتاق کارش شد . من ماندم و مادر و دختر دوست داشتنی . رو به مشکات گفتم ‌: ــ مشکات خانم ؟ اگه بدونی چی واست دارم ! ــ خاله کتابه ‌؟ ــ نه ــ گل مو صورتی ؟ ــ نه با لب های آویزون گفت : ــ پس چیه خاله ؟‌ دسته گل نرگس را بسمتش گرفتم و گفتم : ــ گل برای گل ــ ممنون خاله من خیلی نرگس دوس دارم ــ بزارشون داخل آب که بیشتر پیشت بمونن ــ باسه خاله جون ــ قربونت بشم الهی فاطمه : خدانکنه ــ حالا مشکات جون نمی خواد بره بازی ، من با مامانش صحبت کنم ؟ ــ باسه میرم نخود سیا بخلم رو به فاطمه با خنده گفتم : ــ این چقدر تیزه ! مطمئنی ۵ سالشه ؟ با غم نگاهم کرد ، لبخند تصنعی زد و گفت : ــ آره ، میخواستی تیز نباشه ؟ حرفش مرا هم غم زده کرد ولی سعی کردم بحث را عوض کنم و رو به مشکات گفتم : ــ خب خاله جون برو دنبال نخود که ناهار درست کردن با توئه هر چند منظورم را نفهمید ولی از اتاق بیرون رفت ، زیاد از حد روی نبوغ یک بچه ۵ ساله حساب کرده بودم . &ادامه دارد ... 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃
🍃🥀🍃🥀 🥀🍃🥀 🍃🥀 🥀 ⚜هوالعشق ⚜ 📕🥀 ✍ به قلم : 🍃 ــ فاطمه ، چه خبر ؟ از این که کتابم چاپ شده ناراحت نیستی ؟ ــ معلومه که نه ، من واقعا از صمیم قلب خوشحالم هانا . ــ آخه تو بخشی از این زندگی هستی و آرامشت رو سخت بدست آوردی ، فکر کردم شاید ... ــ نه این طور نیست من هم به مهدا همون حسیو دارم که باعث شد تو این کتابو بخاطرش بنویسی ، باور کن ــ تصمیم گرفتم اول خودم بخونم بعد هدیه بدم ــ کار خوبی میکنی و شروع کردم به لیست کردن : ــ بدم به مهدا ، آقا محمد ، انیس خانوم ، حسنا اینا ، ثمین ، به ندا هم بدم ؟‌ ــ نمیدونم اون هنوز رابطه خوبی با مهدا نداره ــ میدونم برا همین میگم شاید اونم کتابو خوند آدم شد ــ اِ هانا ؟ ــ آره دیگه یادت رفته این خانوم و مادرش چقدر مهدای بدبخت و خون به جیگر کردن . ــ خب بدی و اشتباه اونا دلیلی بر قضاوت و اشتباه ما نیست هانا ، اونا هر اشتباهی هم کرده باشن خدا حکم میکنه نه ما بنده سرپا تقصیر ــ راس میگی ولی دلم برا این دختر خونه فاطی ــ فاطمه ــ خب حالا فاطمه بانو ــ سیدم حساسه ــ اوه اوه سیدم کی میره این همه راهو ؟!‌ ــ فعلا اونی که باید بره ، داره تخت گاز میره به سمت هدف ــ یا صاحب اصحاب کهف چه قدر مطمئنم هست مثل کارگاه های جنایی نگاهم کرد و گفت : ــ شک داشتی ؟! ــ اگه تا الانم داشتم بر طرف شد!!! ــ خوبه ــ خدا به داد شوهرت برسه ــ چیزی گفتی ؟ ــ نه نه ... مشکات وارد اتاق شد و با حالت زاری گفت : ــ مامانی میسه از باباجون اجازه بگیری برم پیس مس رحیم ؟ تو رو خدا ؟! این حالتش دل سنـگ را می سوزاند چه برسد به فاطمه با آن دل نازکش . ـــ قول میدی کار خطرناک نکنی ؟ انگشتش را در انگشت فاطمه قفل کرد و گفت : ــ قول تا خواست حرفی بزند ، تلفن همراهش زنگ خورد و ❤ آقامون ❤ ظاهر شد بی معطلی تماس را وصل کرد و بعد از سلام و احوال پرسی گفت : ــ نه بخدا یه گوشه نشستم ، دست به هیچی نزدم ، نه بابا دوربین کجا بود ، نوشتن که قبلا قدغن کردی ‌ ، نه اینجاست ، راستی ؟‌ میخواست زنگ بزنه اجازه بگیره بره پیش نوه های مش رحیم ، آره قول داده ، باشه ، نه ، خودم یکاریش میکنم باشه ، ــ هانا ماشین داری ؟ ــ نه ... ــ نه نداره ، اونم سلام میرسونه ( من کی سلام رسوندم ) ؟!! ــ باشه عزیزم منتظریم ، یا علی &ادامه دارد ... 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃
17.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ قسمت هفتم طنز ماجراهای سیدکاظم و امیرحسین رسییییید 😍😍😍😍 ❌ تو این قسمت امیرحسین خون مالیده به پلاک و بدنه ماشین میگه بیمه بدنه میشه😐😐 آخه این خرافات چیه ببینیم باهم عاقبتشون رو😁😁 نویسنده: رضا عیوضی @masirsaadatee ڪـانـال ڕاه سـعــادٺــ↑↑↑ مـا را بـہ دوسـٺــان خــود مـعـرفـے ڪنـیـد🌹
💢↶ دعاهای مـ🌙ـاه رجب ↷💢 ✿⇜ از حضرت صادق علیه‌السلام روایت شده كه در ماه رجب این دعا خوانده شود 【اَللَّهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُکَ صَبْرَ الشَّاكِرِینَ لَکَ وَ عَمَلَ الْخَائِفِینَ مِنْکَ وَ یَقِینَ الْعَابِدِینَ لَکَ اَللهُمَّ أَنْتَ الْعَلِىُّ الْعَظِیمُ وَ أَنَا عَبْدُکَ الْبَائِسُ الْفَقِیرُ أَنْتَ الْغَنِىُّ الْحَمِیدُ وَ أَنَا الْعَبْدُ الذَّلِیلُ اَللهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَامْنُنْ بِغِنَاکَ عَلَى فَقْرِى وَ بِحِلْمِکَ عَلىٰ جَهْلِى وَ بِقُوَّتِکَ عَلىٰ ضَعْفِى یَا قَوِىُّ یَا عَزِیزُ اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْأَوْصِیَاءِ الْمَرْضِیِّینَ وَاكْفِنِى مَا أَهَمَّنِى مِنْ أَمْرِ الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ】 ✧✾════✾✰✾════✾✧ ✿⇜ دعایی را كه از حضرت صادق علیه‌السلام روایت شده خوانده شود: 【خَابَ الْوَافِدُونَ عَلَى غَیْرِکَ وَ خَسِرَ الْمُتَعَرِّضُونَ إِلا لَکَ وَ ضَاعَ الْمُلِمُّونَ إِلّا بِکَ وَ أَجْدَبَ الْمُنْتَجِعُونَ إِلا مَنِ انْتَجَعَ فَضْلَکَ بَابُکَ مَفْتُوحٌ لِلرَّاغِبِینَ وَ خَیْرُکَ مَبْذُولٌ لِلطَّالِبِینَ وَ فَضْلُکَ مُبَاحٌ لِلسَّائِلِینَ وَ نَیْلُکَ مُتَاحٌ لِلْآمِلِینَ وَ رِزْقُکَ مَبْسُوطٌ لِمَنْ عَصَاکَ وَ حِلْمُکَ مُعْتَرِضٌ لِمَنْ نَاوَاکَ عَادَتُکَ الْإِحْسَانُ إِلَى الْمُسِیئِینَ وَ سَبِیلُکَ الْإِبْقَاءُ عَلَى الْمُعْتَدِینَ اَللَّهُمَّ فَاهْدِنِى هُدَى الْمُهْتَدِینَ وَارْزُقْنِى اجْتِهَادَ الْمُجْتَهِدِینَ وَلا تَجْعَلْنِى مِنَ الْغَافِلِینَ الْمُبْعَدِینَ وَاغْفِرْلِى یَوْمَ الدِّینِ】 ✧✾════✾✰✾════✾✧ ✿⇜ در تمام ایام ماه رجب دعائی را که روایت شده امام زین العابدین علیه‌السلام در حجر در غره خواندند خوانده شود: 【یَا مَنْ یَمْلِکُ حَوَائِجَ السَّائِلِینَ وَ یَعْلَمُ ضَمِیرَ الصَّامِتِینَ لِكُلِّ مَسْأَلَةٍ مِنْکَ سَمْعٌ حَاضِرٌ وَ جَوَابٌ عَتِیدٌ اَللَّهُمَّ وَ مَوَاعِیدُکَ الصَّادِقَةُ وَ أَیَادِیکَ الْفَاضِلَةُ وَ رَحْمَتُکَ الْوَاسِعَةُ فَأَسْأَلُکَ أَنْ تُصَلِّىَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَقْضِىَ حَوَائِجِى لِلدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ إِنَّکَ عَلَى كُلِّ شَىْ‏ءٍ قَدِیرٌ】 ✧✾════✾✰✾════✾✧ ✿⇜ دعای پس از نمازها سید بن‌ طاوس روايت كرده از محمد بن ذكوان كه معروف به سجاد است براى آنكه آنقدر‌ سجده كرد و گريست در سجده كه نابينا شد گفت: عرض كردم به حضرت صادق علیه‌السلام فداى تو شوم اين ماه رجب است تعليم بنما مرا دعايى در آن كه حق تعالى مرا به آن نفع بخشد حضرت فرمودند بگو در هر روز از رجب در صبح و شام در عقب نمازهاى روز و شب: 【یا مَنْ أَرْجُوهُ لِكُلِّ خَيْرٍ وَ آمَنُ سَخَطَهُ عِنْدَ كُلِّ شَرٍّ يَا مَنْ يُعْطِی الْكَثِيرَ بِالْقَلِيلِ يَا مَن يُعْطِی مَن سَأَلَهُ يَا مَنْ يُعْطِی مَنْ لَمْ يَسْأَلْهُ وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْهُ تَحَنُّنا مِنْهُ وَ رَحْمَةً أَعْطِنِی بِمَسْأَلَتِی إِيَّاکَ جَمِيعَ خَيْرِ الدُّنْيَا وَ جَمِيعَ خَيْرِ الْآخِرَةِ وَاصْرِفْ عَنِّی بِمَسْأَلَتِی إِيَّاکَ جَمِيعَ شَرِّ الدُّنْيا وَ شَرِّ الْآخِرَةِ فَإِنَّهُ غَيْرُ مَنْقُوصٍ مَا أَعْطَيْتَ وَ زِدْنِی مِن فَضْلِکَ يَا كَرِيمُ】 راوى گفت پس گرفت حضرت محاسن شريف خود را در پنجه چپ خود و خواند اين دعا را به حال التجا و تضرع به حركت دادن انگشت سبابه دست راست پس گفت بعد از اين: 【يَا ذَا الْجَلالِ وَالْإِكْرَامِ يَا ذَا النَّعْمَاءِ وَالْجُودِ يَا ذَا الْمَنِّ وَالطَّوْلِ حَرِّمْ شَيْبَتِی عَلَى النَّار】 ✧✾════✾✰✾════✾✧ ✿⇜ دعای شیخ طوسی 【اَللَّهُمَّ يَا ذَا الْمِنَنِ السَّابِغَةِ وَالْآلَاءِ الْوَازِعَةِ...】 ◽️به مفاتیح‌ الجنان مراجعه شود ✧✾════✾✰✾════✾✧ ✿⇜ توقیع ناحیه مقدسه 【بسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ اَللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِمَعَانِی جَمِيعِ مَا يَدْعُوکَ ...】 ◽️به مفاتیح‌الجنان مراجعه شود ✧✾════✾✰✾════✾✧ ✿⇜ دعای ناحیه مقدّسه 【اَللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِالْمَوْلُودَيْنِ فِی رَجَبٍ...】 ◽️به مفاتیح‌الجنان مراجعه شود ✧✾════✾✰✾════✾✧ ✿⇜ زیارت رجبیه 【اَلْحَمْدُ للهِ الَّذِی أَشْهَدَنَا مَشْهَدَ أَوْلِيَائِهِ فِی رَجَبٍ وَ أَوْجَبَ عَلَيْنَا...】 ◽️به مفاتیح‌الجنان مراجعه شود °❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀° 🕊⃟🇮🇷 @masirsaadatee•••❥⊰🥀↯ ڪـانـال ڕاه سـعــادٺــ↑↑↑ مـا را بـہ دوسـٺــان خــود مـعـرفـے ڪنـیـد🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢↶ نمــاز شـ🌙ــب هفـدهــم مــاه رجـب ↷💢 💠🔹پیامبر اکرم ﷺ فرمودند: ⤵️ هر کس در شب هفدهم ماه رجب ◽️۳۰ رکعت نماز بجا بیاورد ◽️۱۵ نماز دو رکعتی 🔹⇦ در هر رکعت بعد از «حمد» 🔹⇦ ۱۰ مرتبه سوره «توحید» را بخواند 🕊 نماز را به پايان نمى‌برد مگر آنکه ثواب هفتاد شهيد به او داده مى‌شود و در روز قيامت در حالى که نورش به فاصله ميان «مكه» و «مدينه» براى اهل جمع مى‌درخشد حاضر مى‌گردد و خداوند دورى از آتش جهنم و نيز دورى از نفاق و دورويى را به او عطا مى‌كند و عذاب قبر از او برداشته مى‌شود ↲اقبال الاعمال ✍ در صورت امکان این نماز را انتشار دهید تا شما هم در ثوابش شریک باشید ‌°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀° 🕊⃟🇮🇷 @masirsaadatee •••❥⊰🥀↯
🌙💕❤️🌙💕💛🌙💕💚🌙💕💙 ﷽ یادتون نره، آسونه حتما بخونین👇🏻 🌓در طول ماه رجب شصت رکعت نماز بجا آورد به این نحو که: در هر شب از این ماه، دو رکعت نماز بخواند، در هر رکعت، یک مرتبه «حمد» و سه مرتبه «قل یا ایّها الکافرون» و یک مرتبه «قل هو اللّه احد» بخواند و پس از سلام نماز، دستها را بلند کند و بگوید: لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ، وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ، لَهُ الْمُلْکُ وَ لَهُ الْحَمْدُ، یُحْیى وَیُمیتُ، وَهُوَ حَىٌّ لایَمُوتُ، بِیَدِهِ الْخَیْرُ، وَهُوَ عَلى کُلِّ شَىْء قَدیرٌ، وَاِلَیْهِ الْمَصیرُ، وَلا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ الْعَلِىِّ الْعَظیمِ، اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد النَّبِىِّ الاْمِّىِّ وَ آلِهِ. 👋و آنگاه دست ها را به صورت خود بکشد. ☀️رسول خدا صلى الله علیه وآله فر مود: هر کس این عمل را به جا آورد، خداوند دعایش را مستجاب گرداند و پاداش 70 حج و عُمره را به او عطا می کند. 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 🕊⃟🇮🇷 @masirsaadatee •••❥⊰🥀↯ ڪـانـال ڕاه سـعــادٺــ↑↑↑ مـا را بـہ دوسـٺــان خــود مـعـرفـے ڪنـیـد🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا