eitaa logo
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
245 دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
9.7هزار ویدیو
106 فایل
یــــا ابـــاصـــالــح المــہـد ے ادࢪڪـنــے ارتبــاط بـا خــادم ڪـانـال: @rahimi_1363 بـا بـه إشـتــراڪـ گـذاشـٺــن لینـڪـ ڪـانـال راه ســعــادٺ،در ثـــوابــــ نـشـــر مـطـالــبـــ شــریـڪـ بــاشـیــد ۩؎ @masirsaadatee
مشاهده در ایتا
دانلود
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
✒️📖✒️📖✒️📖✒️ 💠👈 سلسله سخنرانی های ″دولــت کــریمه″ 🎬 قسمت دویست و شصت و پنجم 📚در ادامه مبـاحث مرب
✒️📖✒️📖✒️📖✒️ 💠👈 سلسله سخنرانی های ″دولــت کــریمه″ 🎬 قسمت دویست و شصت و ششم ⁉️...حالا که ما می گوییم یهودی ها سعی کردند عقاید انحرافی را در جامعه رواج بدهند و دین اسلام را یک دین حداقلی نشان بدهند و یک دین انحرافی، آن عقاید چی بود؟👇 ⬅️ تجسم و تشبیه 🔹گفتن اعتقاد به تجسم خداوند پیدا بکنید. که بعضی ها می گویند از فردی به نام لبید بن اعصم که یهودی واقعا ماهری هم بود وارد دنیای مسلمین شد. گروهی از یهودی ها و مسلمین عقیده به تجسم خدا دارند، قرآن برای یهودی ها که می گوید، ولی بعضی از مسلمین هم دارند بعضی از فرق وهابیت اعتقاد به تجسم دارند البته نمی گوییم همه سنی ها و .. بعضی از فرقه هایشان اعتقاد به تجسم دارند. 🔰جناب آقای شهرستانی در کتاب الملل و النحل می گوید یهودیان به تشبیه صددرصد معتقد هستند. البته بماند که خود این شهرستانی در ادامه می گوید شیعیان هم به این عقیده اعتقاد دارند که دروغ محض است، کدام از فرقه های شیعیان به تجسم خدا یعنی خدا دست دارد، خدا پا دارد.‌. اعتقاد دارد. 🔰خود همین آقای شهرستانی در جای دیگر تصریح می کند اعتقاد به تشبیه و تجسم خدا از عقایدی هست که مسلمین از یهودی ها گرفتند و درباره آنها روایاتی هم ساختند. (این از همان جاهایی هست که ما می گوییم یک کتاب را نمی شود صددرصد دور ریخت و صددرصد هم نمی شود تأییدش کرد، آن جایی که مثبت و خوب است می گیریم) ⬅️ جبر و تفویض 🔹در بحث های عقاید گفتیم؛ - جبر یعنی تمام اعمال ما جبریست خدا ما را مجبور می کند. - تفویض هم یعنی تمام اعمال ما آزادانه هست و خدا هیچ اختیاری دیگر در اعمال ما ندارد. 👆این هم سابقه یهودی دارد، چرا که بعضی از علمای یهودی قائل به تفویض هستند، همانطور که معتزله این اعتقاد را دارند. و عده ای از یهودی ها قائل به جبر هستند، همانطور که اشعریها فرقه ای از اهل سنت هستند این عقیده را دارند که همه کارهای ما مجبوری است خدا ما را مجبور می کند، کسی که گناه می کند خدا مجبورش کرده، کسی هم که ثواب می کند خدا مجبورش کرده. ⬅️ مجوز گناه از سوی انبیاء 🔹ابن حزم اندلسی این اعتقاد را دارد که یکی از عقاید یهودی ها و مسیحی ها جواز ارتکاب هر گونه گناه از سوی انبیاست. خُب این را راست می گوید در تورات دقیقا نوشته شده، به انبیاء نسبت های بسیار سنگین و رکیک داده شده. مثلا یکی از آنها این است حضرت لوط با دو دختر خودش رابطه غیر اخلاقی برقرار کرد. ...... 📎ادامه دارد ... 🎤استاد احسان عبادی 266 ↓↓↓ ✒️📖✒️📖✒️📖✒️ ︽︽︽︽︽︽︽︽︽ @masirsaadatee
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🐚بسم الله الرحمن الرحیم🐚 📗کتاب : #فقط_برای_خدا_زندگی_کن ✍🏻 نویسنده :داداش رضا 📝 #پارت_شصت_و_چهارم
بسم الله الرحمن الرحیم✨ 📗کتاب : فقط_برای_خدا_زندگی_کن ❤️ ✍🏻نویسنده : داداش رضا 📝 پارت_شصت_و_پنجم 🔹 اگه دقت کرده باشی اونایی که افسردگی دارن رو هیچ جوره نمیشه کمکی بهشون کرد...😔 تنها کسی که میتونه بهشون کمک کنه فقط و فقط خودشونن...✅ 👌🏻شاید بشه باهاشون حرف زدا...ولی بازم خودشه که باس تصمیم بگیره ... ✳️ در کل میخوام بگم زیاد کاری به کار امتحان بقیه نداشته باشیم... هر کسی باید سرش تو الک زندگی و ضعف ها و امتحانات خودش باشه...😉 🔹یکم که سرت تو الک زندگی خودت و عیبای خودت باشه دیگه اصلا عیبای بقیه رو نمیبینی و فقط با عیبای خودت مشغولی!👌🏻 📖راستشو بخوای داشتم آیه های قران درمورد امتحان رو نگاه میکردم... 👌🏻یه نکته خیلی عجیبی تو آیه های قران📖 که مربوط به امتحان هستش رو دیدم... ✴️ اون نکته مهم هم ا ینه: ♥️خدا میگه همه امتحان می شن... جالبه نه ؟ ⁉️ 👈🏻 لفظ رو به کار میبره ... میگه همه... ❌ نمیگه فقط آدمای خوب یا آدمای بد یا آدمای غیر مسلمون یا کافر یا مسلمون یا شیعه یا سنی یا فلان...نه... میگه همه...✅ 🙂 برا ی خودم خیلی جالب بود... میگه همههههههههههههههههه امتحان میشید. ⁉️حالا با چی مشخصه...با ضعف هات.✅ 👈🏻چون اصولا اونجاها هستش که ما خود واقعیمونو نشون میدیم...وگرنه جایی که ضعفمون نباشه که مشخصه ...همه عالی رفتار میکنیم!😊 ببین ؟ تو شرا یط بد هستش که هر کسی عیار واقعی خودشو نشون میده! بازم میگم...😉 _☀️🌤⛅️☁️_ 『•🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _ •⌈↝‌ @masirsaadatee 🌸⃟🕊 ڪـانـال ڕاه سـعــادٺــ↑↑↑ مـا را بـہ دوسـٺــان خــود مـعـرفـے ڪنـیـد🌹
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🔴 #وقایع_آخرالزمان 🌸 #قسمت_چهل_وهشتم 👁️ #دَجّال 🔍 #دجال در لغت به معنای «روغن مالی کردن» یا «رو
🔴 🌸 ✴️ تحول ملت‌ها در اربعین حسینی 💢 چرا این رسم (پیاده روی اربعین)، الان این قدر بین مردم پا گرفته؟!⁉️ 🔍 در اینجا مناسب است به تحلیل امام (ره) در دوران دفاع مقدس اشاره کنیم: 🔹 این دل‌ها شده و جوانانی که "قبل از انقلاب می‌خواستند آنها را به فساد بکشانند" الان می‌کنند و این تحول از ⬅️ است. 🔸«امروز میبینیم که این جلوه‏ ها حاصل شده؛ و این شوق و شعفها به لقاء اللَّه براى آنها حاصل شده، 👌🏻 🔹و خداى تبارک و تعالى به سر این ملت کشیده شده، و ایمان آنها را تقویت فرموده✔️، که یکى از علائم ظهور بقیة اللَّه (ارواحنا فداه) است.» 📗 [صحیفۀ نور، ج۱۶، ص۱۲۹] 🔷 این و ملت‌های جهان - حتی غیرمسلمانان - برای اربعین امام حسین (علیه السلام) یک تحول عادی نیست؛ ❌ ☝🏻یک عنایتی است که می‌تواند از تلقی شود...✔️ ❇️ را خوب به دیگران منتقل کنیم👌🏻 که ان شالله با قطع کردن دست استکبار، - که همان ایجاد تمدن نوین اسلامی در سطح جهان می باشد - را تحقق بخشیم✔️ و حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه را مهیا کنیم...👌🏻😊 _☀️ 🌤️ 🌥️ ☁️ _ 『•🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _ •⌈↝‌ @masirsaadatee 🌸⃟🕊 ڪـانـال ڕاه سـعــادٺــ↑↑↑ مـا را بـہ دوسـٺــان خــود مـعـرفـے ڪنـیـد🌹
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
#زیبایی_های_ظهور ۵😍 ❇ دنیایی #بدون_فقر 🤩 ✨ امت او (در زمان ظهور)چنان در 🌹 #نعمت غرق خواهند بود که
۶ 😍 ❇️ 🧠🤓 🌸امام باقر علیه السلام : ✨ وقتی (عجــل الله) کنند، دستشان✋🏻 را بر سر مردم👥 میگذارند 🔻 🔻 🔻 می‌یابد. 👌🏻✨ _☀️ 🌤️ 🌥️ ☁️ _ 『•🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _ •⌈↝‌ @masirsaadatee 🌸⃟🕊 ڪـانـال ڕاه سـعــادٺــ↑↑↑ مـا را بـہ دوسـٺــان خــود مـعـرفـے ڪنـیـد🌹
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🎥 #سخنرانی تصویری 👤 #استاد_رائفی_پور 🎤 🔴موضوع : #چگونه_گناه_نکنیم ؟⁉️🤔 🎞️قسمتی از #جلسه_ششم (آ
17.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 تصویری 👤 🎤 🔴موضوع : ؟⁉️🤔 🎞️قسمتی از (آخرین جلسه) 📝 🔻 رام کردن نفس 🔻 ترک عادت 🔻چگونگی ترک عادت دسته بندی موضوعی : ❇️ 👌🏻 _☀️ 🌤️ 🌥️ ☁️ ___ 『•🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _ •⌈↝‌ @masirsaadatee 🌸⃟🕊 ڪـانـال ڕاه سـعــادٺــ↑↑↑ مـا را بـہ دوسـٺــان خــود مـعـرفـے ڪنـیـد🌹
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم📖 📝 #پارت_چهارم 🔻 #نافرمانی_شیطان👿 🔹 #از_هفتاد_و_سه_حرف اسم اعظم خداوند، #بیست
📘 📖 📝 ... و خداوند درون انسان قرار داد ☝🏻در حالی که که از 🧞‍♀ است تنها از این پنج عنصر را در اختیار او گذاشت، که ابلیس به آن شد.😌 🔹 پس اعتراض کرد و گفت: 👿پس این همه عبارت و بندگی من چه می شود، اگر تو خداوند عادلی هستی؟ ♥️ فرمود: ✨ به تو هر آنچه که باشد می بخشم و ↘️ 🔻 و 🔻 را به او عطا کرد تا قادر به باشد و به هر شکلی که می خواهد بر آنها ظاهر شود. 😰 🔸آن هنگام که پروردگار نیروی را به ابلیس عنایت کرد، 🌸 فرمود: ✨ بار خدایا تو نیروی تسلط بر من و نسل من را به بخشیدی.😥 به من و فرزندانم چه می دهی؟⁉️😔 ♥️ فرمود: ✨👈🏻 و 👈🏻 ✨ 🌸 و بیشتر از این را طلب کرد و ♥️خداوند از انسان قبول کرد✔️ 🌸 و باز هم درخواست کرد و ♥️ فرمود: ✨ ✔️✨ 🌸و به همین امر .😊 ♥️ خداوند متعال را و سپس ارواح👇🏻 🌷 «محمّد صلی الله علیه و آله ، 🌹 علی علیه السلام ، 🌸 فاطمه علیهاالسلام ، 🌼 حسن علیه السلام و 🌺 حسین علیه السلام » را 44 در پشت آدم قرار داد، بگونه ای که تمام را فرا گرفت✨ ♥️ و خداوند دستور داد تا همگان در برابر عظمت آدم کنند.🙇‍♂️🙇‍♀️ هنگامی که بر آدم دمیده شد🌬️، او به افتاد و ♥️ خداوند امر کرد تا جمله ✨«الحمد اللّه رب العالمین»✨ را بگوید. 🔹 و هنگامی که دید فرشتگان بر او سجده کردند، 🌸 دچار شد از خداوند سؤال کرد، آیا مخلوقی محبوب تر از من آفریده شده است؟ ♥️ پاسخ داد: بله آنها گروهی هستند که خلقت تو به خاطر وجود آنهاست.👌🏻 ✨آنها ارواح پاک هستند و این بشارت خداوند بر آدم به وجود پنج تن بود. 🌸آدم به نگاه کرد، ♥️ خداوند فرمود؛ این ارواح، من می باشند به وسیله آنها می دهم و باز می گیرم و توسط آنها می دهم و می کنم و تو ای آدم به آنها بجوی، هرگاه دچار👈🏻 و گشتی✔️ ادامه دارد.... _☀️ 🌤️ 🌥️ ☁️ _ 『•🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _ •⌈↝‌ @masirsaadatee 🌸⃟🕊 ڪـانـال ڕاه سـعــادٺــ↑↑↑ مـا را بـہ دوسـٺــان خــود مـعـرفـے ڪنـیـد🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🍃🥀🍃🥀 🥀🍃🥀 🍃🥀 🥀 ⚜هوالعشق ⚜ 📕#محا
🍃🥀🍃🥀 🥀🍃🥀 🍃🥀 🥀 ⚜هوالعشق ⚜ 📕🥀 ✍ به قلم : 🍃 مرصاد خواست از جمع دور شود که حاج مصطفی دستش را کشید و اجازه نداد در تنهایی خودش را محکوم کند ... ـ بیا بابا جان ... بعدا برام تعریف کن ... همگی در سالن نشسته بودند و منتظر دکتر .... دکتر بسمتشان آمد و گفت : اقوام درجه یک بیمار تشریف بیارید اتاق من براتون توضیح بدم پدر و مادر مهدا و محمدحسین به اتاق پزشک رفتند و منتظر به او چشم دوختند . دکتر : اون دختر خانم ۱۵ ، ۱۶ ساله که اول آوردن ، حال عمومیش خوبه ... بخاطر دود و گاز های سمی هنگام آتش سوزی یکم مشکل تنفسی خواهد داشت که طبیعیه ولی مقطعیه شاید یه هفته ... کف دستشون سوختگی داشت که خیلی خفیف بود و پانسمان شده ... پماد ، دارو و هر چه لازم باشه براشون تجویز میشه ... نگرانی نداشته باشید ... بعید میدونم اثری از سوختگی بجا بمونه ... وقتی بهوش اومدن بعد از یکسری معاینه های پزشکی احتمالا بعد یک شب بستری معمول ، مرخص میشن حاج مصطفی : الحمدالله ... ممنون دکتر ، آقای حسینی چطور حال ایشون چطوره ؟ با این حرف حاج مصطفی چشم های مطهره خانم مشتاق میز دکتر را کاوید تا از پسرش بشنود ... پسری که با سختی و مشکلات جنگ و ... متولد شده بود و اکنون بخاطر نبوغ و علمی که داشت جانش در خطر بود ... دکتر : اون آقا هم مقطعی از بازوشون سوخته ... مثل اینکه به یه چیز داغ برخورد کردن ... مساحت سوختگی زیاد و جدی نیست ... فعلا با مشکل تنفسی مواجه هستن اما این مشکل تنفسی نسبت به دختر خانم شما یکم جدی تر هست ، چون بیشتر در معرض گاز سمی بودن ... و یکسری مراقبت های پزشکی لازمه شاید کمتر از دو روز مرخص باشن ... اما اون خانومی که آخر از بقیه اومدن .... انیس خانم ‌: خب آقای دکتر حال دخترم چطوره ؟ ـ زیاد خوب نیستن خانم ... سوختگی جزئی روی دستشون بود قسمت ساعد ..... اما خب اون سوختگی زیاد جدی نیست ... کمرشون آسیب دیده ، سوختگی کمی وسیع و عمیق هست اما مشکل بزرگتر اینکه متاسفانه در اثر ضربه ای که به کمرشون وارد شده مهره های کمرشون دچار مشکل شده ... حاج مصطفی : این مشکل چقدر جدیه ... نیاز به عمل داره ؟ ـ ببینید ما در حال حاضر آزمایش و MRI انجام ندادیم و من نمیتونم با قاطعیت چیزی بگم ... بنظر نمیرسه مشکل کمرشون ساده باشه .... فقط در حد پیش بینی هست ... ولی ... باید بگم ممکنه مدتی نتونن راحت راه برن ... انیس خانم با شنیدن این حرف از دکتر شروع به گریه کرد که دکتر گفت : در حد یه پیش بینیه خانم ... احتمال اینکه بخاطر ضربه ای که به کمرشون وارد شده نیاز به جراحی باشه خیلی کمه ... اما بخاطر سوختگی هایی که هست باید اعزام بشن تهران بیمارستان های اونجا پیشرفته تر هستن ... برای این جراحی درنگ نکنین همین که به هوش اومدن ببریدشون تهران ... طول درمان بخاطر سوختگی کم هست ... کمتر از یک ماه ... این اطمینانو میتونم بهتون بدم . اما اینکه از کی میتونن راه برن .... نمیتونم نظری بدم ... مطمئنا چندین جلسه فیزیوتراپی میتونه بهشون کمک کنه ... انیس خانم با احوالی آشفته اتاق دکتر را ترک کرد و بعد از تلاش هایی که برای دیدن مهدا کرد ، اجازه گرفت از پشت شیشه بخش مراقبت های ویڗه دخترکش را تماشا کند . ـ مصطفی نگا بچمو مثل کبوتر زخمی افتاده اینجا ! . مصطفی ینی بچم خوب میشه ؟ ـ معلومه خوب میشه دیدی که دکتر گفت طول درمانش کوتاهه الحمدالله ...خدا رو شاکر باش انیسم ـ ... اصلا ربطی به بچم مهدا نداشت مرصاد و مائده شوخیشون گل کرده بود ... ـ الان نمیخواد دنبال مقصر بگردی .... سید محمدحسین هم بخاطر مهدا و مائده تو دردسر افتاده بنده خدا ... یه دلجویی از مادرش بکن ... ـ من الان خودم مستحق دلجوییم ... خودت مدیریت کن مصطفی من اصلا حوصله حرف زدن ندارم .. ـ زشته انیس جان من نهایت با سیدحیدر صحبت کنم شما خودت باید با مادرش صحبت کنی ... بیا خانومی ... بیا بریم الان بیرونمون میکنن ... یه سر به بچم مائده هم بزنیم ... الاناست بهوش بیاد ـ هر چی میکشم سر همین بچه لوسته ... حرفی با جفتشون ندارم ... ـ باشه حق با شماست ... منم دلم واسه مهدا کبابه ولی اونم الان بهوش بیاد به ما نیاز داره ... &ادامه دارد ... 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀
🍃🥀🍃🥀 🥀🍃🥀 🍃🥀 🥀 ⚜هوالعشق ⚜ 📕🥀 ✍ به قلم : 🍃 مطهره خانم آرام و محکم نشسته بود و خبری از آشفتگی ساعت پیشش نبود و انگار از بی تابی که داشته است پشیمان بود ، رو به حسنا گفت : حسنا مامان ؟ من برم نماز بخونم ... شما حواست به بابات باشه ! من نمازمو خوندم شما برو بخون ـ چشم مامان . صورت دخترش را بوسید دستی به روسری کج شده ی روی سرش کشید و گفت : حسنا جان ، ظاهرتم مرتب کن ... یه خانم در هر شرایطی مرتب و مراقبه ... مراقب همه چیز و همه کس . سکوت بین جمع نگران که گاهی با اشک و ناله ی انیس خانم شکسته میشد با حرف مطهره خانم برچیده شد . ـ یه یا علی بگین ، برین دست و صورتتونو بشورین نماز بذارین اذون دادن ... این جا رو کردیم ماتم کده ، الحمدالله بچه ها سالمن و مشکلی نیس ... آقا سید ؟ ـ جانم ؟ ـ من خونه شام گذاشتم آماده هست ، یه زنگ به آقا امیرحسین بزن بیاره شامو همین جا بخوریم ... فقط سیدجان به بچم نگو ممکنه نگران بشه ... ـ خانم خودش اون وضعو ببینه متوجه میشه ... ـ شما زیاد قضیه رو باز نکن ـ چشم . ـ انیس خانم ؟ ـ بله حاج خانم ؟ ـ بیاین بریم یه وضو بگیرین یکم آروم شین ... پاشین ـ من تا بچم بهوش نیاد دلم آروم نمیگیره ... ـ مائده خانم که بهوش اومدن دیدین شون ... مهدا خانمو بسپارین به حضرت مادر ... ضمنا باید سالم باشین تا بتونین مراقب دسته گلتون باشین این جوری که خودتون زودتر از پا میافتین ... حسین منم هنوز بهوش نیومده حتی نتونستم ببینمش ولی اونا بیش از هر چیز به حضور معنوی ما نیاز دارن .. دست انیس خانم را گرفت و رو به همسرش گفت : آقا سید ما رفتیم نمازخونه سید سری تکان داد و رو به حسنا گفت : دختر بابا شما هم برو ـ چشم ... خانم ها که راهی شدند ، سیدحیدر رو به مرصاد کرد و گفت : آقا مرصاد پسرم ؟ میشه برید دنبال آقا امیرحسین ؟ امیرحسین هول میشه دست گل به آب میده ، خودتم یه لباس مناسب بپوش بابا ـ چشم الان میرم ............ــــــــــــ♦ـــــــــــــ............ ـ امیر جان داداش کارای دانشگاهو انجام داده بودم ... چون نصف ترم رو گذرونده بود باید امتحانات رو میداد نرفتن سر کلاس ها رو پذیرفتن بخاطر شرایطش ... ولی همین جا دو تا امتحانشو داده .... الان که خانوم میگه نمیخوام عقب بیافتم باید برگردیم وگرنه ترم جدیدو مرخصی میگرفت ... شرمنده دیگه زحمتی شده برا شما ... ممنون ... باشه ... قربانت ... آره ما هم احتمالا امروز ظهر راه میافتیم ... آره خونه سیدهادیه ... قربانت ... یاعلی مهدا : آقا امیر بود ؟ ـ آره ، میگه دانشگاه یه سری نامه و اینا داده رفته گرفته ... بعد همون طوری که خواستی پرسیده گفتن میتونی باقی امتحاناتو دانشکده خودت بدی ... استاد هاتم مشکلی با چند جلسه غیبتی که داشتی مشکلی نداشتن ... بخاطر پیشینه اته ... اگه من بودم محل ... بهم نمیذاشتن ... ـ خودشون لطف کردن ـ تو دوباره شکست نفسی کردی ؟ یه چیزی ذهنمو درگیر کرده ، چرا محمدحسین اینقدر شرمنده تو بود ؟!! ... چرا تا میومد حرف بزنه میپیچوندی ؟ تو این یه ماهه کلی رفته و اومده بهت سر زده من درک نمیکنم ...! &ادامه دارد ... 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃
🍃🥀🍃🥀 🥀🍃🥀 🍃🥀 🥀 ⚜️هوالعشق ⚜️ 📕🥀 ✍️ به قلم : 🍃 مهدا بحث را عوض کرد و گفت : بنده خدا خونشو در اختیارمون گذاشته ... حالا میاد یه سری میزنه .. ـ نه خب سجاد کمتر پیگیره ... اون استاد سیریشت هم پدرمونو در آورده ... مهدا یه چیزی ؟ ـ جانم ؟ ـ اون همکارت خانمه بودا ! نمیخواستم گوش وایسم ... ولی شنیدم گفت جانبازی بگیر ... چرا این طوری گفت ؟ مهدا انتظار شنیدن این حرف را نداشت با اینکه کمی متعجب شده بود اما خونسرد گفت : ایشون کلا اهل روحیه دادنه ... شوخی زیاد میکنه ... داشت میگفت هنوز استخدام نشدی و یه عملیاتم نرفتی تو خونه خودتون مجروح شدی ... برو جانبازی بگیر مرصاد با اینکه قانع نشده بود گفت : نمیدونم چی بگم ... آقا سیدحیدر هم خیلی هواتو داشت ... ـ تو الان دنبال راز داوینچی هستی ؟ بسمت میز خیز برداشت تا کیفش را بردارد که مرصاد مواخذه گر گفت : یک ماهه دارم بهت میگم اینقدر ورجه وورجه نکن ... مگه چقدر از عملت گذشته میپری اینور اون ور ... ؟! ـ یه جوری میگی ، هر کی ندونه فکر میکنه چه حرکتا میزنم ... یه کیف میخواستم بردارم با صدایی که غم داشت ادامه داد ؛ فعلا اسیر صندلی چرخدارم مرصاد شرمنده سرش را پایین انداحت و گفت : نمیدونی چه زجری میکشم وقتی این جوری میبینمت ... خدا لعنت کنه منو ... ـ بسه مرصاد چه ربطی به تو داشته ؟ اینکه موتورخونه مشکل داشته تو مقصری ؟ بار آخرت باشه ها ... ـ شرمندتم ... تا آخر عمرم شرمندتم آبجی ـ پاشو لوس بازی درنیار ، اون چادرمو بیار بریم دیر شد ... این جلسه آخریه که اینجا فیزیوتراپی میرم ... باید نامه و اینا بگیریم بدو فیزیوتراپیست مردی میان سال با قدی کوتاه و اخلاقی که شهره ی خاص و عام بود ، نفهمید کی و چگونه با این دختر با انگیزه اینقدر خوش برخورد شده بود ! انگار امواج مهربانی و صمیمت ذاتی اش همه را بهرمند میکرد ... نمیدانست چرا از رفتن دختر جوان ویلچر نشین ناراحت است ؟! شاید روزی که برای اولین بار او را دید گمان میبرد مانند تمام جوانانی که دچار معلولیت میشوند ، افسرده باشد ... یا حداقل اهل لوس بازی های دخترانه ... اما مهدا آنقدر راحت این تقدیر را پذیرفته بود و با آن کنار آمده بود که انگار از بدو تولد معلول بوده است ....! دکتر با یادآوری وضعیت مهدا به او یادآور شد هنوز شرایط یک زندگی معمولی را ندارد . بعد از توصیه های ضروری رو به مرصاد گفت : آقا مرصاد مراقب خواهرت باش ... یکم زیادی خوشحال و راضیه . رو به مهدا کرد و گفت : ... دخترم خیلی دوست داشت باهات خداحافظی کنه ولی چون کلاس زبان داشت نتونست بیاد ... خیلی باهات صمیمی شده ... شمارتو که داره بهت زنگ میزنه ... تو هم اینقدر با همه گرم نگیر ... با دختر منم طوری رفتار کن وابسته نشه .... دکتر خوب میدانست احیای قلب آشفته ی دخترش کار سختی بود که مهدای جوان از عهده اش برآمده بود ... بازگشت به شهر و دیار بزرگترین آرزوی روزهای درمان مهدا شده بود . زندگی حتی چند روزه در بیمارستان سوختگی عذاب آور ترین لحظات زندگی او بود . سرگردانی و آشفتگی پدر و مادرش ، دانشگاه تعطیل شده ی خودش و مرصاد . مائده ی بی قراری که بخاطر مدرسه ، اصفهان مانده بود و روز های تعطیل ماه را برای دیدنش می آمد ... همه باعث شد دلش برای شهر تنگ شود ... ــ وای خداا هیچ جا شهر خود آدم نمیشه ... با... ـ آبجی .... ؟! صدای پر ذوق مائده شهرک را از آمدن مهدا با خبر کرد . ـ الهی فدات بشم.... دلم برات یه ذره شده بود ـ خدا نکنه صورتی خانم ، بیا بغلم ببینم ... اشکش فرو ریخت و با بغض گفت : آبجــــــــــی ؟ ـ جونم ‌؟ ـ همش تقصیر منه ... اگ ... ـ وای تو و مرصاد منو دیوونه کردین ... بابا هیچ ربطی به شما نداشته ... اگه خدایی نکرده به جای من این اتفاق برای یکی از بچه ها یا خدایی نکرده چند تا خانواده می افتاد خوب بود ؟! خداروشکر بخیر گذشت ... انیس خانم : علیل شدن خودتو میگی بخیر گذشتن ؟ مهدا از حرف مادرش دلگیر شد و همان طور که با دست صندلی را به حرکت در می آورد گفت : علیل اونی نیس که پای قوی برای راه رفتن نداره ... علیل اونیه که با پای قوی هم راهی برای رفتن نداره .... به آرامی صندلی را به حرکت در آورد ... &ادامه دارد ... 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀