🍃🥀🍃🥀
🥀🍃🥀
🍃🥀
🥀
⚜هوالعشق ⚜
📕#محافظ_عاشق_من🥀
✍ به قلم : #ف_میم
🍃 #قسمت_هفتاد_چهارم
مهدا : من پرونده رو میخوام آقا یاسین هر طور شده !
ـ مطمئنین با جاوید ها به سرنخ پرونده خودمون میرسیم ؟
ـ اطمینان برای عبد نیست ولی میتونیم امیدوار باشیم
سرهنگ صابری : چیزایی که ستوان فاتح میخواد رو در اختیارش بذارید
ضمنا ستوان ...
ـ بله قربان .
ـ اگر بخوای مستقیم ورود کنی باید اسم مستعار داشته باشی با بچه های احراز هویت صحبت میکنم از این به بعد میتونی به سامانه اطلاعات دسترسی داشته باشی اما با راهنمایی سید هادی ...
ـ چشم ، متشکرم قربان .
بعد از اتمام جلسه هر کسی به بررسی وظیفه ی خودش پرداخت .
مهدا طبق دستور استاد صابری برای گرفتن مجوز و ثبت هویت جدید با سیدهادی به همکارشان مراجعه کردند .
مهدا : آقا سید بنظر شما بررسی احوالات خاندان جاوید میتونه ما رو به نتیجه برسونه ؟
ـ امیدوارم ولی کار ساده ای نیست ، از طرفی گروه مروارید خیلی داره پیش روی میکنه !
ـ میتونیم مروارید و بچنگ بیاریم .... باید بدونیم این همه دختر و زن بی سرپرست چطور جذب وهابیت شدن ...
ـ باید ذهنتو متمرکز کنی ما نباید مرواریدو دست کم بگیریم یا ازش غافل بشیم ...
ـ من باور دارم مروارید با کارن در ارتباطه ...
ـ منم تقریبا مطمئنم ولی این که این زنو هیج کس ندیده بهش قدرت داده .... چطور میشه که رئیس چنین گروهی رو هیچ کس ندیده باشه ... !؟
ـ آقا هادی همیشه میگفتین ، برای پنهان شدن باید آشکار شد ...
ـ نتونستم کسیو حدس بزنیم ... شاید بزرگترین ضعف ما عدم حضور یه زن امنیتی قوی بود ...
ـ خانم مظفری ؟
ـ ایشون خیلی وقت نیست به گروه ما اضافه شدن ... تو حتما میتونی این رازهای موشکافانه ی زنانه رو متوجه بشی !
ـ ان شاء الله
ـ توکل بر خدا ان شاء الله مرواریدو بدست میاریم ...
+ سرگرد ؟
ـ بله ؟
+ احراز هویت ستوان فاتح انجام شد ... از این به بعد مجوز بررسی در مورد پرونده رو دارن ... و با نام سروان مریم رضوانی فعالیت میکنن و بعنوان بازرس به نیروی انتظامی رفتار و آمد خواهند داشت ... خوبه ؟!
مهدا با شنیدن نام جدیدش لبخندی زد که هادی را خنداند و رو به او گفت :
خاله ام اگه بدونه چقدر خوشحال میشه !
+ فقط قربان ؟
ـ مشکلی هست ؟
ـ از این به بعد باید چند بار به آگاهی .... سر بزنن تا موقعیتشون اثبات بشه و مسئولین مرتبط بشناسنشون و اینکه بهتره از پرونده های اجتماعی و فساد اخلاقی شروع کنید برای شناخته شدنتون بهتره ...
.
راستی خانم فاتح ؟
ـ بفرمایید
+ شما هنوز اسلحه حمل نمیکنین ؟
ـ خیر
+ از این به بعد لازمه باید .........
.
.
ـ خب من شرایطشو ندارم ...
+ باید خودتون شرایط رو فراهم کنید
ـ متوجهم
ـ شاید مجبور باشید گاهی چند روز سرکار بمونید !
ضمنا شرایط جسمیتون ....
ـ میتونم با این شرایط کنار بیام ... مشکلی ندارم
&ادامه دارد ...
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀
🍃🥀🍃🥀
🥀🍃🥀
🍃🥀
🥀
⚜هوالعشق ⚜
📕#محافظ_عاشق_من🥀
✍ به قلم : #ف_میم
🍃 #قسمت_هفتاد_پنجم
علاوه بر نگرانی هایی که در خصوص محل کارش داشت دانشگاه هم به آنها اضافه شده بود .
بخاطر کلاسی که با استاد صابری در دانشگاه داشت مرخصی ساعتی گرفته بود .
آقای صابری استاد دانشگاه میانسال آپدیتی که صمیمی ترین ارتباط را با دانشجو ها داشت و هیچ کس گمان نمی برد این استاد دانشگاه ساده یک سرهنگ امنیتی باشد بعد از راهی کردن مهدا به دانشگاه آمد .
مهدا با واکری که یک روز بود جای ویلچر را برایش گرفته بود بسمت کلاس آمد .
آیدینا دوست مسیحیش کسی که ندا از او متنفر بود با دیدن پیشرفت وضعیت تنها دوستش جیغ خفیفی کشید و با ذوق گفت :
مهدا جونم .... ! چقدر حالت بهتر شده دختر ! پس شیرینیت کو ؟
ثمین پوزخندی زد و گفت : به این بدبختی و استفاده از واکر میگی حال خوب ؟ هر چقدرم بگذره نمی تونه روی پای خودش بایسته
محمدحسین شاکی گفت : شما پزشکین ؟
ـ خب ... معلومه وضع...
ـ سوال منو جواب بدین !
ـ نه
ـ فیزیوتراپیست هستین ؟
ـ خ...ب ... نه
ـ پس نظر غیر علمیتون رو واسه خودتون نگه دارین !
همه خندیدند که ثمین با حرص و حسادتی که در وجودش بود گفت : آقای حسینی شما چرا اینقدر از این حمایت میکنین ؟
تیر آخر را زد و با چندش ادامه داد ؛ نکنه خبریه ما نمیدونیم ؟
حیف شما نیست میخواین با این دختره ی فل...
محمدحسین انگشتش را با خشم سمت ثمین گرفت و با عصبانیت گفت :
ببین خانم نسبتا محترم اولا این نه و خانم فاتح دوما بار آخرت باشه به کسی بخاطر ضعفش توهین میکنی ... این خانم هم مثل شما در سلامت کامل زندگی میکردن و توی یه حادثه بخاطر نجات یه آدمِ....
به خودش اشاره کرد و ادامه داد ؛ بخاطر یه آدم بی لیاقت به این وضع دچار شد ... شما هم اینقدر به سلامتیت نناز که به تبی بنده !
یکی از پسران کلاس که منتظر چنین سوژه هایی بود سوتی زد و گفت : جووون این جا رو ! سوپر وُمَن ( زن ) وارد میشود ... فقط دکتر جون بنظرت نقشتون عوض نشده ؟ این صحنه رو شما نباید خلق میکردی ؟!!
مهدا : بســــــــــه ! یه آدم خیلی بدبخت و بیکار هست وقتی از تایم طلایی که میتونه برای خودش و رسیدگی به امور زندگیش صرف کنه درگیر تجسس در زندگی بقیه باشه !
ضمنا خانم ناجی من از شما تقاضای کارشناسی پزشکی نداشتم !
آیدینا : این محترمانه ی ' فوضولی نکن '،' به تو چه ' هست گفتم با زبون خودت بگم شاید بفهمی !
ثمین خواست چیزی بگوید که با ورود استاد به بن بست خورد .
بعد از اتمام کلاس مهدا خواست به اداره برگردد که محمدحسین صدایش کرد .
مهدا : بفرمایید !
ـ چرا از من شاکی هستین ؟
ـ از خودتون و رفتارتون بپرسید چه دلیل داره که همه جا از علت مشکل من حرف میزنین ؟ به کسی ربطی نداره !
اون سری هم توی جمع خانوادگی و دوستان بهتون هشدار دادم ولی توجه نکردین و برای من مشکلات زیادی بوجود اومد ، آقا محمدحسین چرا فکر میکنین بازگفت دلایل اون اتفاق باعث رضایت منه ؟
ـ من فقط عذاب وجدان داشتم و وظیفه خودم میدونم اجازه ندم کسی بهتون بی احترامی کنه !
ـ بهتون گفتم عذاب وجدان نداشته باشید ... ضمنا من مدافع نمیخوام ، میتونم از خودم دفاع کنم .
ـ چطور عذاب وجدان نداشته...
ـ چون من این کارو بخاطر شما نکردم ... بخاطر خودم بود ... راضی شدین ؟
ـ شما الا...
ـ دقیقا همین بود ، من بیشتر از این نمیتونم یک جا بایستم .
باید برم کار واجبی دارم ، خدانگهدار .
به محمدحسین اجازه هیچ گونه جوابی نداد و با تاکسی در اختیاری که هماهنگ کرده بود به محل کارش رفت .
&ادامه دارد ...
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀
📚امام سجاد علیه السلام و جُزامی ها
✨بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
در مدینه چند نفر بیمار جذامی بود . مردم با تنفر و وحشت از آن ها دوری می کردند . این بیچارگان بیش از آن اندازه که جسماً از بیماری خود رنج می بردند ، روحاً از تنفر و انزجار مردم رنج می کشیدند . و چون می دیدند دیگران از آن ها تنفر دارند خودشان با هم نشست و برخواست می کردند .
یک روز هنگامی که دور هم نشسته بودند غذا می خوردند ، علی بن الحسین زین العابدین علیه السلام از آن جا عبور کرد . آن ها امام علیه السلام را به سر سفره خود دعوت کردند . امام علیه السلام معذرت خواست و فرمود:
من روزه دارم ، اگر روزه نمی داشتم پایین می آمدم ، از شما تقاضا می کنم فلان روز مهمان من باشید .
این را گفت و رفت . امام علیه السلام در خانه دستور داد ، غذای بسیار عالی و مطبوع پختند . مهمانان طبق وعده قبلی حاضر شدند . سفره ای محترمانه برایشان گسترده شد . آن ها غذای خود را خوردند و امام علیه السلام هم در کنار همان سفره غذای خود را صرف کرد
📖منبع: سجاده عشق ، ص22
📖وسائل جلد 2، ص457
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم
『•🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _
•⌈↝ @masirsaadatee 🌸⃟🕊
ڪـانـال ڕاه سـعــادٺــ↑↑↑
مـا را بـہ دوسـٺــان خــود مـعـرفـے ڪنـیـد🌹
🌹✿❀ قرار شبانه ❀✿🌹
" تا شهـ🕊ـدا با شهـ🕊یـد "
ختم 👇
☆أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَادَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوء☆
🌸هر شب به نیابت از یکی از شهدای آسمانی
¤ امشب به نیابت ⤵️
🌷🕊 #شهید_سعید_جان_بزرگی
🍃جهت :
♡سلامتی و تعجیـلدر فرج آقا صاحب الزمان عجــل الله
♡شِفای بیماران
♡شفای بیماران کرونایی
♡حاجت روایی اعضای کانال
🕊⃟🇮🇷@masirsaadatee •••❥⊰🥀↯
┄┅┅✿❀🍃🌹🍃❀✿┅┄┄
تعداد آزاد
🍃💐🍃💐
💐🍃💐
🍃💐
💐
♡ بسم رب الشهدا و الصدیقین ♡
#یک_قرار_شبانه
ان شاءالله امشب در پرونده همه خادمان و دوستداران شهدا بنویسند:
🍃محب امیرالمومنین(عـلیــه الســلام)
🍃زیارت کربلا و نجف،
🍃سربازی امام زمان(عجــل الله)
♦️نهایت شــ🌷ــهادت♦️
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
هر شب ده صلوات هدیه به روح مطهر
یکی ازشهداداریم.💐
هدیه امشب تقدیم میشود به شهید والامقام
🌷 #شهید_رسول_پورمراد
اجرتون با شهدا🕊
🕊⃟🇮🇷@masirsaadatee •••❥⊰🥀↯
ا💐
ا🍃💐
ا💐🍃💐
ا🍃💐🍃💐
9.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پست_ویژه
💢 ماجراهایی #شنیدنی از زندگی حضرت #موسی و #ابراهیم!
‼️ #شگرد اساسی دشمن را بشناسیم
❌ اگر از وضعیت جبهه حق #ناامید شدید؛ این کلیپ را از دست ندهید
🔹برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی
(\(\
(„• ֊ •„)
┏━∪∪━━━━━━━━━
🦋 @masirsaadatee
┗━━━━━━━━━━━━