eitaa logo
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
245 دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
9.7هزار ویدیو
106 فایل
یــــا ابـــاصـــالــح المــہـد ے ادࢪڪـنــے ارتبــاط بـا خــادم ڪـانـال: @rahimi_1363 بـا بـه إشـتــراڪـ گـذاشـٺــن لینـڪـ ڪـانـال راه ســعــادٺ،در ثـــوابــــ نـشـــر مـطـالــبـــ شــریـڪـ بــاشـیــد ۩؎ @masirsaadatee
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاه‌کن پارت159 روی صندلی‌ام نشستم و دستهایم را از روی پیشخوان به پایین کشیدم. نمی‌خواستم مشتری لرزششان را ببینید. آقای مشتری سخت مشغول مقایسه کردن تابلوها با یکدیگر بود. بین سه تابلو مانده بود که کدام را انتخاب کند. برای این که زودتر برود گفتم؛ –اصلا شما هر سه رو ببرید هر کدوم رو همسرتون پسندید بردارید بقیه‌اش رو بیارید. با تعجب پرسید: –واقعا؟ بدون این که جوابش را بدهم قابها را کاغذ پیچ کردم و داخل نایلون گذاشتم. بالاخره رضایت داد و رفت. امیر زاده هم از کارم متعجب بود. بعد از رفتن مشتری در حال جابه‌جا کردن بقیه‌ی قابها در داخل ویترین پیشخوان بودم که از شنیدن صدایش نزدیک گوشم قلبم لرزید –خسته نباشید خانم. اینجوری که ورشکست میشید. به این طرف پیشخوان آمده بود و نگاهم می‌کرد. اخم بین پیشانی‌اش کم‌رنگتر شده بود ولی هنوز بود. حس کردم این ناراحتی‌اش به خاطر توضیحی‌است که می‌خواهد در مورد آن خانم بدهد. گفتم: –مطمئنم میاره، اگرم نیاورد اشکالی نداره به قول مامانم اون ضرر کرده نه من. هم زمان هم ابروهایش بالا رفت هم سرش را تکان داد. بعد به طرف آشپزخانه رفت و سرکی کشید. –کسی اینجا بوده؟ برعکس هر روز که همه چیز را تمیز می‌کردم، فنجانها را نشسته بودم. نمی‌توانستم دروغ بگویم. –بله، ساره امده بود. اخمش پر رنگ شد و به طرف صندلی آمد و رویش نشست. –باید حدس می‌زدم. پس دوباره پیداش شد. اینم تو دسته‌ی زناییه که هر جا میره همه چی رو بهم میریزه. شیشه‌ی ویترین را بستم. و عقب رفتم و با فاصله ایستادم. –چطور؟ سرش را به طرف بالا تکان داد. –هیچی. کاملا معلوم بود در حال حرص خوردن از دست ساره است. حرص خوردنش هم دوست داشتنی بود. به نظرم حتی اخمش جذابترش می‌کرد. دستهایش را روی سینه‌اش جمع کرد و همانطور که نگاهم می‌کرد پرسید: –کی امده بود؟ احساس کردم اگر بمانم نفسم بالا نمی‌آید پس به طرف آشپزخانه راه افتادم. –نیم ساعت پیش، یه چایی خورد زودم رفت. با دستهای لرزان برایش یک فنجان چای ریختم. نگاهم به بخاری که از فنجان چای بلند می‌شد افتاد. نمی‌دانستم با این دستهای غیرقابل کنترل چطور برایش چای ببرم که در سینی یا روی دستم نریزد. چای فنجان را کمی از سرش خالی کردم تا از این اتفاق پیشگیری شود. سینی را برداشتم و همین که خواستم از آشپزخانه بیرون بروم دیدم روبرویم ایستاده. حرفی پیدا نکردم بگویم جز این که: –براتون چای ریختم. سینی را از دستم گرفت. –شما چرا؟ اینجا که کافی‌شاپ نیست. نگاهی به داخل فنجان انداخت، فکر کنم زیادی خالی‌اش کرده بودم، ولی او چیزی نگفت فقط تشکر کرد. گفتم: –خودم خواستم بریزم. سینی را که روی پیشخوان گذاشت گفت: –بیایید اینجا. روبرویش ایستادم. به صندلی اشاره کرد. –بشینید. سربه زیر کاری که گفته بود را انجام دادم و سرم را بالا نیاوردم. به آشپزخانه رفت و با یک فنجان چای دیگر برگشت و فنجان را روی پیشخوان گذاشت. –منم اینو برای شما ریختم. سربه زیر تشکر کردم. آرنج چپش را روی پیشخوان گذاشت و با دست راستش کمر فنجان را گرفت و به چپ و راست تکانش داد. این کارش تولید صدا می‌کرد. سرم را بلند کردم و نگاهی به فنجان انداختم بعد هم نگاهم را روی صورتش سُر دادم. چایی از فنجان بیرون نریخته بود. نگاهش را به چشم‌هایم داد و نفس عمیقی کشید. لیلافتحی‌پور 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاه‌کن پارت160 –فکر آدمها هم همینجوریه، گاهی باید از سرش خالی کنیم که بیرون نریزه. یه فکرایی اونقدر سوزاننده هستن که با یه ضربه‌ی کوچیکِ اطرافیانمون میشن آتشفشان و خیلی چیزها رو ممکنه از بین ببرن که دیگه نشه درستش کرد. گنگ نگاهش کردم، متوجه‌ی منظورش نشدم. دست از سر فنجان برداشت و نگاهش کرد. بعدجرعه‌ایی از چای را خورد. –می‌خواستم زودتر از این باهاتون حرف بزنم ولی به دلایل مختلف نمیشد. یعنی گاهی رفتار خودتون باعث میشد که از تصمیمم منصرف بشم. پرسیدم: –رفتار من؟ لبهایش را به هم فشار داد و نگاهم کرد. –بله، شما، بعد نگاهش را بالا داد. "بدترین حالت شیدایی بلاتکلیفیست" این جمله‌ایی بود که روی تخته سیاه نوشته بودم. خجالت زده سرم را زیر انداختم و در همان حال گفتم: " انگار بلاتکلیفی واگیر دارد." لبخند زد. –خوبه، امیدوار کنندس، بعد نگاهش را به فنجان چایی‌اش داد. چند لحظه‌ایی سکوت کرد. انگار به چیزی فکر می‌کرد. گفتم: –خسته شدید، برم چهارپایه رو بیارم بشینید. اخم ریزی کرد و بی‌تفاوت به حرفی که زده بودم پرسید: –می‌دونی اون خانم که امروز امده بود اینجا کی بود؟ با کمی مکث گفتم: –می‌خوام خودتون بگید. –الان که هیچ نسبتی باهاش ندارم. متعجب زده نگاهش کردم. –ولی اون که گفت همسرتونه. –نمی‌دونم چرا اینو گفته. یاد حرفهای ساره افتادم که گفت" امیرزاده میاد که ماست مالی کنه " زمزمه وار ادامه داد: –فکر کردم دو سال تنهایی کشیدن سر عقلش آورده باشه، انگار درست بشو نیست. لابد اینارو هم از همون کلاسها یاد گرفته. کنجکاو و منتظر نگاهش کردم. با من و من گفت: –ما دو ساله از هم جدا شدیم. برای لحظه‌ایی چشم‌هایم را بستم، پس قبلا ازدواج کرده. احساسی شبیه حسادت، خشم، یا تلفیق این دو به سراغم آمد... ولی چیزی در قلبم ندا داد "مگر تو نگران زن داشتنش نبودی؟ حالا که مجرد است." وقتی چشم‌هایم را باز کردم دیدم اخم آلود و جدی به فنجان چایی‌اش نگاه می‌کند. –باید زودتر بهتون می‌گفتم. باید قبلش مفصل با هم صحبت می‌کردیم. ولی خب رفتار شما واقعا من رو بلاتکلیف می‌کرد. احساس کردم به فرصت بیشتری نیازه برای حرف زدن. با خودم گفتم قبل از چی باید مفصل با هم صحبت می‌کردیم. وقتی نگاه سوالی‌ام را دید گفت: –قبل از این حرفی که می‌خوام بهتون بزنم باید همه‌چی رو بهتون می‌گفتم. هنوز از شوک چیزی که شنیده بودم بیرون نیامده بودم. احساساتم مختل شده بود. نمی‌دانستم خوشحال باشم یا ناراحت، به سکوت نیاز داشتم. دستهایش را داخل جیب شلوارش کرد و رفت کنار دیوار روبروی من ایستاد. سرم را بالا اوردم. نگاهمان در هم‌آمیخت. حرفی که شنیده بودم در احساساتم تغییری نداد. قلبم باز دیوانه وار خودش را به قفسه‌ی سینه‌ام کوبید. نگاهم را به دگمه‌ی پیراهنش دادم. یک قدم جلو آمد. –هنوزم بلاتکلیفید؟ لبم را تر کردم. –برای چی؟ –برای حرفی که مدتهاست می‌خوام بزنم ولی هر دفعه از طرف شما یه مسئله‌ایی پیش میاد که مردد میشم، مثل همون بلاتکلیف بودن شما... با لرزشی که در صدایم بود پرسیدم: –می‌تونم یه سوال ازتون بپرسم؟ لبخند نازکی زد. لیلافتحی‌پور 🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠اهمیت اطعام مومنین 🔹یکی از توصیه های اهل بیت به مؤمنان، اطعام برادران ایمانی است. خدا و رسولش از جمع شدن مؤمنان در کنار یکدیگر بسیار خشنود میشوند و انسان منتظر از این مساله غافل نیست. لذا سعی میکند در سبک زندگی اش، جایگاه ویژه ای را به این موضوع اختصاص دهد. او البته در سبک اطعام دادن هم سعی میکند از و دوری کند چرا که نیتش رضایت و خشنودی امام زمانش میباشد. 🔹امام صادق علیه‌السلام فرمودند: «هر کس با اطعام خود مومنی را سیر کند، احدی جز خدا پاداش او را نمیداند! نَه فرشته مقرّب الهی و نَه پیامبر مُرسل. » 📚(الکافی ج۲ ص۲۰۳) حـاجـتــღ ࢪوا بـاشـےد🤲     °•○●°•🍃🌸🍃•°●○•° ↬@masirsaadatee↫ °•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
💠دورهمی! 🔹دوستی می‌گفت: ما جلسه ‌ی ماهیانه‌ ی فامیلی داریم. پرسیدم: در آن جلسه چه می‌کنید؟ گفت: دورهمی است و خوش و بش و گفتگو و از احوال هم خبردار شدن و در نهایت خوردن شام. گفتم: تو چه می‌کنی؟ گفت: من هم مثل بقیه!! با تعجب پرسیدم: مثل بقیه؟ چرا؟ مگرتو ادعای دوستداری و تبلیغ علیه السلام را نداری؟ تو باید با بقیه فرق داشته باشی! 🔹شایسته است که تو در این جمع به نحوی یاد امام زمان را برای دیگران زنده کنی و آنان را از غفلت نسبت به ایشان خارج کنی! 👌می توانی پیشنهاد کنی جلسه را با دعا بر امام زمان علیه السلام شروع کرده و به پایان برسانند و درباره‌ی فوائد دعا برای ایشان کمی صحبت کنی. از مناسبت‌های مذهبی برای این هدف می‌توانی بهره ببری. قبلا می‌توانی با افراد مذهبی فامیل هماهنگ شوی. می‌توانی با برگزاری یک نمایشگاه کوچک کتاب فضا را به سمت هدفی که داری تغییر دهی. و خیلی کارهای دیگر که با کمی فکر و خلاقیت قابل اجرا هستند. حـاجـتــღ ࢪوا بـاشـےد🤲     °•○●°•🍃🌸🍃•°●○•° ↬@masirsaadatee↫ °•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♨️برکت دعای حضرت صاحب الزمان عجل الله 🔸یكی از علما به نام آشیخ حسین تویسركانی نقل می‌كنند: «زمانی كه در نجف طلبه بودم معیشت بسیار سختی داشتم، برای گشایش در امور زندگیم به كربلا رفتم تا از حضرت اباعبدالله علیه‌السلام یاری بطلبم. اولین شب ورودم به كربلا در عالم رویا امام عصر عجّل‌الله‌فرجه را در حرم اباعبدالله علیه السلام دیدم كه به من فرمودند: «بالای سر برو و دعا كن.»‌ من هم بالای سر رفتم و با جد و جهد فراوان دعا كردم. پس از دعاهای فراوان، خدمت حضرت ولی عصر عجّل‌الله‌فرجه آمدم و پرسیدم: «آیا دعا هم وكالت بردار است؟» حضرت فرمودند: «بله». عرض كردم: «آقا می‌شود از شما خواهش كنم به عنوان وكیل من، برایم دعا كنید؟» همان زمان حضرت دستهایشان را به آسمان بلند كرده وبرای حل مشكلاتم دعا كردند. 🔸پس از برگشتم به نجف ، متوجه شدم یكی از تجار بزرگ تویسركان خدمت آمیرزا حبیب الله رشتی رسیده و ایشان از من خیلی تعریف كرده‌اند. آن تاجر هم گفته بود مال زیادی در اختیار من می‌گذارد و مایل است كه دخترش را هم به عقد من در آورد. از آن زمان به بعد، به بركت دعای حضرت حجت عجّل‌الله‌فرجه شرایط زندگیم كاملاً‌ تغییر كرد. 📌ما هم به اماممان عرض می‌كنیم:‌ آقا جان! یقین داریم با دعای وجود مقدس شما، در زندگیمان فتح المبین صورت می‌گیرد. تمنا می‌كنیم با وجود همه بی‌لیاقتی‌ها و ناشایستگی‌هایمان ، وكالت‌ ما را هم بپذیرید و برای ما هم دست به دعا بردارید. 🖋استاد بروجردی حـاجـتــღ ࢪوا بـاشـےد🤲     °•○●°•🍃🌸🍃•°●○•° ↬@masirsaadatee↫ °•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
🔻روز بیست‌وپنجم این ماه روز دحوالارض است که روز با برکتی است... ایّام در ماه ذی‌قعده که اوّل ماه‌های حرام است، ایّام و لیالی مبارک و متبرّکی است، پر از برکات است؛ باید از اینها استفاده کرد.۱۳۹۴/۶/۱۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
16.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷سید خراسانی روایت کیست؟ سید خراسانی کیست که این همه قدرت دارد ؟ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج 👇‎‎ برای ظهور امام زمان بیاید لینک زیر  ‎‌‌‎‌‌‎‌‌✾࿐༅✧❀🦋❀✧ ༅࿐✾ ❣ ╰┈➤@masirsaadatee
4_6001468514072789774.mp3
10.35M
❧🔆✧﷽✧🔆❧ 🎼🎧 🔺🕋 اسراری از و مراقبات آن ▫️شب عنایات خاصّۀ الهی ▫️دحوالارضِ عالمِ درون ▫️مروری بر دعای روز دحوالارض ▫️فرصتی برای بخشیده شدن.. ۹۰/۰۷/۲۸ ❈ گنه بیفکنیم مراقبات ماه ذی‌القعده را قدر بدانیم پیشنهاد دانلود✌️ ⏰( ۵۷دقیقه و ۲۱ثانیه ) 📌 استاد مهدی طیب هدیه به لبخند امام زمان علیه السلام ┅═✧❁🔆❁✧═┅ حـاجـتــღ ࢪوا بـاشـےد🤲     °•○●°•🍃🌸🍃•°●○•° ↬@masirsaadatee↫ °•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°