eitaa logo
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
245 دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
9.7هزار ویدیو
106 فایل
یــــا ابـــاصـــالــح المــہـد ے ادࢪڪـنــے ارتبــاط بـا خــادم ڪـانـال: @rahimi_1363 بـا بـه إشـتــراڪـ گـذاشـٺــن لینـڪـ ڪـانـال راه ســعــادٺ،در ثـــوابــــ نـشـــر مـطـالــبـــ شــریـڪـ بــاشـیــد ۩؎ @masirsaadatee
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 امام حسین علیه‌السلام دارن میرن بسمت کوفه، و بعضی شیعیان مشغول حجّند! ✘ شخص شما کجایی توی این قصه؟ •[ @masirsaadatee ]• •~ 💚🍃~•
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
از سفیر ابلیس🔥 تا سفیر پاکی🌸 فصل پنج📚 نام این فصل: برو دنبال شبهاتت... #قسمت_سی_و_هشتم میدونی چرا
از سفیر ابلیس🔥 تا سفیر پاکی🌸 فصل پنج📚 نام این فصل: برو دنبال شبهاتت... با یکی از بچه ها آشنا شده بودم مولوی وهابی بود و 500 نفر رو وهابی کرده بود... اسمش سلمان بود. تو تلگرام با هم دوست شده بودیم. باورتون نمیشه... بخاطر امام علی انقدر از دست باباش و اطرافیانش کتک خورده بود که حد نداشت. ولی دیوونه وار عاشق امام علی و امام رضا بود... دلیلشم فقط این بود که روحیه حق پذیری داشت و متعصب نبود... رفت دنبال شبهاتش و براش جواب پیدا کرد. من میدونم اینجا اهل سنت هم هست... من کلت دارم میگم. هم به شیعه ها هم به سنی ها... من میگم تقلیدی نباشه دین داریتون. همین. خدا وکیلی تویی که حجاب داری... چند تا کتاب درموردش خوندی... خب تقلیدی میری جلو دیگه... پس فردا تو دانشگاه بی حجاب میشی... به همین راحتی! پشت حجابت هیچ چرایی وجود نداره. ای خداااااااا بعضی ها خیلی تنبلن... بابا الان که اینترنت اومده... یه سرچ بزنی کلی سایت های خوب میاد بالا... الان که دیگه کلی تکنولوژی میتونه کمکت کنه... کلی شماره تلفن هست که میتونی با عالم تماس بگیری و سوال بپرسی... واقعا زورت میاد ؟ یعنی انقدر ؟ بابا به خدا عالمه امینی برای نوشتن کتابش به چند تا کشور با خر و اسب و شتر سفر کرد تا کتابشو کامل تر بنویسه و سال های سال طول کشید تا نوشت و کتاب الغدیر رو خلق کرد... یعنی واقعا الان خیلی چیزا راحت شده... عالمه امینی الان اگه بود انقدر اذیت نمیشد... ✍🏻نویسنده: ادامه دارد... حـاجـتــღ ࢪوا بـاشـےد🤲     °•○●°•🍃🌸🍃•°●○•° ↬@masirsaadatee↫ °•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖥 😍 🔺حسینی یا یزیدی؟! ◾️دو خط و دو منش تا آخرالزمان خواهد بود، تکلیف خودت رو روشن کن، کدوم طرفی؟ 👤استاد رائفی پور•. 😎❣ حـاجـتــღ ࢪوا بـاشـےد🤲     °•○●°•🍃🌸🍃•°●○•° ↬@masirsaadatee↫ °•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم 📖 📝 #پارت_هشتادوششم 🔻 #نکاتی_چند_درباره #ذوالقرنین_علیه‌السلا
📘 📖 📝 🔻 🔹 فرزند اسحاق و نوه ابراهیم خلیل اللّه بود، 👬 ( عیص) بودند ☝🏻و چون یعقوب بعد از (عیص) به دنیا آمد او را به این اسم نامیدند، ⬅️او را یعنی عبداللّه می‌خواندند که خداوند این‌لقب(اسرائیل) را به او داده است ☝🏻و چون ( ) به معنای👈🏻 و( ) به معنای👈🏻 بود، او را اسرائیل نامیدند.✔️ ↩️و چون بود. 📜در روایت دیگری آمده که « » به معنای👈🏻 و « » نام👈🏻 خدا است و 👈🏻 « » است.✔️ 🔸 سه هزار وچهارصد و هشتاد و سه سال بعد از هبوط حضرت آدم به دنیا آمد.✔️ 🔹 📖 با داستان حضرت یوسف ذکر شده و جداگانه کمتر از او یاد شده است. ⏪ امّا آنچه در قرآن کریم درباره یعقوب علیه السلام ذکر شده 👈🏻یکی یک نوع است که یعقوب بر خود کرده بود. 📄در حدیثی که کلینی قدس سره در کافی و علی بن ابراهیم و عیاشی در تفسیر خود از امام صادق علیه السلام روایت کرده اند آن حضرت فرمودند؛ 🌺✨اسرائیل هرگاه 🐪 می خورد به و مبتلا میشد ☝🏻از این رو یعقوب گوشت شتر را بر خود کرد. ✨ ✳️او داخل بیت المقدس میشد و ✳️ از آنجا خارج میشد. 👈🏻 او روشنایی🕯️ بیت المقدس را برعهده داشت.✔️ 🔸 در یکی از شبهای تاریک🌌 را دید که مشغول خاموش کردن چراغهای بیت المقدس است. 🔹 یعقوب آن جن را بست.✔️ ادامه دارد.... _☀️ 🌤️ 🌥️ ☁️ _ حـاجـتــღ ࢪوا بـاشـےد🤲     °•○●°•🍃🌸🍃•°●○•° ↬@masirsaadatee↫ °•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 خواصّی که روبروی امام‌ حسین علیه‌السلام ایستادند! و ..... خواصّی که روبروی امام‌ زمان علیه‌السلام خواهند ایستاد❗️ 💥علّت این تقابلِ غیرمنتظره چه بود؟ و چه خواهد بود؟ حـاجـتــღ ࢪوا بـاشـےد🤲     °•○●°•🍃🌸🍃•°●○•° ↬@masirsaadatee↫ °•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگرد نگاه کن پارت275 صدا از در ورودی بود. با ترس و اضطراب آرام به طرف در رفتم. انگار صدا
🌸🌸🌸🌸🌸 برگرد نگاه کن پارت276 –شما چرا؟! شما که سر زندگی تون هستید. درحال عوض کردن کلید سرش را تکان داد. –از دست موجودی به نام شوهر! جدیدا که این کلاسا رو می رفتم یه کم اعصابم آروم شده بودا، اونم از خوش شانسی ما این طور که بوش میاد دیگه تعطیله. پوفی کردم. –شما هم؟! خدا به داد زندگی تون برسه. دوباره دست از کار کشید. –چطور؟ –هیچی بابا، یکی دوتا هم نیستید. به کدومتون بگم. فقط بدون که بودنِ من این جا از ترکشای همین کلاساست. کلید بعدی را داخل قفل انداخت. –پس باید حتما از این جا بیارمت بیرون، مثل این که صندوق اسراری. از این که برای باز کردن در، آن قدر مصرّ و مصمم بود برایم جالب بود. زمان زیادی گذشت و او موفق نشد. رو به شهلا خانم کرد و گفت: –اینا نخورد. برم اون یکی دسته کلید رو بیارم. بعد از چند دقیقه برگشت و دوباره کارش را شروع کرد. زمان زیادی تا غروب نمانده بود. از چشمی دوباره نگاهی انداختم و پرسیدم: –ببخشید قبله کدوم طرفه؟ من هنوز نمازم رو نخوندم. خانم با تعجب پرسید: –تو از شاگرداشون نیستی؟! –نه. –آخه اونجا خیلی ریز و غیر مسنقیم نماز خوندن رو تایید نکردن، البته من و شهلا کار خودمون رو میکنیم نمازمون رو میخونیم و فقط تمرینهایی که به عقل خودمون درست باشه انجام میدیم. بعد خنده کنان ادامه داد: –خلاصه، واسه خودمون یه عرفان ترکیبی زدیم بیا و ببین...والا، مگه خولیم عقلمون رو بدیم دست اینا. بعد نگاهی به شهلا خانم انداخت. –شهلا تو بیا بهش قبله رو بگو، من نمی‌دونم تو خونه‌ی اینا قبله کدوم سمته. شهلا گاهی از پنجره‌ی پاگرد دولا می شد و همه جا را کنترل می‌کرد. گاهی هم که آسانسور حرکت می‌کرد شماره‌‌ی طبقه را رصد می‌کرد. به طرف در، آمد و پرسید: –باز نشد؟ این همه کلید که خیلی طول می کشه! –باز می شه، تو قبله رو بهش بگو. –خب اگه وسط نمازش در باز بشه و اون دختره بیاد چی؟ همان لحظه صدای پایین رفتن آسانسور آمد و شهلا خانم فوری خودش را به آسانسور رساند. بعد هراسان برگشت. –وای نسرین یکی طبقه‌ی شیش رو زد. نکنه هلما باشه؟! خانمی که تند تند کلیدها را امتحان می‌کرد گفت: –خدایا کمک کن. این آخری رو هم می ندازم اگه نشد دیگه می ریم. حالا تو قبله رو بگو اگه باز نشد حداقل نمازش رو بخونه. شهلا خانم گفت: –رو به پنجره نمازت رو بخون. هنوز حرفش تمام نشده بود که کلید داخل قفل چرخید و در باز شد و هر سه برای لحظه‌ای مات هم شدیم. شهلا نگاهش را به آسانسور داد و دستپاچه گفت: –بدو بیا بیرون دیگه، چرا ماتت برده؟ بعد دستم را گرفت و کشید. با اضطراب پرسیدم: –کجا برم؟ پله‌ها کجاست؟ پله‌ها کجاست؟ نسرین خانم بعد از این که دسته کلیدش را از قفل خارج کرد و در را بست، فوری من و شهلا خانم را داخل خانه‌شان هول داد و با صدای خفه‌ای گفت: –بدویید برید تو خونه، رسید، رسید. همین که داخل خانه شدیم خیلی آرام در را بست و از چشمی در بیرون را نگاه کرد. بعد به طرفمان برگشت و نجوا کرد: –اومد، اومد، صداتون در نیاد. فکر کنم صدای در رو شنید. بعد دوباره نگاهش را به چشمی داد. صدای کلید انداختن هلما آمد. نسرین خانم را کنار کشیدم و اشاره کردم که خودم می‌خواهم از چشمی نگاهی بیندازم. همین که نگاهم را به بیرون دادم از دیدن کسی که همراهش بود خشکم زد. عقب عقب رفتم و کف دستم را جلوی دهانم گذاشتم. لیلافتحی‌پور 🌸🌸🌸🌸🌸