5.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ
👤 #استاد_شجاعی 🎤
📝 ماجرایِ ؛
▪️ـ نمازگزارانی که؛ بینماز محشور میشوند!
▪️ـ دیندارانی که؛ بیدین محشور میشوند!
▪️ـ محجّبههایی که؛ بیحجاب محشور میشوند!
▪️و ....
به همین سادگی ❗️
#پیشنهاد_دانلود 👌🏻
نشر بدید 📡
#یازینب
_☀️ 🌤 🌥 ☁️ _
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بسم رب الشهدا🌷 به شرط عاشقی پارت سی وپنج عالیه خواست چیزی بگوید که چندتقه به در خورد. ±بف
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم رب الشهدا🌷
به شرط عاشقی
پارت سی وشش
سمانه خانم کنار سمیه روی صندلی نشسته وسعی در آرام کردنش دارد.همه مشغول صلوات ودعا وذکر هستند.
علی دیشب درعملیاتی که داشتند،یک تیر به پهلو ویک تیر به دستش خورده.الان هم در اتاق عمل مشغول عمل کردنش هستند.سمیه سرش راروی شانه مادرش گڋاشته وهق هق میکند.
عاطفه خانم هم روی صندلی نشسته و گریه میکندوازخدامیخواهد علی راازاو نگیرد.چند دقیقه ای گذشت که درباز شدودکتر ازاتاق خادج شد.همه به سمتش هجوم بردند.
اقامحمد:آقای دکتر...چیشد؟
±عملش باموفقیت انجام شد..ولی...امیدتون به خداباشه،دعاکنید زمین گیرنشه.تیری که به پهلوش خورده،جای بدی بوده..ممکنه فلج شه ودیگه نتونه راه بره.
سمیه درآغوش مادرش رفت و بلند بلند گریه کرد:خدایا....
دکتر ببخشیدی گفت و رفت.چند لحظه بعد علی را روی تخت از اتاق عمل بیرون آوردند.همه دور تخت راگرفتند.
پرستار:لطفا بفرمایید کنار،بفرمایید.
کنار تخت حرکت میکردند.
علی راکه بردند،بقیه هم پشت در روی صندلی نشستند.
پرستار بعدچند دقیقه ازاتاق خارج شد.
عاطفه خانم:خانم...علی من کِی بهوش میاد؟
±معلوم نیست فعلا...امیدتون به خداباشه..ان شاالله زود بهوش میان.
عاطفه خانم بغضش را قورت داد:خداازدهنت بشنوه..ان شاالله...
به قلم🖊️:خادم الرضا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم رب الشهدا🌷
به شرط عاشقی
پارت سی وهفت
سمیه از پشت شیشه به چشم های بسته علی خیره شده.زمزمه میکند:علی...تروخدا تروجون سمیه چشاتو باز کن..
خانواده سمیه به اصرار به خانه رفتند.سمیه و خانواده علی هم هنوزدر بیمارستانند.پنج شش ساعتی از عملش گذشته وهنوز چشم هایش راباز نکرده.
به طرف صندلی رفت و کنار عالیه روی صندلی نشست.
+اگه چشاشو باز نکنه من چیکار کنم عالیه؟
=ان شاالله که باز میکنه چشماشو.
+ان شاالله.
چنددقیقه بعدکه پرستار از اتاق خارج شدوباعجله به سمت اتاق دکتر رفت وبعد همراه دکتر به اتاق علی رفتند،فمیدند که چیزی شده.بلند شدندوکنار دراتاق ایستادند.سمیه ارام گریه میکردو حضرت فاطمه راصدامیزد.به دیوار تکیه دادوسرش را بین دستانش گرفت.سرش بدجور درد میکرد.درهمین لحظه امیر با مشمایی دردست آمد
±بفرمایید شام.میدونم حالتون خوب نیست ولی اینطوری حالتون بدتر میشه از گشنگی.
عطیه به طرفش برگشت:دکترا رفت و آمد میکنن.یه خبریه،ولی به ماهیچی نمیگن.
±ان شاالله که خوب میشه.
÷ان شاالله.چقد سخته دوری از برادر...خیلی سخته...
دکتر ازاتاق خارج شد.
آقامحمد:اقای دکتر چیشده؟بهوش اومد علی؟حالش خوبه؟
دکتر:...من هرکاری ازدستم برمی اومد انجام دادم..اما....
به قلم🖊️:خادم الرضا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم رب الشهدا🌷
به شرط عاشقی
پارت سی وهشت
عاطفه خانم مضطر گفت:یعنی... دکتر خندید :یعنی بهوش اومده...حالشم خوبه و خطر فلج شدن رفع شده.....
همه خداروشکری گفتندواز دکتر تشکر کردند.
سمیه: میتونیم ببینیمش؟
±فعلا خیر، پرستارا دارن معاینش میکنن بیرون که اومدن میتونین برین ببینینش. فقط لطفا زیادنمونین پیشش براش خوب نیست دورش شلوغ باشه
آقا محمد:چشم! ممنون
دکتر که رفت سمیه با خوشحالی عالیه را بغل کردو جیغی از سر خوشحالی کشید: خدا جونم شکرت....
چند دقیقه بعد که پرستا ها بیرون آمدند؛ وارد اتاق شدند... سمیه به علی که روی تخت خوابیده و پتوتاروی سینه اش بالاآمده نگاه کرد ولبخندی از سر دلتنگی زد،جلوتر که رفتند نگاهش به طرفشان برگشت و چشمانش برق خوشحالی زدند.
عاطفه خانم فوری به طرف علی رفت و او را در آغوش کشید: سلام پسرم،علی میدونی با من چیکار کردی؟
علی بوسه ایی بوسه ایی روی شانه مادرش کاشت:فدای توبشم من مامانم.
عاطفه خانم ازعلی جداشدوکنارش ایستاد.علی به نوبت باهمه سلام کرد.به سمیه لبخندی زدکه موجب شدسمیه هم لبحندی از سر عشق بزندـ
امیر:خیلی درد داری علی؟
_نه ...خوبم خداروشکر.
عاطفه خانم:علی بخدا دیگه نمیذارم بری.باید ازرو جنازه من ردشی.
_خدانکنه مامانم.ان شاالله بعدادرمورد این موضوعم صحبت میکنیم.
....
به قلم🖊️:خادم الرضا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم رب الشهدا🌷
به شرط عاشقی
پارت سی ونه
خانواده سمیه هم بعداز نیم ساعت رسیدند.بعداز چند دقیقه که همه دراتاق بودند،بیرون رفتند وعلی وسمیه را تنهاگڋاشتند.سمیه روی صندلی ای که کنار تخت بود،نشست:میدونی چی کشیدم تاچشاتو باز کنی؟یه عالمه نڋر دارم.
_همرو باهم اَدامیکنیم.
+ان شاالله.علی خیلی دلم برات تنگ شده بود.
_من بیشتر.
+امرور ازصبح استرس داشتم،حالم خوب نبود،میدونستم یه اتفاقی برات افتاده....
_اینجاست که میگن یک روح در دوبدن.منکه حالم خوب نبود،توام فهمیدی!این ینی روحمون یکیه.
+علی عشق خیلی حس شیرینیه...خیلی!عشق اینی نیست که تعریفش میکنن....
_عشق خوب است،اگریارخدایی باشد.
+واقعا.دردکه نداری؟
_قبلا چرا.ولی تورو که دیدم همه دردام رفتن.راستی...نڋارت چیَن؟
+ده هزارتا صلوات،ده روز روزه،ده رکعت نماز به نیت امام زمان(عج)وسه بار سوره یاسین.
_اوه،اوه چه نڋرای سختی.
+ازدست دادن توبرام سخت تره.
علی لبخندی زد:خو....شروع کردبه سرفه کردن.
+علی خوبی؟علی....
_خ...خوبم سمیه...خوبم...
+خداروشکر.
علی لبخندی زدودست سمیه را میان دستش گرفت.سمیه خجول سرش راپایین انداخت.
_چقدسرده دستت سمیه.
+چیزی نیس..خوبم.راسی علی..
_جانم؟
سمیه لبخندی زد:چند روزپیش که رفته بودم خونه ماماینا....رفتم اتاقت....
به قلم🖊️:خادم الرضا
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم رب الشهدا🌷
به شرط عاشقی
پارت چهل
+چندروزپیش که رفتم خونه ماماینا...رفتم اتاقت...دفتر تو بازکردم دوصفحه شو خوندم...
علی متعجب به سمیه خیره بود.
+البته بقیشو دیگه نخوندما..گفتم بیای ازت اجازه بگیرم بعدبخونم.
علی بالحن بامزه ای که معلوم بودخیلی تعجب کرده،گفت:نه تروخدا...میخواستی همرم بخونی بدونه اجازه.
سمیه اخم ساختگی کرد:که چی؟ناسلامتی زنتما.اصن باید همرو میخوندم.
_بله...😐اونوقت کدوم دفترم؟
+همونکه...توش نوشتی دوسم داری...بعد سرش را پایین انداخت.
_بله...ممنون.
+خواهش میکنم.وخندید.
علی هم لبخندی زد.
+نوشته بودیا وقتی میخندم لبخندمیاد رو لبات.
_دخترپرو.وایسا حالم خوب شه.یه حالی ازت بگیرم.
پرستار وارد شد:خانم لطفا بفرمابیرون.وقت استراحت بیماره.
سمیه از روی صندلی بلند شد:چشم..فعلا علی جان.سعی میکنم بقیه رو بفرسم خونه خودم بمونم پیشت.
_باشه عزیزم.ممنون.شببخیر.
+شب خوش.
ازاتاق خارج شد.بقیه به نماز خانه رفته بودند.به نمازخانه رفت.کفش هایش را درآوردوداخل شدوکنار بقیه نشست.
عاطفه خانم:علی خوابید؟
+بعله..میگم...میشه من امشب بمونم پیشش؟
عاطفه خانم:نهـ...خودم میمونم..
اقامحمدخندید:خانم چرا مادرشوهر بازی درمیاری؟بڋار بمونه پیش شوهرش.مام میریم خونه صبح میایم ان شاالله.
±با...شه....
به قلم🖊️:خادم الرضا
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
🌹✿❀ قرار شبانه ❀✿🌹
" تا شهـ🕊ـدا با شهـ🕊یـد "
ختم 👇
☆أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَادَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوء☆
🌸هر شب به نیابت از یکی از شهدای آسمانی
¤ امشب به نیابت ⤵️
🌷🕊 #شهید_صیاد_شیرازی
🍃جهت :
♡سلامتی و تعجیـلدر فرج آقا صاحب الزمان عجل الله
♡شِفای بیماران
♡شفای بیماران کرونایی
♡حاجت روایی اعضای کانال
🕊⃟🇮🇷 @masirsaadatee •••❥⊰🥀↯
┄┅┅✿❀🍃🌹🍃❀✿┅┄┄
تعداد آزاد
🍃💐🍃💐
💐🍃💐
🍃💐
💐
♡ بسم رب الشهدا و الصدیقین ♡
#یک_قرار_شبانه
ان شاءالله امشب در پرونده همه خادمان و دوستداران شهدا بنویسند.
🍃محب امیرالمومنین(علیه السلام)
🍃زیارت کربلا و نجف،
🍃سربازی امام زمان(عجل الله)
♦️نهایت شــ🌷ــهادت♦️
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
هر شب ده صلوات هدیه به روح مطهر
یکی ازشهداداریم.💐
هدیه امشب تقدیم میشود به شهید والامقام
🌷 #شهید_مهدی_اله_پور
اجرتون با شهدا🕊
🕊⃟🇮🇷 @masirsaadatee •••❥⊰🥀↯
ا💐
ا🍃💐
ا💐🍃💐
ا🍃💐🍃💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدم شجاع کیہ . . ؟!
- سخنِشهیدصدرزادھ 🕊
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐