eitaa logo
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
245 دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
9.7هزار ویدیو
106 فایل
یــــا ابـــاصـــالــح المــہـد ے ادࢪڪـنــے ارتبــاط بـا خــادم ڪـانـال: @rahimi_1363 بـا بـه إشـتــراڪـ گـذاشـٺــن لینـڪـ ڪـانـال راه ســعــادٺ،در ثـــوابــــ نـشـــر مـطـالــبـــ شــریـڪـ بــاشـیــد ۩؎ @masirsaadatee
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍁رمان زهرابانو🍁 قسمت 24 بعد از سلام کردن و عذرخواهی کوتاهی روی اولین مبل سالن نشستم. مادر محمود با گرمی جواب سلامم را داد. ملوک شروع کرد به صحبت کردن من که خسته بودم وحوصله ی صحبت های دو خواهر را نداشتم با عذر خواهی خواستم به اتاقم بروم که مادر محمود گفت: - رها جان ما اینجا آمدیم برای تو و محمود ؛ اگر موافقید باهم صحبتی داشته باشید. با سکوت من ملوک به محمود گفت: - بلند شو که بقیه ی کارها با خودت هست. رو کرد به من و گفت: - رها جان محمود را به اتاقت راهنمایی کن. وارد اتاق که شدم از اینکه اتاقم اینقدر تمیز بود لبخندی زدم. ملوک فکر همه جا را کرده بود. هنوز درست ننشسته بودم که شروع کرد از درآمد، پول و ملک هایش صحبت کردن. هرچه چیزی نمی گفتم بیشتر شارژ می شد و مفصل تر از املاکش تعریف می کرد. بدون مقدمه گفتم: شرمنده قصد ازدواج ندارم. کمی نگاهم کرد و گفت: - می توانم بپرسم چراااا؟ - صلاح می دانم با ملک واملاک ازدواج نکنم. بهتره دنبال کسی باشید که این معیارها برایش اهمیت داشته باشید. مهلت صحبت کردن به او ندادم و به سالن رفتم. محمود هم پشت سر من آمد. دوخواهر با ذوق نگاهمان می کردند که ملوک گفت: - چه زود به تفاهم رسیدید. محمود عصبی سرش راتکانی داد. من به اجبار به خواهرهایی که منتظر جواب بودند، گفتم: - ما با هم تفاهم نداریم. برای آقا محمود آرزوی خوشبختی می کنم و با یک عذرخواهی وخداحافظی کوتاه به اتاقم برگشتم . 🍁نویسنده طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁 ♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍁رمان زهرابانو🍁 قسمت25 نرگس در آشپزخانه با ذوق دور بی بی   می چرخید و می گفت: - بی بی جایزه ی من کجاست؟ من دوم شدم یاالله باید جایزه ای ویژه بگیرم تا با انرژی بیشتری پیشرفت کنم. بی بی از جنب و جوش نرگس کلافه شده بود به ناچار گفت: - باشه جایزه ی تو محفوظ هست. الان هم دوتا استکان چای بریز بیا تا برایت تعریف کنم که امشب یک نوه خوشکل پیدا کردم. نرگس حس حسادتش بیدار شد. با چشم های ریز، آمد طرف بی بی، آروم آروم گفت: - یک شب نبودم نوه پیدا کردی؟ بی بی، چشم هایت  را تاب نده! اصلا درست نیست تا کسی کمکتان می کنه یا دو دقیقه با شما گرم میگیرد جایگزین من شود... من فقط نوه ی شما هستم درک کنید روی این مسئله غیرت دارم. بی بی که لبخند روی لبش جا خوش کرده بود گفت: -ولی این یکی واقعا فرق دارد! - به به، رقیب تازه نفس کی هست؟ - نرگس تو هیچ وقت دختر حاج آقا علوی را دیده بودی؟ - نه خدارا شکر گزینه ی بعد - دختر جدی پرسیدم یکم فکر کن. - چشم فکر هم کردم ولی باز هم یادم نیست. 🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁 ♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️ ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در عـزای مادرت یابن الحسن یک دم بیـا تا نپرسنـد این جماعت بـانیِ مجلس کجـاست؟! 💚 ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میگن دعای مادر در حق فرزندش مستجاب میشه:) ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱فرقی نمیکند دم مرقد بایستد یا اینکه در مقابل گنبد بایستد... 🌱باید گدایِ کویِ شما هر کجا که‌ هست وقتی که نام پاک تو آمد بایستد... 🌱تو نیز پاره‌ی تنی و پیشِ پایِ تو اصلا عجیب نیست که احمد بایستد... 🌱وقتی بناست جان بدهم پس خدا کند این قلب در حوالی مشهد بایستد ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا