🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمـــــان طعم سیب💗
قسمت29
اتوبوس توقف کرد مسافرا پیاده شدن...
چمدون ها روی زمین بود.
از بین چمدون ها چمدون خودمو از دور دیدم و رفتم سمتش برش داشتم و دور شدم...
رفتم سمت تاکسی ها...
دوروبرمو نگاه کردم بغض عجیبی منو گرفت حس آدمی رو داشتم که یه عمره از وطنش دوره...
گوشیم توی جیبم شروع کرد به ویبره رفتن...
دایی رضا!!!
ای وای...حتما فهمیده رسیدم تهران...
با بی میلی جواب دادم:
-بله؟
-علیک سلام آقا علی!دیگه مارو قابل نمیدونی!؟
-سلام دایی جان!این چه حرفیه...
-خونه ی ما مگه خونه ی غریبست که میخوای بری مسافرخونه اونم توی شهر خودت!
-نه نه...نمیخواستم مزاحمت ایجاد کنم...
داد زد و گفت:
-این چه حرفیه....زود باش تا نیم ساعت دیگه اینجایی...
بعد هم گوشی رو قطع کرد...نفس عمیقی کشیدم و گوشیو گذاشتم توی جیبم...
راننده تاکسی زد روی شونم:
-دادش کجا میری؟
-نگاهش کردم و ابروهامو انداختم بالا و گفتم:
-تا سه راه چقد میبری؟؟
رفت سمت ماشین سوار شد و گفت:
-بیا با انصاف میبرم.
رفتم سمت ماشین چمدونمو گذاشتم صندوق و راهی خونه دایی شدم...
به نیم ساعت نرسید که رسیدم جلوی خونشون...
نفس عمیقی کشیدم و زنگ درو زدم...
زندایی آیفن رو برداشت و گفت:
-کیه؟؟
-سلام زندایی...
-سلام علی جان بفرما بالا...
درو باز کرد و من پله هارو یکی یکی رفتم بالا...
دایی جلوی در بود...هم عصبی هم ناراحت هم خوشحال...
اومد طرفم محکم بغلم کردو گفت:
-سلام دایی جان!!مارو قابل دونستی بیای؟؟
خندیدم و گفتم:
-دایی این چه حرفیه نگو...
زندایی_ رضا جان انقدر اذیتش نکن خسته شده از دیشب تو راهه...
بعد هم رو کرد بهم و گفت:
-بیا علی جان...بیا داخل...
رفتم داخل خونه و بعد از یه گپ کوتاه و صحبت با دایی و زندایی برای استراحت رفتم اتاق...
نشستم پشت پنجره...
سرمو گذاشتم بین دوتا دستم...
تموم تهران بوی زهرا رو میده...داره دیوونم میکنه...دلم آروم و قرار نداره...میترسم آخر بزنه به کلم!!!!
فکر زهرا و تهران و خاطره ها داشت دیوونم میکرد...
باید سریع کارمو تموم کنم و برگردم پیش مامان و بابا...وگرنه اتفاقی که نباید بیفته میفته...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمـــــــان طعم سیب💗
قسمت 30
راوی : زهرا
زهرامامان ...
پس امیرحسین کی میاد!!!من دیرم شده!!
مامان_دختر چقدر عجله داری یکم صبر کن الان میاد توام با خیال راحت برو...
زنگ خونه به صدا در اومد دوویدم سمت در امیرحسین پشت در بود یه دونه زدم تو بازوش و گفتم:
-پس کجایی تو!!
بعد هم با عجله رو کردم به مامان و گفتم:
-مامان من دارم میرم کاری نداری؟
-نه عزیزم زود برگرد...
-چشم.
درو بستم کفش هامو پام کردم و با عجله رفتم بیرون...گوشیمو از جیبم درآوردم و شماره گرفتم بعد از پنج تا بوق گوشیو برداشت:
هانیه_چیه؟؟؟
من_سلام من تازه دارم راه میفتم ادرس دقیقو برام پیامک کن...
-تازه راه افتادی؟؟؟ای بابا.الان پیام میدم.خداحافظ...
رفتم سرکوچه و سوار تاکسی شدم بعد از چند دقیقه هانیه آدرس رو برام فرستاد.به نیم ساعت نکشید که رسیدم...ولی فضا پیچیده بود...نمیدونستم کدوم طرف باید برم یکم دورو بر خودم چرخیدم از این کوچه به اون کوچه...
خسته شدم نفس عمیقی کشیدم و تصمیم گرفتم اجبارا از یکی آدرسو بپرسم...خیابون خلوت بود یه آقایی روبه روی یکی از مغازه ها ایستاده بود رفتم طرفش و گفتم:
-آقا ببخشید...
برگشت...گوشیمو گرفتم سمتش و گفتم:
-آقا ببخشید این آدرسو میشناسین...؟
نزدیک تر شدو گفت:
-کدوم آدرس؟؟؟
یه لحظه قفل شدم صداش آشنا بود...
نفسمو حبس کردم...و بعد رها کردم با شماره ی نفس هام سرمو آوردم بالا...چشمام تو چشمای سیاهش گره خورد پلک نمیزدم اونم دیگه چیزی نمیگفت...یک دقیقه خیره به صورت هم بودیم...
بعد از یک دقیقه دستشو گذاشت روی قلبش...
یه قدم رفتم عقب...اشکم سرازیر شد...
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ پست ویژه
⁉️ کدوم گناه ظهور رو به تاخیر میندازه؟
⚠️ آنچه نخواستند شنیده شود!
#یازینب
_ ☀️ 🌤 ⛅️ ☁️_
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
🌹✿❀ قرار شبانه ❀✿🌹
" تا شهـ🕊ـدا با شهـ🕊یـد "
ختم 👇
☆أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَادَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوء☆
🌸هر شب به نیابت از یکی از شهدای آسمانی
¤ امشب به نیابت ⤵️
🌷🕊 #شهیده_فائزه_رحیمی
🍃جهت :
♡سلامتی و تعجیـلدر فرج آقا صاحب الزمان عجل الله
♡شِفای بیماران
♡شفای بیماران کرونایی
♡حاجت روایی اعضای کانال
🕊⃟🇮🇷 @masirsaadatee •••❥⊰🥀↯
┄┅┅✿❀🍃🌹🍃❀✿┅┄┄
تعداد آزاد
🍃💐🍃💐
💐🍃💐
🍃💐
💐
♡ بسم رب الشهدا و الصدیقین ♡
#یک_قرار_شبانه
ان شاءالله امشب در پرونده همه خادمان و دوستداران شهدا بنویسند.
🍃محب امیرالمومنین(علیه السلام)
🍃زیارت کربلا و نجف،
🍃سربازی امام زمان(عجل الله)
♦️نهایت شــ🌷ــهادت♦️
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
هر شب ده صلوات هدیه به روح مطهر
یکی ازشهداداریم.💐
هدیه امشب تقدیم میشود به شهید والامقام
🌷 #شهید_ابراهیم_هادی
اجرتون با شهدا🕊
🕊⃟🇮🇷 @masirsaadatee •••❥⊰🥀↯
ا💐
ا🍃💐
ا💐🍃💐
ا🍃💐🍃💐
✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
هـر شــ🌙ــب
🍃🍂داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
دبيرستان كه بوديم يه دبير فيزیک و مكانیک
داشتيم كه قدش خیلی كوتاه بود
اما خیلی نجيب و مؤدب با حافظه خیلی خوب
قبل اينكه بياد گچ و تابلو پاک كن رو
میذاشتيم بالای تابلو كه قدش نرسه
برشون داره، هر دفعه میگفت
آقا من از شما خواهش كردم
اينا رو اونجا نذارين اما باز میذارين!
يه روز سر كلاسش يه مگس گرفتيم
و نخ بستيم به پاش، تا برميگشت رو تابلو
بنويسه مگس رو رها ميكرديم وز وز تو كلاس
و تا برميگشت رو به ما نخش رو ميكشيديم
بنده خدا ميموند اين صدا از كجاست
آخر سر هم نفهميد و مگسه هم با نخ پاش
از پنجره فرار كرد
با وجود اين همه شیطونیای ما
خیلی دوسمون داشت و باهامون كار میکرد
كه بتونيم همه مسائل فیزیک مکانیک رو
حل كنيم
چند سال گذشت، انترن بودم
تو اورژانس نشسته بودم كه ديدم اومد
خیلی دلم براش تنگ شده بود سلام كردم
و كلی تحویلش گرفتم كه ما مديون شمائیم
و از اين حرفها
بعدم براش چائی آوردم و نشستيم به
مرور خاطرات اون وقتها كه يهو يه لبخند زد
و گفت تو دانشگاه هم نخ میبندی پای مگس؟!
خشكم زد
عه مگه شما فهمديد كار من بود؟!
چرا هیچی بهم نگفتيد؟!
باز یه نگاه معلمی و از سر محبت بهم كرد
و با لبخند گفت:
حالا اون گچ و تابلو پاک کن كه میگفتم
نذاريد اون بالا رو خیلی گوش میدادید؟!
دعواتون میکردم از درس زده میشدید
حيف استعدادتون بود درس نخونيد
وقتی يه معلم ببينه دانش آموز بازیگوشش
دكتر شده جبران همه خستگیها
و اذيتهاش ميشه
كاش تنبيه میشدم اما اينطور شرمنده
نمیشدم! اذیتهای ما رو به روی ما نمیآورد
نكنه از درس زده شیم اونوقت ما اون
قد كوتاه رو میدیدیم اين روح بزرگ رو نه
واقعاً معلمی شغل انبیاست
نه برا تعلیم فیزیک و مكانیک
واسه تعليم صبر و حلم و هزار خصلت ديگه
كه فقط تو آموزش انبیاء ميشه پيدا كرد
✍از خاطرات دکتر سید محمد میرهاشمی
جراح و متخصص چشم
✧✾════✾✰✾════✾✧
🕊⃟🇮🇷 @masirsaadatee •••❥⊰🥀↯
↷❈🔅❂🌙❂🔅❈↶
🕊 #دعای_فرج🕊
💐 بخوان #دعای_فرج را دعا اثر دارد
💐 دعا کبوتر عشق است و بال و پر دارد
💐 بخوان دعای فرج را که یوسف زهرا
💐 ز پشت پردهی غیبت به ما نظـر دارد
☝️🏻هرزمان جوانی دعا؎فرجمهد؎(عجل الله) ࢪا زمزمهکند.....
↩️همزمان #امام_زمان(عجل الله) دستها؎ مباࢪکشان ࢪابه سو؎آسمانبلندمیکنند🤲🏻و
برا؎آن جوان دعا میفرمایند؛
❣چهخوشسعادتندکسانیکه حداقل ࢪوزی یکباࢪ دعا؎فرج ࢪازمزمهمیکنند.😇
💚 #دعای_سلامتی_امام_زمان هم بخونیم
ان شاءالله که امام زمانمون همیشه سلامت و پایدار باشن😍🤲🏻
••✬🌟❃✨✬✨❃🌟✬••
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐