🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅
رهـایے از شـب🌒
#پارت_94
غذای داخل ظرف برای دونفر بود.
گفتم :من دارم میرم بالا شما راحت باشید.
ولی کاش منزل من رو قابل میدونستید ..اینطوری خیلی شرمنده شدم.
فاطمه با خنده گفت: ما باید شرمنده باشیم که تو رو تو زحمت انداختیم سید خدا.
از آنها جدا شدم تا راحت در ماشین سحری بخورند و خودم با شوقی مضاعف به خانه برگشتم وبایک لیوان شیر وخرما سحری خوردم.
فاطمه زنگ آیفون رو زد.ظرف غذا رو میخواست برگردونه.اومدبالا.
گفت:رقیه سادات تو در آشپزی محشری..باید قول بدی راز لوبیاپلوی خوشمزه ت رو بهم بگی!
سینی رو ازش گرفتم:
_نوش جونت..ببخشید کم بود
_عالی بود.اینا رو ول کن..اومدم بالا به بهانه ی سینی که بهت بگم اصلا نگران نباش.اونا هیچ غلطی نمیتونن بکنن.البته شاید هم ما داریم شلوغش میکنیم و اونها از اومدنشون به مسجد قصد دیگری داشتند.
با تمسخر گفتم:ارهههه...مثلن اومده بودن توبه کنند..اون هم تو همین مسجد..آخه هیچ مسجدی تو تهران وجود نداره! !!
فاطمه هم با لحن من ادامه داد:ارههه دیگه..ان شالله که هدایت شدند والان از رستگاران هستند خدا رو چه دیدی؟!
خندیدیم.او از ته دل..من از سر جبر!!!
میان خنده با عجله گفت:من زود برم دیر شد.دستت درد نکنه بابت غذا.فردا بهت زنگ میزنم برام تعریف کنی من نبودم چه خبر بوده..
وبا بوسه ای رفت.
بازهم من ماندم و آغوش خدایی که وعده داده در این شبها سرنوشت رو میشود از سر نوشت! بلند شدم قلم وکاغذ برداشتم و کنار سجاده ام بعد از نماز حاجت، برای خدا حرفها و حاجتهام رو نوشتم.بعد درنامه ای خطاب به حاج مهدوی از خودم دفاع کردم.وبا هربار خواندنش اشک ریختم.
*
سلام دختری از دل تاریکی به مردی از جنس نور!!
خیالتان راحت! این یک نامه ی عاشقانه نیست.
نامه ی ملتمسانه هم نخواهد بود.
این فقط درد دل دختری تیره روز است که قرار بود همیشه پاک زندگی کنه..پاک بمونه..اما سرنوشت برایش اینگونه نخواست.
حاج آقای مهدوی..روزی که شما رو دیدم به واسطه ی نور شما دل از تاریکی کندم و عاشق روشنایی شدم! از آن روز نزدیک به یکسال میگذرد و من الان در نور هستم! شما فرمودید کسی که بواسطه ی دیگری از تاریکی رهانیده میشه و به نور پناه میبره وقتی از آن کس ناامید شه دوباره به سمت تاریکی میره.
خواستم بهتون بگم که ابدا اینگونه نیست لااقل درمورد من اینگونه نیست.من قریب به چند ماه است که از منشا نوری که زمینه ساز هدایت من شد نا امیدم و او از من با انزجار فرار میکند..اما من هنوز در نورم''
من میدونم که دختری مثل من که گذشته اش تاریک وسیاهه لیاقت مردی از جنس نور را ندارد ولی حق دارد که عاشق نورباشد.چون عمرش رو درتاریکی گذرونده و نور به او امید و شور زندگی میدهد.من زیر امواج این نور ریشه کردم..سبز شدم..شکوفه دادم...و حالا دارم روز به روز بلندتر و سبزتر میشم.خیلی حرفها شنیدم..خیلی طعنه ها خوردم..ولی من امیدم به انوار مطلق خدایی بود که روزی نوری رو سر راهم قرار داد تا با دیدن انوارش یادم بیفتد چقدر از تاریکی بیزارم.به من میگن تو تاریکی..تو سیاهی لیاقت رسیدن به نور رو نداری شاید اونها راست بگن.کسی که مدتهاست مرد خدا بوده و از گناهان بری حقش نیست که مزدش دخترکی ناپاک و غافل از خدا باشه!
همانگونه که خداوند در آیه ی 26 سوره نور فرمودند:مردان پاک برای زنهای پاک و زنهای ناپاک برای مردان ناپاک ..
وقتی این آیه رو خوندم دل از وصال بریدم ولی بعد اسم خود سوره امیدوارم کرد!!
خداوند خودش فرموده که توابین رو دوست داره و به اونها وعده ی آمرزش داده.من مدتهاست که کار خودم رو به خدا وا گذاشتم.اگر عالم و آدم جمع شوند و بگویند تو لیاقت یک مرد مومن رو نداری چون روزگاری، از غافلین بودی خدا وعده اش رو فراموش نمیکند.من از خداوند مردی مومن واز جنس نور خواستم و قطعا او به وعده اش عمل میکند.حتی اگر مردم بگویند عادلانه نیست ..
من چنگ زدم به ریسمان نور الهی.و مطمئنم که این ریسمان مرا به جایی خواهد رساند که آنهایی که مرا مورد استهزا قرار دادند آرزوی رسیدنش رو دارند.دیگر برای من مهم نیست که حاج مهدوی ها چرا نگاه سرد به من می اندازند..برام اهمیتی ندارد که حاج مهدوی منو قابل نگاه کردن نمیداند. من به خدایی امید بستم که در عین ناباوری راه درست رو مقابلم گذاشت ومنو هدایتم کرد.در سخنرانی اخیرتون فرمودید حب خدا باید در دل بنده باشه نه حب غیر او..من میگم حب بنده های مومن خداهم حب خدارو در دل آدم زنده میکنه.من از حب شما و خانوم بخشی حب خدا رو لمس کردم.و خدارو قسم میدم به حب خودش، که این محبت رو از من نگیرد.
حاج آقای مهدوی، من نمیدونم شما چرا منو از مسجد و بسیج اون ناحیه دور کردید؟ شاید من هم اگر جا شما بودم همین کار رو میکردم.من یک دختر گنهکار بودم که بین خوبان جایگاهی نداشتم ولی هرگز موفق نخواهید شد منو از مسجد کوچکی که در دلم از مهر خدا ساختم بیرونم کنید.خواستم
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅
رهـایے از شـب🌒
#پارت_95
با نوشتن نامه کلی سبک شدم.
با خودم فکر کردم چقدر خوب میشود اگر این نامه رو به دست حاج مهدوی برسونم.رو به آسمون گفتم:خدایا بازم میگم ریش و قیچی دست خودت...اگر صلاح میدونی شرایطش رو جور کن تا از خودم پیش حاج مهدوی دفاع کنم.میان دردلهام با خدا خوابم برد.
الهام با همان چادر در جایی شبیه امام زاده نشسته بود و نماز میخواند.به طرفش رفتم.بالبخند به صورتش نگاه کردم. او اخم مادرانه ای کرد و با گله گفت:چرا برام تسبیحات رو نخوندی؟
گفتم یادم رفت..
و شرمنده سرم رو پایین انداختم.
خندید.
_حاجت روابشی سادات عزیز...
طنین صداش در گوشم پیچید. .حتی در بیداری. انگار هنوز کنارم بود.روی سجاده نشستم. تسبیح رو برداشتم و در جا براش تسبیحات حضرت فاطمه رو فرستادم.از آن روز به بعد هرشب براش تسبیحات میفرستادم و بعد میخوابیدم!
روزها یکی بعد از دیگری به سرعت سپری میشدند و من حضور مسعود و کامران کنار مسجد برام سوال برانگیز بود.
همه ی این مسایل دست به دست هم داد تا از مسجد اون محل فاصله بگیرم و سراغ اون محله نرم.
جمعه ظهر بود.
طبق معمول بعد از اذان سجاده پهن کرده بودم تا نماز بخوانم که ناگهان در زدند.قلبم از حرکت ایستاد.این حالتی بود که بعد از هر صدای ضربه ای که به در خانه ام میخورد بهم دست میداد چون همیشه کسی که پشت در بود برای آزار من حاضر میشد.
با چادر نماز به سمت در رفتم .
خانوم همسایه که درطبقه ی سوم ساکن بود با یک ظرف غذا پشت در ایستاده بود.در رو با اضطراب باز کردم.او سلام گرمی کرد و در حالیکه به داخل خونه نگاه می انداخت گفت:مزاحم که نیستم؟
با لبخندی دوستانه گفتم:اختیار دارید مراحمید.
_نماز میخوندید؟؟
گفتم:هنوز قامت نبستم.بفرمایید داخل!
او در کمال تعجب کفشش رو در آورد و داخل اومد.
در تمام این سالها این اولین باری بود که همسایه ام وارد خونم میشد.ظرف غذا رو روی اوپن گذاشت و گفت:
_مثلن همسایه ایم ولی از هم خبر نداریم یک کم آش ترخینه درست کرده بودم گفتم بیام هم یه سر ببینمتون، هم اینکه از آشم بخورید.
در دلم گفتم:عجب!!منم باور کردم!اصلا من وشما با هم صنمی داریم زن؟! حرف اصلیتو بگو.
ولی بجاش گفتم:لطف کردید.خیلی خوش آمدین.بابت آش هم ممنون.
اویک کم از این در و اون در حرف زد و بالاخره با ظرافت تمام بحث رو به منطقه ی دلخواهش کشوند وگفت:راستش چند وقت پیش از خونتون سروصدا و داد وقال شنیدم..خیلی نگرانت شدم گفتم بیام بالا ببینم چه خبرشده بعد گفتم بمنچه...یعنی حقیقتش ترسیدم...
با تعجب پرسیدم:چه ترسی؟! اصلا ترس برای چی؟من که سروصدایی ندارم!
او با ناراحتی مکثی کرد وگفت:چی بگم..من خودمم گیج شدم! از یه طرف همسایه ها میگن شما ...ولش کن.ولش کن..
بلند شد وبه سمتم اومد.:اومدم اینجا بگم حلالم کن! بخدا همش فکرم پیشته.هی تو خیابون و کوچه میبینمت اینقدر گلی. . اینقدر خانومی میمونم چی بگم..
پرسیدم:چرا گیج شدی؟ خیلی راحت بگو همسایه ها درمورد من چی میگن؟
او نگاهش رو پایین انداخت وبعد قاطعانه گفت:
_درست نیست بگم.همین قدر که اومدم و دیدم سجاده ت پهنه خیالم راحت شد.مردم حرف مفت زیاد میزنند. حلالم کن تو رو خدا...خوب من میرم نمازتو بخونی.
خیلی سریع درو باز کرد و با عذرخواهی پایین رفت.
در سرم دردی خفیف پیچید!
دیگه تو این ساختمون زندگی کردن برام سخت شده بود.باید دنبال یک جای جدید میگشتم.
دلم از دنیا گرفته بود.
چفیه رو برداشتم و توی سجاده م گذاشتمش.با دیدنش یک دل سیر گریه کردم و بعد نمازم رو اقامه کردم.یادم افتاد که دیشب برای الهام تسبیحات نفرستادم. بدهیم رو پاس کردم و در دلم با او درددل کردم.
_الهام..گفتی برام دعا میکنی! من هرچی دعا میکنم بدتر میشه.دارم کم میارم عرصه به هم تنگ شده.تو رو به صاحب این تسبیحات برام دعا کن.
این روزها بدترین روزهای زندگی من پس از توبه بود!!! وقتی خوب نگاه میکنم تمام زندگی من بدترین بود.. چه پس از توبه چه قبل از توبه!!!
خدایا کی بهار رو به زندگی من دعوت میکنی؟
مراقبم باش! مبادا کم بیارم!
چند وقتی گذشت..فاطمه بخاطر پاره ای از مشکلاتش عروسیش عقب افتاده بود و التماس دعا داشت تا قبل از مهر عروسی بگیره. ومن برای برآورده شدن حاجتش نماز شب میخوندم! یک روز بهم زنگ زد که مشکلشون حل شده و تا دو هفته ی آینده میره سر خونه و زندگیش. این اتفاق برای من خیلی ارزشمند بود.چون گمان میکردم خداوند دعای منو نسبت به بهترین دوستم مستجاب کرده.
اما برعکس آسودگی خاطر فاطمه،این اواخر دلم گواهی بد می داد و دایم منتظر یک حادثه ی بد بودم.هر روز صدقه می انداختم و از خانه خارج میشدم. تا اینکه یک روز آن اتفاقی که منتظرش بودم افتاد.
✍ ف.مقیمے
ادامه دارد...
❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─ #ظهور_و #قیام #قسمت9⃣ 🍃رسول اکرم(ص) هم فرمودند: «لا یَزالُ النّاسُ
─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
#ظهور_و #قیام
#قسمت0⃣1⃣
🍃و در روایت دیگری پیامبر اکرم(ص) فرمودند:
«مَعَ بَنی ذَنبِ الحِمارِ مُضَرُ، وَ مَعَ السُّفیانِی أَخوالُهُ مِن کَلبٍ فَیَظهَرُ السُّفیانِیُّ وَ مَن مَعَهُ عَلی بَنی ذَنَب الحِمارِ حَتّی یُقتَلوا قَتلاً لَم یُقتَلُهُ شَیءُ قَطُّ، وَ یَحضُرُ رَجُلٌ بِدِمَشقِ فَیُقتَلُ هُوَ وَ مَن مَعَهُ قَتلاً، وَ هُوَ مِن بَنی ذَنبِ الحِمارِ، وَ هِیَ الآیَهُ الَّتی یَقُولُ اللهُ تَبارَکَ وَ تَعالی فیها: فَاختَلَفَ الاَحزابُ مِن بَینِهِم، فَوَیلٌ لِلَّذینَ کَفَرُوا مِن مَشهَدِ یَومٍ عَظیمٍ. وَ یَظهَرُ السُّفیانِیُّ وَ مَن مَعَهُ، فَلا یَکُونُ لَهُ هِمَّةٌ إِلّا آلُ مَحَمَّدٍ وَشیعَتِهِم. فَیَبعَثُ بُعثاً إِلی الکُوفَةِ، فَیُصابُ اُناسٌ مِن شیعَةِ آلِ مُحَمَّدٍ بِالکُوفَةِ قَتلاً وَصَلباً؛
قبیلة مُضَر با «بنی ذَنَبِ الحِمار» خروج میکنند و قبیلة کلب با سفیانی قیام میکنند و همة «بنی ذنب الحمار» را به طور بیسابقه ای از پای درمی آورند. هر کس وارد دمشق شود با همة کسانش کشته میشود و این است معنای آیة شریفه که میفرمایند: [احزاب در میان خود دچار اختلاف شدند، وای بر آنها از حضور در روز بزرگ].25 سفیانی و سپاهیانش پیروز میشوند و تمام همّشان آن است که آل محمّد(ص) و شیعیان آل محمّد(ص) را نابود کنند، پس سپاهی به کوفه میفرستد، گروهی از شیعیان طعمة شمشیر میشوند و یا بر فراز چوبة دار قرار میگیرند».26
امیرمؤمنان(ع) در نامهای که چند روز پیش از جنگ صفّین به معاویه نوشته است، در این باره چنین پیشبینی میفرمایند:
گویی مردی را از نسل تو با چشم خود میبینم که مردی شوم، ملعون، پلید، خشن و درشتخوی است، که خداوند رحم و مروّت را از دلش سلب کرده است. مادرش از خاندان کلب است. اگر بخواهی نام و نشان سنّ و سالش را بیان میکنم، سپاهی را به سوی مدینه میفرستد که در آن قتل و غارت و فحشای فراوان مرتکب شوند و مردی پاک و پاکیزه از تبار من از میان آنها میگریزد و زمین را پر از عدل و داد مینماید، آن چنان که پر از ظلم و ستم شده است. او را نیز با نام و نشان و سنّ و سال میشناسم، که او از نسل پسرم حسین(ع) است. صاحب این سپاه (سفیانی) مرد پاک و پاکیزه و بیگناهی را از اولاد من در احجار الزّیت به قتل میرساند».
٭٭٭
🍃و نیز حضرت امیرمؤمنان(ع) فرمودند:
سفیانی با پرچمی سرخ خروج میکند، فرماندة سپاهش مردی از قبیلة کلب است و دوازده هزار جنگجوی سواره از سپاه سفیانی به سوی مدینه اعزام میشوند، که فرماندهی آنها را مردی از بنیامیّه به نام حُزیمه به عهده میگیرد، که چشم چپش نابیناست و سفیدی ضخیمی روی مردمک آن را پوشانیده است. مردان را مُثلِه میکند و پرچمش برنمیگردد تا وارد مدینه شود و در خانة «ابی الحسن اموی» نزول کند. آنگاه گروهی از سپاهیان را به جستوجوی مردی از اهل بیت من میفرستد که عدّهای از شیعیان در اطراف او گرد آمدهاند. آنگاه مدینه را به قصد مکّه ترک میکند، چون به وسط بیابان سپید برسد، در کام زمین فرو میروند، فقط دو نفر گزارشگر برای عبرت دیگران باقی میمانند که خداوند صورتهای آنها را به پشت گردنشان برمیگرداند، تا نشانهای از آن حادثة شگفت باشند».
و نیز امیرمؤمنان(ع) فرمودند:
📚پی نوشتها
25. سورة مریم، آیة 37.
26. الزام النّاصب، ص 176؛ بحارالانوار، ج 52، ص 222.
─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
🌹 #پيامبر اکرم (صلی،الله علیه وآله وسلم) 🌹
🌑سه #گناه است كه كيفرشان در همين #دنيا مى رسد و به آخرت نمى افتد:
⚡️ آزردن پدر و مادر
⚡️زورگويى و ستم به مردم،
⚡️ ناسپاسى نسبت به خوبيهاى ديگران
📚الأمالي المفيد
https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
6.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نجات از عالم برزخ!
ماجرای وساطت حضرت زهرا (ســلام الله علیها)
برای نجات عالِمی از برزخ...
🔹 بدون اینکه خبر داشته باشیم
امام زمان مشکل مارو حل میکنن.
☘اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ☘
https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
⚠️ قابل توجه اونایی که تا در زندگیشان یه مشکلی پیش میاد به نظام و مقدسات بد و بیراه میگن !
🌹 شهید علیوردی زیر شکنجه اغتشاشگران به مقدسات و رهبری توهین نکرد و جانش را فدا کرد !
#علیوردی
#برخورد_قاطع
#مماشات_ممنوع
چادر-نریمانی.mp3
6.47M
چادر تو، بہ خدا نور ِ راهتہ ✨!↑
🔸🌷🔸
https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
#حدیث
💚امیر المؤمنین علی علیه السلام :
🔸کسی که بر مرکب صبر و شکیبایی سوار شود🔸به میدان پیروزی پای می نهد
📚کنزالفوائد ث ۵۸
➖〰➖〰➖〰➖〰➖〰➖
💚حضرت فاطمه علیها السّلام فرمودند:
همیشه در خدمت مادر و پای بند او باش،
چون بهشت زیر پای مادران است
و نتیجه آن نعمتهای بهشتی خواهد بود.
📚کنزالعمال، ج 16، ص 462
#دعادرمانے👆
#نمازی_جهت_ازدواج_موفق
🖊امام علے علیه السلام ؛
دورڪعت نمازبجای آورد
در هر رکعت بعد از حمد "یس"
را خوانده و بعد از نماز الحمدالله را۱۰۰بارگفته بعد این دعا رابخواند
https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea
#ذکر_درمانے
#تبحر_درعلم_حساب
💎 《 #المحصے ➣●•
✍اگر فردےهرچه《تلاش》کند
بازهم درحساب کردن ضعیف باشداین اسم را روزی ۱۰۰۱باربخواند
📚رهنماےگرفتاران۲۵۴
مطالب مشابہ↩️
https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea