💠 #پرسمان_مهدوی
🔻 #سوال
🔹آينده سياست از ديدگاه شيعه چگونه خواهد بود؟⁉️🤔
✅ #پاسخ
🔸از ديدگاه شيعه، آينده سياست (دولت)، بسيار روشن و خوش بينانه است.
تاريخ، براى رسيدن به آن جامعه مطلوب و آرمانى در حرکت است.
✨ مدينه اي فاضله به دست مهدي باوران و به رهبرى مصلح موعود و با يارى امدادهاى الهى به وجود خواهد آمد و حركتي جديد و رو به تعالي و تكامل، بدون کاستى و نقص آغاز خواهد شد.😍
🔸 سياست در اين جامعة كمال گرا بر اساس نظام امامت شکل مىگيرد.
🔸 مستضعفان- به ويژه صالحان ـ نقش اساسى در اداره و کنترل امور دارند و
🔸 ثروت اندوزان و غوغا سالاران از بين مىروند.
🔻 دور نماى اين «جامعه موعود» را چنين مىتوان تصوير کرد:
☀️ دولت مهدوى، سراسر گيتي از شرق و غرب عالم را فرا خواهد گرفت 😇و
✅حکومت او، بر اساس جهان بينى الهى و ايدئولوژى اسلام خواهد بود.👌🏻
✅ آيين يکتا پرستى و توحيد، همگانى شده، معنويت و اخلاق در همه جا گسترش خواهد يافت. ✔️
✅ولايت و امامت مهدى عج الله تعالی فرجه الشریف مورد پذيرش بشريت قرار گرفته، عدالت، امنيت و سعادت نمود خواهد يافت.
✅ مردم به کمال نهايى و هدف غايى خود ميرسند و روح عبادت و عبوديت بر جوامع حاکم خواهد شد.
✅ ترس و ناامنى از بين رفته، امنيت و آرامش همه جا را فرا خواهد گرفت.
✅ فساد، ستم و تباهى از جهان ريشه کن خواهد شد.
✅ برکتهاى بىشمار آسمان، نازل ميشود و نعمتهاى بىکران زمين، آشکار ميگردد
✅و گنجينه ها و معادن آن استخراج خواهد شد.
✅ علوم، صنعت و فن آورى، پيشرفت خارق العادهاى يافته
✅ و خرد و عقل مردم کامل خواهد شد و وعده خداوند متعال مبني بر تشكيل حكومت الهي در سطح جهاني تحقق خواهد يافت.🤩👌🏻
#پرسش_وپاسخ_مهدوی ⁉️
😍 #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#یامهدی_العجل
_☀️ 🌤 ⛅️ ☁️_
حـاجـتــღ ࢪوا بـاشـےد🤲
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
↬@masirsaadatee↫
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
🔰چرا امام جعفر صادق (علیه السلام) را رئیس مذهب شیعه می نامیم؟
✍️پاسخ:
✅همه امامان شیعه برای اسلام و خلق خدا خدمت کردند.در این راه زحمات طاقت فرسایی را متحمل شدند. زحمات در قالب های مختلف، مانند قیام، صلح، سکوت و فعالیت های سیاسی و فرهنگی ظهور نمود.
علت اینکه به مذهب ما "مذهب جعفری "گفته می شود، این نیست که امامان دیگر برای اسلام خدمت نکرده اند، بلکه سبب ناميده شدن آن است كه دوره زندگي امام صادق(علیه السلام) مصادف بود با اواخر حكومت امويان و اوايل خلافت عباسيان. به سبب درگيری ها و اختلافاتي كه ميان اين دو خاندان به وجود آمده بود، فرصت خوبی برای فعالیت های فرهنگی پدید آمد که امام صادق(علیه السلام) از آن بهره گرفت و مذهب شيعه را توسعه داد.
امام با تشكيل حلقات درس و تبيين معارف و مباني تشيع، به نشر و تبليغ اسلام پرداخت.
روايات بسيار زيادي را بيان فرمود. به همين جهت حيات مجددي در كالبد شيعه دميده شد . معارف و احكام شيعه بيش از هر زماني مطرح گرديد. نظم و ترتيب خاص و ارزندهاي به شيعه داده شد. بدین جهت اين مذهب را به امام جعفر صادق منسوب مينمايند. زيرا علاوه بر تحكيم مباني آن، عمده احاديث اين مذهب- نسبت به امامان ديگر - از اين امام بزرگوار نقل شده است.
در مجلس درس ايشان هزاران تن شركت مي كردند. برخي از آنان مانند ابوحنفيه، مالك بن انس، جابر بن حيان و زرارة بن اعين، از اركان و بزرگان اهل سنت و شيعه به شمار مي آمدند.(۱)
مرحوم جعفرشهیدی می نویسد:
" آن كه در اخبار فقه شيعه تتبع كند، خواهد ديد روايت هاى رسيده از امام صادق (علیه السلام) در مسائل مختلف فقهى و كلامى مجموعه اى گسترده و متنوع است. براى همين است كه مذهب شيعه را مذهب جعفرى خوانده اند. گشايشى كه در آغاز دهه سوم سده دوم هجرى پديد آمد، موجب شد مردم آزادانه تر به امام صادق (علیه السلام) روى آورند. گشودن مشكلات فقهى و غير فقهى را از او بخواهند. ... دانشمندان از هيچ يك از اهل بيت رسول خدا به مقدار آنچه از ابوعبدالله روايت دارند، نقل نكرده اند.
هيچ يك از آنان متعلمان و شاگردانى به اندازه شاگردان او نداشته اند. روايات هيچ يك از آنان برابر با روايت هاى رسيده از او نيست. اصحاب حديث نام راويان از او را چهار هزار تن نوشته اند. نشانه آشكار امامت او خردها را حيران مى كند و زبان مخالفان را از طعن لال مى سازد." (۲).
📚پی نوشت ها :
۱.محمدجواد مشكور ، تاريخ شيعه و فرقههاي اسلام تا قرن چهارم، بی نام، ص ۱۰۶ - ۱۰۵؛مهدی پیشوایی، سیره پیشوایان، قم، موسسه امام صادق (علیه السلام)،۱۳۷۹ش ،چاب یازدهم، ص۳۵۹
۲. جعفر شهيدى، زندگانى امام صادق، ص۶۱؛
رسول جعفریان، حیات فکری وسیاسی امامان شیعه، قم ، انتشارات انصاریان، ۱۳۸۴ش ، چاپ هشتم، ص ۳۴۵.
#اللهـمعجـللولیڪالفـرج
حـاجـتــღ ࢪوا بـاشـےد🤲
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
↬@masirsaadatee↫
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
یا فاطمه ▪️▪️
روضه امام صادق علیه السلام
🔰#السلامعلیکیااباعَبدِاللّهیاجَعفَربنمُحَمَّد
#اَیُّهَاالصّادِقیَابنرَسوُلللّهیاحُجةاللّه..
✨سلام من بقیع و به تربت صادق
✨سلاممن بهمدینهبه غربـت صادق
✨زغربتشچهبگویم کهسینهها خوناست
✨برایصادق زهرامدینه محزون است
⬅️ نمیدونم مدینه رفته یا نه، قربون قبرهای خاکیتون برم که زائر نداره
☀️ یه مدینه یه بقیعه یه امامی که حرم نداره
(ان شاءالله مدینه برات بخونم)
☀️سینه زنها کسی نیست تا روی قبرش یه دونه شمع بذاره
☀️غریب آقاامام صادق علیه السلام
⬅️امروز برا غربت آقا گریه کن،
♻️قربون مظلومیت برم آقا..
💢مدینه ای که متعلق به پیغمبر و فرزندان آقارسول اللهِ..
اما چه کردند با فرزندان پیغمبر... چقدر آقارو آزار و اذیت کردند...
منصور لعنة الله علیه دستور داد خونهٔ امام صادق رو به آتش کشیدند..
دیدن آقا یه گوشه ای نشسته داره گریه میکنه..
آقا حق داری گریه کنی آخه خونتو آتش زدند..
یه لحظه صدای نالهٔ آقا بلند شد..صدا زد..
لحظه ای دیدم این زن و بچه ها دارن می دوند، یادم افتاد کربلا..
اون لحظه ای که خیمه های جد غریبم حسینُ آتش زدند..
این زن و بچه ها تو بیابونای کربلا میدویدند..
هی زمین میخورد بلند میشد
صدا میزد.. بابا بابا بابا
صدا مبزد..
🔅کتکم نزن( خودم میام)2
🔅آخ موهامو نکش (خودم میام)2
🔅عمه مو نزن(خودم میام)2
🔺(برادر داری یا نه)
☑️ آخ کاری کردن که دیگه خواهر برادرو نشناخت...
⬇️خیره خیره نگاه کرد..
آیا تو برادر زینبی...
🔘 آخ دیدم غمت ای دلبر (ای کاش نمی دیدم)2
داداش
🔘من آمده بودم تا رخسار تو را ببوسم
🔘 دیدم که نداری سر (ای
حـاجـتــღ ࢪوا بـاشـےد🤲
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
↬@masirsaadatee↫
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
6.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔖نان پدرومادرحلالت باشه حاج آقا
حـاجـتــღ ࢪوا بـاشـےد🤲
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
↬@masirsaadatee↫
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت70 از حرف زدن میترسیدم به بغضم اعتماد نداشتم. گاهی اصلا خوددار نبود. نگاهم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بگرد نگاه کن
پارت71
بعدشم رستا میخواد بیاد اینجا بخوابه،
–پس بچهها کجان؟.
–بچهها میخوان پیش محمد امین بخوابن.
تبلتش بالای سرش روی زمین بود. نگاهش کردم و گفتم:
–ای کلک، حوصلهی تبلت و ساچی خانم رو در هر حالی داریا؟
–نه بابا حوصلهی اونم ندارم، داشتم با بچههای کلاس چت میکردم.
–تو این روزا ساچی هم خیلی ناراحته.
–چرا؟
–چون نمیتونه واسه مردم بخونه، اونام تو قرنطینه هستن دیگه...
رستا وارد اتاق شد و تشکش را کنار نادیا انداخت و پرسید:
–کی تو قرنطینس؟
گرمم شده بود
پتو را کمی کنارتر زدم.
–ساچی رو میگه، همون که اصلا صدا نداره، من نمیدونم چطوری خواننده شده.
نادیا گفت:
–ولی مردم خیلی دوسش دارن.
بالشت اضافهایی که در کنارم بود را به رستا دادم.
–همون دیگه با حمایتهای مردم معروف شد، وگرنه از خودش چیزی نداره، حالام که پشتش به مردم گرم شده هر کاری دوست داره انجام میده دیگرانم مثل یه جوجه که دنبال مامانشون میرن دنبالش میکنن، کاری هم ندارن کارش درسته یا غلط. فقط چون بعضیکارهاش متفاوته خوششون میاد.
رستا روی تشکش دراز کشید و گفت:
–این لامپه چقدر نور داره مثلا اتاق خوابه ها.
نادیا گفت:
–واسه ما فقط اتاق خواب نیست همهی کارامون رو اینجا انجام میدیم. بعد بلند شد و لامپ را خاموش کرد.
روی تشکش که دراز کشید گفت:
تلما یه چیز رو میدونی؟
–چی؟
–این که بعضیها اونقدر زیاد ساچی رو دوست دارن که مثل اون لباس میپوشن و هر کاری که اون انجام میده انجام میدن. توی اتاقاشون پر از عکس و پوسترهای اونه. اصلا یه کارایی میکنن که انگار دیوونش هستن. اکثرشونم ایرانی هستن.
موهای پر پشتم را به عقب هل دادم و سرم را روی بالشت جابهجا کردم.
–آخه اونا که تا حالا ساچی رو از نزدیک ندیدن و هیچ محبتی ازش دریافت نکردن. چطوری اینقدر بهش علاقه دارن؟
رستا گفت:
–مگه این همه آدم به هنر پیشهها، ورزشکارا یا خیلی از آدمهای مشهور علاقه دارن، از نزدیک دیدنشون؟
–خب اونا هم همیشه برای من عجیبن، چطوری میشه که اینطوری میشه؟ این که یه نفر مثلا یه هنری داره و بقیه به خاطر اون هنرش که اونم با تلاش به دست آورده بهش احترام میزارن رو قبول دارم. ولی این که یه نفر تمام زندگیش رو فقط برای یکی که شناختی ازش نداره فقط مجازی میشناستش میزاره برای من عجیبه. دلایلشونم فقط همینه که طرف خوشگله، یا خوش تیپه، چیزی که خدادادی داره، این چیزا که پز دادن نداره، باید دید طرف از خودش چی داره.
رستا گفت:
–خب این جور علاقهها دلایل زیادی داره.
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
برگرد نگاه کن
پارت72
اونایی که دچار اینجور عشق و علاقهها ميشن، نشانه هايي از اختلال شخصيت دارن. معمولا اينجور آدمها شخصيت هاي وابستهاي دارن، به شدت هم نيازمند به توجه ديگرانن و اعتماد به نفس پاييني هم دارن.
اينجو جوونا توی تخيل خودشون اونقدر به اون فرد مورد علاقشون فکر مي کنن که توی ذهنشون اون فرد ارزشمند میشه، بعد کمکم ارتباطشون با اطرافیانشون کمتر میشه و هر کسی هم نسبت به اون شخص مورد علاقشون حرفی بزنه یا نظری بده که خوشایند این افراد نباشه ازش متنفر میشن و جبهه میگیرن.
البته وقتی مدتش طولانی میشه توی موردهای بحرانی دچار افسردگی و مشکلات روحی میشن.
نادیا گفت:
–نه بابا رستا، اینجورام نیست. یکی از دوستای خود من به همین ساچی خیلی علاقه داره و عکساش رو زده تو اتاقش، پروفایلشم عکس ساچیه، ولی اصلا این جوری که تو میگی نیست، خیلی هم دختر بگو بخندیه. افسردگی چیه.
بازویم را زیر سرم گذاشتم.
–حالا رستا که نگفت همه، البته شایدم چون تو با کارای دوستت موافق هستی چیزی بر خلاف میلش نمیگی رفتارش باهات خوبه.
به پشت خوابید.
–نمیدونم. توی گروه دوستانمون شوخ تر از همه همین دوستمه.
نیم خیز شدم.
–نادیا بیا امتحان کنیم.
–یعنی چیکار کنیم؟
–بیا امتحانی بهش پیام بده و از ساچی بد بگو، همهی کاراش رو ببر زیر سوال ببین چیکار میکنه.
–آخه چرا این کار رو کنم؟ ساچی که چیز بدی نداره.
رستا خندید و به زحمت بلند شد نشست.
–تلما تو چی میگی؟ خود نادیا حرفهای من رو قبول نداره اونوقت تو میگی بره...
نادیا عجولانه گفت:
–نه، من منظورم اینه، دوست من اونجوری نیست. بعد فکری کرد و ادامه داد:
–اصلا الان بهش پیام میدم تا بهتون ثابت بشه.
رستا با لبخند گفت:
–حالا نصفه شب بیخوابش نکن، فردام روز خداست.
–اون خیلی دیر میخوابه، الانم نگاه کن ایناها آنلاینه، چند دقیقه پیش داشتیم چت میکردیم.
گفتم:
–تو پی وی نه، برو تو گروه دوستات اونجا بنویس، بزار عکسالعمل بقیه رو هم ببینیم.
نور تبلتش را به صورتم انداخت.
–این بد جنسی نیست؟
دراز کشیدم.
–ما فقط میخواهیم آزمایش کنیم. حالا دیگه خودت میدونی.
شانهایی بالا انداخت
–آخه چند نفر از بچهها خنثی هستن کاری ندارن ما چی میگیم.
رستا گفت:
–احتمالا اونام چون نمیخوان از گروه طرد بشن حرفی نمیزنن، ممکنه اونا اصلا موافق شماها نباشن. اتفاقا با این کارت میتونی نظر واقعی اونا رو هم بدونی.
نادیا گفت:
–حالا نمیدونم از ساچی چه بدی بنویسم، هیچی به ذهنم نمیرسه.
از این که بالاخره میخواست این کار را بکند برایم عجیب بود. اگر دنیا را هم به من میدادند تا از امیرزاده بد بگویم این کار را نمیکردم.
حتی حالا که قلبم از او شکسته نمیتوانم از او متنفر باشم. نمیتوانم سرش داد بزنم و غرورش را بشکنم.
مطمئن شدم نادیا فقط یک دنبال کننده است و حس خاصی نسبت به ساچی ندارد. از این موضوع خوشحال شدم.
بلند شدم و نشستم، سعی کردم غمم را فعلا کنار بگذارم. با هیجان زورکی گفتم:
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
برگرد نگاه کن
پارت73
–رستا بدو بیا کمک، تا تنور داغه بچسبون الان پشیمون میشهها.
نادیا خندید.
–تلما خوب منو شناختهها.
با عجله چراغ اتاق را روشن کردم.
–تو تاریکی نور تبلت چشمامون رو اذیت میکنه.
میگم نادی بنویس امروز که دقت کردم دیدم این ساچی خیلی صداش بده ها شما هم دقت کردید.
رستا کمی روی تبلت خم شد.
– بعدش بنویس این حرکات مسخره چیه اصلا موقع آواز خوندن انجام میده آدم فکر میکنه یه تختش کمه. پا میشه با تیشرت وشلوارک میاد کنسرت اجرا میکنه
نادیا نگاه متعجبش را به رستا انداخت.
–اینجوری خیلی دیگه...
نگذاشتم حرفش را تمام کند.
–نه بابا، بنویس ماها اونقدر ازش حمایت کردیم آدمش کردیم وگرنه...
رستا نوچی کرد.
–نه دیگه تلما، حالا همون دوتا جمله کافیه، یه کار نکنه دوستاش نصفه شب پاشن بیان در خونه.
خندیدم.
–باشه، پس همونا که گفتیم رو بنویس.
نادیا همانطور که لبش را با دندانش گرفته بود تند تند تایپ میکرد.
بعد هم زیرلب زمزمه کرد.
–خدایا من رو ببخش.
با شنیدن این حرفش من و رستا هر دو زیر خنده زدیم.
هر چند دقیقه یک بار من و رستا از نادیا میپرسیدیم کسی چیزی نگفت و نادیا بعد از چک کردن میگفت نه. تا این که یک باره سراسیمه گفت یکی پیام داد جواب آزمایش امد.
هرسه پقی زیر خنده زدیم.
پرسیدم کیه؟
–اوه اوه همون دو آتیشه نوشته نادیا گوشیت دست کیه؟ من میدونم تو خودت از این حرفها نمیزنی.
فکری کردم و گفتم:
–بگو که خودت پیام رو فرستادی.
رستا گفت:
–به نظرم صوت بفرسته بهتره، دیگه صدای خودش رو که میشناسن.
نادیا صوت گذاشت که خودش این حرفها را زده و فکر میکند تا حالا کلی از وقتش هدر رفته که دنبال این خواننده بوده.
چند نفر استیکر تعجب گذاشتند.
یک نفر گروه را ترک کرد.
دونفر هم که نادیا میگفت هیچ وقت نظری در این مورد نمیدادند حرفهای نادیا را تایید کردند.
رستا تعجب زده گفت:
–این دخترا مگه خواب ندارن؟ همه آنلاینن؟
–دیگه درس خوندن که مجازی باشه همینه دیگه.
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
بگرد نگاه کن
پارت74
بعد از کلی چت کردن نادیا گفت:
–نگاه کن چند نفری ریختن سر من و هی دارن حرف میزنن.
پرسیدم:
–بخون ببینیم چی گفتن.
تبلت را خاموش کرد و گفت:
–حرفهاشون قابل پخش نیست.
–پس حسابی از خجالتت درامدن؟
–سرش را پایین انداخت و گفت:
–حالا آخرش بهشون گفتم شوخی کردما، ولی اونا ول کن نیستن.
حالا میگن باید عذر خواهی کنم.
ساچی اون سر دنیا داره زندگیش رو میکنه اونوقت ما باید به خاطرش دوستیمون رو به هم بزنیم.
رستا نگران پرسید:
–یعنی اینقدر ناراحت شدن؟
نادیا سرش را به علامت تایید تکان داد.
–اهوم. خیلی زیاد.
رستا نوچی کرد.
–چه بد شد، اگر با یه عذرخواهی همه چی حل میشه خب بگو...
نادیا نگذاشت حرفش را ادامه دهد.
–اخه موضوع فقط این نیست. اونا به خاطر ساچی هر چی دلشون خواست به من گفتن. فکر نمیکردم اینقدر بیادب باشن.
دستش را گرفتم:
–همش تقصیر من بود، پیشنهاد من بود که گفتم بیا امتحان کنیم.
سرش را بالا کرد و با لبخند نگاهم کرد.
–ولشون کن اصلا برام مهم نیست. همین که تو رو با کارام خندوندم و حالت خوب شد برام کلی ارزش داشت.
حالا که دارم فکر میکنم میبینم من اصلا ساچی رو نمیشناختم، اونقدر که دوستام ازش تعریف کردن و از کاراش گفتن تا منم شدم مثل خودشون.
بعدشم به مرور اونقدر کارهای ساچی رو دنبال کردم که بهش عادت کردم.
سرش را دو دستی گرفتم و بوسیدم.
–چقدر تو مهربونی، من مطمئنم دوستات قدر تو رو نمیدونن. دوستی مثل تو داشتن لیاقت میخواد.
نادیا خندید.
–مگر این که آبجیم ازم تعریف کنه. همین که تو خوشحال شدی خیلی خوب شد.
رستا گفت:
–اتفاقا تلما، منم هی میخواستم ازت بپرسم چرا ناراحتی؟ دیدم پکری، ولی مگه این بچهها گذاشتن بپرسم.
–هیچی بابا، رفتیم کپسول رو بدیم به اون آقای امیرزاده، بهت گفتم تو کار خیر و این چیزاس. دیدم حالش خیلی بده، یه کم نگرانش شدم، همین. بعد با بالا انداختن ابروهایم به رستا فهماندم که دیگر چیزی نپرسد.
زمزمه کرد.
–خدا شفاش بده، مریضیه بدیه، منم برادرشوهرم مریض بود همش نگران بودم، این ویروس لعنتی یه استرسی انداخته تو جون مردم که همه افسردگی گرفتن. پدر شوهرم که از همه حلالیت گرفته بود و وصیتشم نوشته بود و منتظر بود بمیره.
–مگه اونم گرفته بود؟
–نه، ولی میگه هر لحظه ممکنه بگیرم و بمیرم، باید آماده باشم. اخلاقشم خیلی خوب شده، یادته با مادرشوهرم چه بد رفتاری میکرد؟ الان شدن لیلی و مجنون، مادر شوهرم میگه کاش این ویروس هیچ وقت نره.
ابروهایم را بالا دادم.
–خدا نکنه، آخه این چه دعاییه؟
–منم بهش گفتم، بعدش دعا کرد گفت خدا کنه یه ویروسی بیاد که همه هر لحظه یاد مرگشون باشن.
چند روزی که رستا در خانهمان بود آنقدر سوال پیچم کرد تا این که روز آخری که میخواست به خانهشان برود توانست از زیر زبانم اصل قضیه را بیرون بکشد.
اول باورش نشد ولی وقتی تمام جریان را برایش تعریف کردم گفت:
–چی بگم، اگر همهی چیزهایی که تا حالا در موردش گفتی درست مثل حقیقت باشه همچین آدمی هیچ وقت این کار رو نمیکنه. مگر این که تو با تخیلات خودت این حرفهارو در موردش زدی و اون یه شخصیت دیگهایی بوده.
تیز نگاهش کردم.
–دستت درد نکنه، من همچین آدمی هستم؟ یعنی تو من رو نمیشناسی؟ هر چی بهت گفتم عین حقیقت بوده.
یک چشمش به کارش بود و یک چشمش به من. دامنی که روی پایش بود را کمی جابهجا کرد و مرواریدی از داخل شیشه برداشت و داخل سوزن انداخت و گفت:
–آخه اونقدر از حرفت شوکه شدم که باورم نمیشه، بعدشم تو که میگی زنش مثل پنجهی آفتابه، پس چرا...
–منم از اون روز دارم به همین موضوع فکر میکنم. بعد تازه زنش با این که چادری بود ولی از اون دخترای به روز و شیک بودا مثل خودت. اصلا خود امیرزاده هم به روز و شیکه ولی در عین حال نجیبه، رفته بودیم خونهی ساره، اصلا سرش رو بلند نکرد نگاهش کنه، با این که ساره یه بلوز شلوار تنش بود. با یه شال زورکی، شاید طبیعی بود که نگاه هر مردی به طرفش کشیده بشه.
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸