📘#داستانهایبحارالانوار
💠قویترین انسان
🔹روزی پیامبر اسلام صلی اللهعلیهوآله از محلی میگذشتند، مشاهده کردند گروهی از جوانان سرگرم مسابقه وزنه برداری هستند.
آنجا سنگ بزرگی بود که هر کدام آن را به قدر توانایی خود بلند میکردند.
🔹رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسیدند: چه میکنید؟
گفتند: زورآزمایی میکنیم تا بدانیم کدام یک از ما نیرومندتر است؟
🔹فرمودند: مایلید من بگویم کدامتان از همه قویتر و زورمندتر است؟
عرض کردند: بلی! یا رسول الله صلی الله علیه و آله. چه بهتر که پیامبر اسلام بگوید چه کسی از همه قویتر است؟
🔹پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله فرمودند:
از همه نیرومندتر کسی است که؛
🔘هرگاه از چیزی خوشش آمد علاقه به آن چیز او را به گناه و خلاف حق وادار نکند.
🔘و هرگاه عصبانی شد طوفان خشم او را از مدار حق خارج نکند.
🔘کلمه ای دروغ یا دشنام بر زبان نیاورد.
🔘و هرگاه قدرتمند گشت به زیاده از اندازه حق خود دست درازی نکند.
📚بحار ج ۷۵، ص ۲۸
🕊⃟🇮🇷 @masirsaadatee •••❥⊰🥀↯
🌹✿❀ قرار شبانه ❀✿🌹
" تا شهـ🕊ـدا با شهـ🕊یـد "
ختم 👇
☆أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَادَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوء☆
🌸هر شب به نیابت از یکی از شهدای آسمانی
¤ امشب به نیابت ⤵️
🌷🕊 #شهید_محمدحسن_حسنیان
🍃جهت :
♡سلامتی و تعجیـلدر فرج آقا صاحب الزمان عجل الله
♡شِفای بیماران
♡شفای بیماران کرونایی
♡حاجت روایی اعضای کانال
#شهید_ابراهیم_هادی
هادی دلها♥️
🕊⃟🇮🇷 @masirsaadatee •••❥⊰🥀↯
┄┅┅✿❀🍃🌹🍃❀✿┅┄┄
تعداد آزاد
🍃💐🍃💐
💐🍃💐
🍃💐
💐
♡ بسم رب الشهدا و الصدیقین ♡
#یک_قرار_شبانه
ان شاءالله امشب در پرونده همه خادمان و دوستداران شهدا بنویسند.
🍃محب امیرالمومنین(علیه السلام)
🍃زیارت کربلا و نجف،
🍃سربازی امام زمان(عجل الله)
♦️نهایت شــ🌷ــهادت♦️
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
هر شب ده صلوات هدیه به روح مطهر
یکی ازشهداداریم.💐
هدیه امشب تقدیم میشود به شهید والامقام
🌷 #شهید_محمدحسین_حدادیان
اجرتون با شهدا🕊
🕊⃟🇮🇷 @masirsaadatee •••❥⊰🥀↯
ا💐
ا🍃💐
ا💐🍃💐
ا🍃💐🍃💐
#شهداوامامزمان ۱۶
🌷شهید محمدرضا تورجی زاده
🔸روزی به شهید تورجی زاده گفتم: محمـــد باید معاون گردان شوی.
قبول نمی کرد، با اصرارِ من گفت :
به شرطی که سه شنبه تا عصر چهارشنبه با من کاری نداشته باشی!
با تعجب گفتم : چطــور؟
با خنده گفت : جان آقای مسجدی نپرس!
قبول کردم و محمد معاون گردان شد. مدیریت محمد خیلی خوب بود. مدتی بعد دوباره محمد را صدا کردم و گفتم : باید مسئول گردان شوی.
رفت و یکی از دوستان را واسطه کرد که من این کار را نکنم.
گفتم : اگه مسئولیت نگیری باید از گردان بری!
کمی فکر کرد و گفت : قبول می کنم ، اما با همان شرط قبلی!
گفتم : صبــر کن ببینم! یعنی چی که تو باید شرط بذاری؟! اصلا بگو ببینم بعضی هفته ها که نیستی کجا می روی؟
اصرار می کرد که نگوید. من هم اصرار می کردم که باید بگویی کجا می روی؟
بالأخره گفت. حاجی تا زنده هستم به کسی نگو، من سه شنبه ها از این جا می رم مسجد جمکــــران و تا عصر چهارشنبه بر می گردم.
با تعجب نگاهش می کردم چیزی نگفتم.
بعد ها فهمیدم مسیر 900 کیلومتری دارخــوئیــن تا جمکـــران را می رود و بعد از خواندن نماز #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بر میگردد.
یکبار همراهش رفتم. نیمه های شب برای خوردن آب بلند شدم. نگاهی به محمــد انداختم.
سرش به شیشه بود. مشغول خواندن نافله بود. قطرات اشک از چشمانش جاری شده بود.
در مسیر برگشت با او صحبت می کردم. می گفت: یکبــار 14 بار ماشین عوض کردم تا به جمکران رسیدم. بعد هم نماز را خواندم و سریع برگشتم!
هدیه به روح این شهید بزرگوار صلوات🌷
@masirsaadatee
✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
هـر شــ🌙ــب
🍃🍂داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
اواخر شب بود و على علیهالسلام همراه
فرزندش حسن علیهالسلام كنار كعبه
براى مناجات و عبادت آمده بودند
ناگاه امیرالمؤمنین صداى جانگدازى شنيد
دريافت كه شخص دردمندى با سوز و گداز
در كنار كعبه دعا میكند و با گريه و زارى
خواستهاش را از خدا میطلبد
حضرت على علیهالسلام به امام حسن
علیهالسلام فرمود: نزد اين مناجات كننده برو
و ببين كيست و او را نزد من بياور
امام حسن علیهالسلام نزد او رفت
ديد جوانى بسيار غمگين با آهى پرسوز
و جانكاه مشغول مناجات است
فرمود: اى جوان، اميرالمؤمنين علیهالسلام
تو را میخواهد ببيند دعوتش را اجابت كن
جوان لنگان لنگان با اشتياق وافر به حضور امیرالمؤمنین آمد
حضرت على علیهالسلام فرمود:
چه حاجت دارى؟
جوان گفت: حقيقت اين است كه من
به پدرم آزار میرساندم و او مرا نفرين كرده
و اكنون نصف بدنم فلج شده است
امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود:
چه آزارى به پدرت رساندهاى؟
جوان عرض كرد:
من جوانى عياش و گنهكار بودم
پدرم مرا از گناه نهى میكرد من به حرف
او گوش نمیدادم بلكه بيشتر گناه میكردم
تا اينکه روزى مرا در حال گناه ديد
باز مرا نهى كرد، سرانجام من ناراحت شدم
چوبى برداشتم و طورى به او زدم
كه بر زمين افتاد
پس با دلى شكسته برخاست و گفت: اكنون
كنار كعبه میروم و براى تو نفرين میكنم
كنار كعبه رفت و نفرين كرد
نفرين او باعث شد نصف بدنم فلج گرديد
در اين هنگام آن قسمت از بدنش را
به امام نشان داد
بسيار پشيمان شدم نزد پدرم آمدم و با
خواهش و زارى از او معذرت خواهى كردم
و گفتم: مرا ببخش و برايم دعا كن
پدرم مرا بخشيد و حتى حاضر شد كه
با هم به كنار كعبه بيائيم و در همان
نقطهای كه نفرين كرده بود دعا كند تا
سلامتى خود را بازيابم
با هم به طرف مكه رهسپار شديم
پدرم سوار بر شتر بود در بيابان ناگاه مرغى
از پشت سر سنگى پراند، شترم رم كرد
و پدرم از بالاى شتر به زمين افتاد
بر بالينش رفتم ديدم از دنيا رفته است
همانجا او را دفن كردم و اكنون خودم
با حالى جگر سوز به اينجا براى دعا آمدهام
حضرت على علیهالسلام فرمود:
از اينكه پدرت با تو به طرف كعبه براى دعا
در حق تو میآمد معلوم میشود كه پدرت
از تو راضى است
اكنون من در حق تو دعا میكنم
امام بزرگوار در حق او دعا كرد
سپس دستهای مباركش را به بدن آن جوان
ماليد، همان دم جوان سلامتى خود را باز يافت
سپس امام على علیهالسلام نزد پسرانش
آمد و به آنها فرمود: بر شما باد
نيكى به پدر و مادر
↲جامع النورين، صفحه۱۸۵
↲داستان دوستان، جلد۵، صفحه۱۷۶،۱۷۷
✧✾════✾✰✾════✾✧
🕊⃟🇮🇷 @masirsaadatee •••❥⊰🥀↯