eitaa logo
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
245 دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
9.7هزار ویدیو
106 فایل
یــــا ابـــاصـــالــح المــہـد ے ادࢪڪـنــے ارتبــاط بـا خــادم ڪـانـال: @rahimi_1363 بـا بـه إشـتــراڪـ گـذاشـٺــن لینـڪـ ڪـانـال راه ســعــادٺ،در ثـــوابــــ نـشـــر مـطـالــبـــ شــریـڪـ بــاشـیــد ۩؎ @masirsaadatee
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاه‌کن پارت184 –نمی‌دونم چرا دیگه نمی‌خواد اونجا بره... نوشت. –اونجا نمیره چون میخواد من رو از نون خوردن بندازه، همه‌ی این کاراشم نقشه بود که تو رو بیاره تو مغازش، معلوم نیست چه سواستفاده‌ایی میخواد ازت بکنه. اصلا ولش کن بیا بریم دوتایی دوباره تو مترو کار کنیم. نوشتم: –اینقدر بد بین نباش، اون موقع من ازش خواهش کردم تو بیای مغازش اون به خاطر من قبول کرد. الانم آخه دیگه نیازی نیست تو باشی، خودتم معذب میشی... ساره دوباره چند جمله‌ی بی سرو ته ردیف کرد. می‌دانستم زود جوش می‌آورد برای همین گوشی‌ام را بستم و جوابش را ندادم تا آرام شود. ولی او به گوشی‌ام زنگ زد. همین که جواب دادم شروع کرد به حرفهای بی‌ربط زدن. –بدبخت اصلا فکر کردی چرا می‌خواد من رو دک کنه؟ اون با شکم پاره چطوری می‌خواد کار کنه، این همه مدت سرکارت گذاشته هر دفعه به یه بهانه... حرفش را بریدم. –خدا رو شکر حالش خوبه، فقط دو سه تا بخیه خورده، اونقدرا هم که تو میگی حالش بد نبوده، تازه دیشب تا جلوی در خونمون امد، گفت میخوان بیان برای خواستگاری، ولی من گفتم ما داریم اسباب کشی می‌کنیم. حالا قراره هفته‌ی دیگه... حرفم را پاره کرد. –توام باور کردی؟ چند روز دیگه دوباره یه بهونه دیگه... –ساره میشه بس کنی، من الان کلی کار دارم باید برم. بزار وقتی آروم شدی حرف می‌زنیم. فریاد زد. –من آرومم، این تویی که تا یکی رو می‌بینی دوستت رو فراموش می‌کنی. دیشب به خاطر یه آویز موبایل پشت من چی به هم گفتین که الان میگید از مغازه برم؟ آنقدر حرفش برایم عجیب بود که گیج شدم. –باز تو حرفهای بی ربط زدی؟ بنده خدا امیرزاده میخواد بیاد سر کارش اونوقت چه ربطی به آویز گوشی تو داره؟ با شور بیشتری گفت: –همه اینا به هم ربط داره، تو ربطش رو نمی‌دونی، اتفاقا دیروز که به هلما زنگ زدم خیلی حرفها در موردش گفت, وقتی قضیه‌ی آویز گوشی رو بهش گفتم، حرفهای امیرزاده رو نقض کرد، چقدرم پیشگوییش درست درامد، اون بهم گفت به احتمال زیاد تو همین یکی دو روزه عذرت رو بخواد. –عه؟ خب، خانم پیشگو دیگه چیا گفتن؟ – گفت این پسره خرده شیشه داره و به جز خودشم هیچ کس رو قبول نداره، گفت بهت بگم ازش فاصله بگیری خودت رو بدبخت نکنی، حالا باید برم بهش بگم جفتشون لنگه هم هستن. خرده شیشه که چه عرض کنم اینا هر دو... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاه‌کن پارت185 گوشی را قطع کردم. اعصابم نمی‌کشید حرفهایش را بشنوم. اگر بیشتر از این گوش می‌کردم من هم مثل خودش عصبی میشدم و باید داد می‌زدم. به چند ثانیه نکشید که دوباره و چند باره زنگ زد. جواب ندادم و گوشی‌ام را روی سایلنت گذاشتم. شروع به پیام دادن کرد. چند پیامش را خواندم، حرفهایش توهین آمیز بود. با خواندنشان حس بدی پیدا کردم. نمی‌دانستم ساره چرا سر مسئله‌ی به این کوچکی اینقدر داد و قال راه می‌اندازد. حرفهایش چقدر حالم را عوض کرد. ذوقی که از آمدن به این خانه داشتم کور شد. ترجیح دادم فعلا گوشی‌ام را خاموش کنم و خودم را با کار سرگرم کنم. نادیا وارد حیاط شد. –کیه هی زنگ میزنه جواب نمیدی؟ روی لبه‌ی باغچه نشستم. –مگه صداش تا اتاق میومد؟ –نه زیاد، ولی من چون حواسم بهت بود فهمیدم. اینم متوجه شدم که داشتی با ساره حرف میزدی، دعواتون شد؟ آهی کشیدم. –خیلی بی‌منطقه، سر هر چیز کوچیکی اونقدر اعصابم رو خرد میکنه که حالم بد میشه. نادیا کنارم نشست. –واقعا چرا اینجوریه؟ منم با دوستام همین مشکلات رو دارم. نمی‌دونم اونا خیلی بی‌اعصاب شدن یا من حوصله‌ی حرف شنیدن ندارم. بعد نگاهی به من انداخت و ادامه داد: –فکر کردم فقط من اینجوری هستم، آخه تو که خیلی با حوصله‌ایی تو دیگه چرا... پوزخندی زدم. –با حوصله‌ها ناراحت نمیشن؟ خیلی راحت توهین میکنه انتظار داره به حرفهاشم گوش بدم. مادر از در سالن گردنی به حیاط کشید. –دخترا الان وقت دردودل کردنه؟ زود بیایید کلی کار داریم. روبه نادیا گفتم: –تو برو منم الان میام. نمی‌دانستم گوشی‌ام را کجا گم و گور کنم که جلوی چشمم نباشد، وارد اتاق شدم. کار محمد امین تمام شده بود و چهارپایه را به اتاق دیگری می‌برد. –تلما فقط کار جابه‌جا کردن لباسها و وسایل مونده، پشت چشمی برایش نازک کردم. –همه‌ی کار همونه دیگه، یه فرش پهن کردن و پرده زدن که کاری نداره. با تعجب گفت: –اعصاب نداریا! چیزی شده؟ جوابش را ندادم و شروع کردم به باز کردن نایلونهای لباس و چیدنشان داخل کمد. گوشی‌ام را هم داخل کیفم انداختم. چند ساعتی که کار کردم اعصابم آرامتر شد. کم‌کم دوباره ذوقم برگشت و با بچه‌ها به شوخی و خنده گذراندیم. دیگر مادر کاری با خنده‌های بلند و آواز خواندنهای محمد‌امین و بپر بپر کردنهای مهدی و مریم نداشت. خیالش راحت بود که صدایمان همسایه‌ها را اذیت نمی‌کند. مرتب کردن خانه سریع‌تر از آن چیزی که فکرش را می‌کردیم پیش رفت. رستا هم با همسرش شب را در خانه‌مان ماند تا شوهرش بیشتر بتواند به پدر کمک کند. آقا رضا دست به آچار بود و حسابی کارها را پیش می‌برد. فردای آن روز عمه‌ها هم به کمکمان آمدند و تقریبا کاری برای روز شنبه باقی نماند و من صبح روز شنبه با خیالت راحت سر کارم رفتم. فاصله‌ی مترو تا خانمان نسبت به خانه‌ی قبلی دورتر بود، برای همین مسافت زیادی را باید پیاده می‌رفتم. نزدیک مغازه که شدم با دیدن ساره و هلما جلوی در مغازه تعجب کردم. لیلافتحی‌پور 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام صادق (علیه السلام) می‌فرماید: پدرم حضرت امام باقر (علیه السلام) به من فرمود: پسرم! در دهه نخست از ماه ذی الحجّه (از شب اول ماه⬅️ از امشب تا شب عید قربان) هر شب میان نماز مغرب و عشا این دو رکعت نماز را ترک مکن: در هر رکعت سوره حمد و سوره قل هو الله را می‌خوانی، پس از آن آیه ۱۴۲ سوره اعراف را بخوان: وَ وَاعَدْنَا مُوسَی ثَلاَثِینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً وَ قَالَ مُوسَی لأَخِیهِ هَارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ وَلاَ تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ. (اعراف/۱۴۲) اگر چنین کنی، در ثواب حاجیان، و اعمال حجّ آن‌ها شریک می‌شوی. 📚اقبال الاعمال ص ۳۱۷ حـاجـتــღ ࢪوا بـاشـےد🤲     °•○●°•🍃🌸🍃•°●○•° ↬@masirsaadatee↫ °•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
از امشب، نماز دهه اوّل ذی الحجّه شروع میشه! یادتون نره! التماس دعا ‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎ ‎ ‌‎‎‎‎•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ☀️ •⋮❥|🖤𝒋𝒐𝒊𝒏⃟   ⇣ حـاجـتــღ ࢪوا بـاشـےد🤲     °•○●°•🍃🌸🍃•°●○•° ↬@masirsaadatee↫ °•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 ؛ 🔶 دهــــه طــلایــی ذی الحــجـــه 🎙 خـــــواه ☀️ •⋮❥|🖤𝒋𝒐𝒊𝒏⃟   ⇣ حـاجـتــღ ࢪوا بـاشـےد🤲     °•○●°•🍃🌸🍃•°●○•° ↬@masirsaadatee↫ °•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 به مناسبت سالروز ازدواج حضرت علی علیه السلام و فاطمه زهرا سلام الله علیها. ✍ ازدواج حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) و امیرمؤمنان حضرت علی (علیه السلام) از مهم ترین اتفاقات تاریخ شیعه است که ثمره این پیوند مبارک و سراسر مملو از عشق و محبت، درخت گهربار امامت است. در مورد تاریخ این ازدواج مبارک اختلاف است. بنابر روایت امام صادق (علیه السلام): عقد على(علیه السلام) و فاطمه (سلام الله علیها) در ماه رمضان، و ازدواج آنها در ذى الحجّه سال دوم هجرى بوده است. (1). ✅ از این ازدواج مبارك، چهار فرزند والاگُهر ديده به جهان گشودند، كه به ترتيب سن عبارتند از: امام حسن مجتبي و امام حسين، زينب كبري و ام كلثوم (سلام الله علیهم) و البته حضرت محسن (علیه السلام) نیز پيش از تولد بر اثر ضربات دشمنان در رحم مادرش به شهادت رسيد. ❇️ على عليه السّلام مى‌فرمایند: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) دخترش را به ازدواج من درآورد و آنگاه فرمود: بار خدایا! این دو تن محبوب ترین انسانها نزد من هستند، پس تو نیز آنان را دوست بدار و از سوی خویش حافظ و نگهبان بر آنان بگمار. بار خدایا! من این دو تن را با نسل پاکشان، از شیطان رانده شده و شرور و وسوسه های آن، به تو پناه می دهم.(۳) -------------------------- پی نوشت: (۱) کشف الغمة، ج۱، ص ۳۶۴. (۲) ارشاد القلوب، ص۳۴۲. (۳)زندگانی حضرت زهرا (س)، ترجمه و تحقیق از جلد ۴۳ بحار الانوار. ☀️ •⋮❥|🖤𝒋𝒐𝒊𝒏⃟   ⇣ حـاجـتــღ ࢪوا بـاشـےد🤲     °•○●°•🍃🌸🍃•°●○•° ↬@masirsaadatee↫ °•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا