🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
قسمت13
در کمدِ لباسی را باز کردم ودنبال یک لباس شیک برای قرار تخیلی ام بودم.
مانتو شلوار یشمی که از اصفهان خریده بودم را همراه مقنعه ی مشکی ام پوشیدم.
یه آرایش ملایم و دخترونه هم اضافه کردم. تو آینه که نگاه کردم تیپ ام رو دوست داشتم برای خودم یک بوس فرستادم ؛ از آینه ودیدن خودم دل کندم.
ملوک در آشپزخانه مشغول بود و ماهان هم جلوی تلویزیون فیلم میدید.
دیدم دل بچه را بد جور شکستم دلم نمی آمد از من ناراحت باشد به طرف ماهان رفتم و با صدای آرامی بهش گفتم:
- مرد کوچکِ ما چه طوره؟
اصلا نگاهم نکرد و مظلوم گفت:
- خوبم
- ماهان جان من دارم میروم بیرون کاری نداری؟
چیزی نمی خواستی برات بگیرم؟
دوباره آرام گفت:
-من چیزی نمی خوام ولی اگر خودت خواستی برای خودت بستنی کیلویی بخر.
از سیاستش خنده ام گرفت لپش رو گرفتم و کشیدم و یک بوس محکم بهش کردم وگفتم:
-به شرط این که مردکوچک هم با من بستنی بخورد ، حتما میخرم.
- چون زیاد داری اصرار می کنی باشه فقط کاکائویی باشه؟
با خنده بهش گفتم:
- چشم آقاااااا
بوس بعدی رو چسبوندم رو لپش و از در خانه آمدم بیرون.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍁رمان زهرابانو🍁
قسمت14
حالا نمی دانستم کجا باید بروم.
بیست دقیقه ای را ؛ راه رفتم خسته و کلافه شده بودم.
کنار خیابان منتظر تاکسی شدم.
تاکسی که جلوی پایم ایستاد گفتم:
- دربست
راننده که پیرمرد خوش رو و مهربانی بود.
با لهجه ی شیرین شیرازی گفت:
- کجا میروی دخترم...
آدرس را که دادم خودم هم حیران شدم. چرا آدرس محله ی قبلی را داده بودم!؟
- شاید دنبال آرامش بودم.
آرامشی از جنس طلا که در دوره ی کودکی ام داشتم و شاید قدرش را ندانسته بودم و امروز که به این حس نیاز داشتم به آن محله پناه میبردم.
وقتی به خودم آمدم دیدم مقابل خانه ی قدیمی و ساده ی بچگی ام ایستاده ام.
یک نگاه کافی بود تا به آن زمان برگردم.
مقابل خانه پارک کوچکی بود که همیشه با دوستانم در این پارک بازی می کردم.
روی نیمکت پارک که نشستم.
به اطرافم نگاهی کردم.
با دیدن دختر بچه ای که دست پدرش را گرفته و در پارک با شادی راه می رفت
به گذشته رفتم این صحنه بهانه ی خوبی بود که تمام خاطرات بچگی ام از جلوی چشمم گذر کند.
یادم می آید همیشه حاج بابا مخالفت می کرد من زیاد در این پارک بازی کنم.
فقط مواقعی که خودش همراهم بود اجازه داشتم.
من هم بیشتر اوقات قبل از غروب ؛ آماده کنار در می ایستادم تا وقتی حاج بابا دارد به نماز جماعت میرود ؛ قبلش من در پارک بازی کنم بعد باهم به مسجد برویم.
نفهمیدم چه مدت روی نیمکت وخیره به خانه ی خاطراتم نشسته بودم.
ولی حس خوبی بود گذر به گذشت و دور شدن از استرس آینده.
خانه ای که به آن خیره شده بودم
شاهد بهترین خاطرات من با پدرم بود.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
قسمت15
غرق افکار خودم بودم به اطرافم توجه ای نداشتم که صدای ملایمی من را از این مرور خاطرات بیرون کشید.
آرام صحبت می کرد شاید من متوجه صحبت هایش نشده بودم که گفتم:
- جانم حاج خانم با من بودید؟
پیرزن با مهربانی گفت:
- چند بار صدایت کردم متوجه نشدی؟
باخجالت عذر خواهی کردم
کنارم نشست.
-دردپا امان ام را بریده. امروز که نذری داشتم نوه ام نتوانست بیاید کمکم مجبور شدم خودم تمام راه این کیسه ها را بیاورم.
به پایین پایش که نگاه کردم دیدم دوتا کیسه ی بزرگ کنارش هست.
پیش خودم گفتم احتمالا نوه اش هم مثل من سربه هواست که پیرزن بیچاره را تنها گذاشته و با او نیامده.
پیرزن نگاهم کرد و با مهربانی گفت:
- دعا کن برای نوه ام امروز مسابقه دارد.
خجل سرم را پایین انداختم و آرام گفتم:
- حاج خانم اگر خودتان دعا کنید به استجابت نزدیک تر است تامن...
پیرزن در مقابلم جبهه گرفت وگفت:
- تو بنده ی خوب خدایی!
مگر خدا از روح خودش به تو هدیه نکرده است؟
پس حق نداری خودت را دست کم بگیری...
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
8.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔖دروغهایی که اینهمه سالها گفتن، خدا یه شبه آبروشونو برد!
حالا این تازه اول ماجراست...
#طوفان_الاقصی
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 امام عسکری علیه السلام فرمودند:
🔵 کسی که این دو صفت رو داشته باشه، دلش پر میکشه به طرف امام زمان(عجل الله)...
🎞#استوری | حجت الاسلام فرحزاد
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویدئو استوری روزشمار فاطمیه طرح ۲
📆 8 روز مانده به شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
🌹✿❀ قرار شبانه ❀✿🌹
" تا شهـ🕊ـدا با شهـ🕊یـد "
ختم 👇
☆أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَادَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوء☆
🌸هر شب به نیابت از یکی از شهدای آسمانی
¤ امشب به نیابت ⤵️
🌷🕊 #شهید_بهروز_صفری
🍃جهت :
♡سلامتی و تعجیـلدر فرج آقا صاحب الزمان عجل الله
♡شِفای بیماران
♡شفای بیماران کرونایی
♡حاجت روایی اعضای کانال
🕊⃟🇮🇷 @masirsaadatee •••❥⊰🥀↯
┄┅┅✿❀🍃🌹🍃❀✿┅┄┄
تعداد آزاد