#پندنامه
«مردم از گناه دوری کنید چرا که هیچ نفعی از ارتکاب آن برای شما بوجود نمیآید. همیشه راستگو باشید که رهایی در راستگویی است و از دروغ بپرهیزید که مرگ در دروغگویی است. کار خیر کنید. کمتر حرف بزنید و بیشتر عمل کنید. هر شب قبل از خواب مقداری از اعمالتان را که در روز انجام دادید مرور کنید و سعی کنید فردایتان از دیروزتان بهتر باشد.»
#شهید_علی_پورحیدری
پنجم اسفند 1366 سالروز اجرای عملیات نامنظم ظفر 6 در منطقه عمومی سنگاو در شرق استان کرکوک عراق از سوی رزمندگان دلیر اسلام است، عملیاتی رزمی که با هدف حمله ای غافلگیرانه به پشت خطوط دشمن بعثی و صدامیان کافر انجام شد.
گروه جهاد و مقاومت مشرق - این عملیات با هدف آزادسازی بلندی های منطقه عمومی (سنگاو) در شرق استان (کرکوک) کردستان عراق در عمق جبهه شمالی دشمن و در اوج سرما و برف زمستان کوهستان به انجام رسید که طی این حمله غافلگیرانه تعدادی از بلندی های مهم راهبردی و تاسیسات کاربردی از جمله بلندی های گرده ناصر، گرده مقبره، گرده سو، گرده قالی، بلندی 606، پل مهم شهر باصره و چندین روستای منطقه از دست دشمن اشغالگر بعثی بیرون آورده شد.
همچنین در اجرای این حمله غافلگیرانه رزمندگان اسلام بر راههای ارتباطی و مهم شهرهای سنگاو، چمچال ، کرکوک ، قادرکرم ، قره داغ ، سلیمانیه و همچنین راه فرعی سنگاو دربندیخان مسلط شدند.
علاوه بر آن، پادگان گردان مستقل پیاده مکانیزه از سپاه یکم، پادگان محل استقرار گردان 135، گردان 25خفیه و 14 پایگاه دشمن در منطقه منهدم و تعداد 570 نفر از قوای بعثی ارتش عراق کشته و زخمی شده و یا به اسارت رزمندگان دلیر اسلام در آمدند.
عملیات ظفر۶
📚موضوع مرتبط:
#عملیات_ظفر_6
#عملیات_دفاع_مقدس
#اطلاعات
📆مناسبت مرتبط:
#06_27
#jihad
#martyr
به گزارش ایسنا، عملیات «شهید مدنی» روز 27 شهریور ماه 1360، به منظور انهدام توان رزمی دشمن در منطقه عمومی سوسنگردو به صورت محدود صورت گرفت . در این یورش کوتاه مدت، نیروهای ارتش توانستند با همکاری سپاه، ضمن دو کیلومتر پیشروی و جلوبردن مواضع خودی، 50 دستگاه تانک دشمن را منهدم و 1690 تن از نیروهای دشمن را کشته، زخمی و اسیر کنند.
📚موضوع مرتبط:
#عملیات_شهید_مدنی
#عملیات_دفاع_مقدس
#نقشه_عملیات
📆مناسبت مرتبط:
تاریخ اجرا
#06_27
#jihad
#martyr
نمے دونـم توے قصہے ڪربلاۍ امام حسـین علیه السلام ❣
قصہ زندگۍ ڪدوم یڪی از یارانـش توی زندگۍ هر یڪ از ما ، میتونـہ #تاثـیرگـذار باشـہ...💛👑
بـدون شڪ زندگۍِ ٺڪ ٺڪ یـاران از جملہ #ابوالفـضلالعباسعلیهالسلام 💜
آخه مےدونید؟!
وهـب #نصرانے بوده و ټا حـالا با امـام برخوردے نداشتـہ !! 😕👀
وهـب براۍ کارے از خیمہ رفتہ
وقتۍ بر میگرده بہ مـادرش میگـہ: مـادر مہمان داشتیم؟!
آخہ یه #بوےخاصے میاد!!🌸🍃
مـادر میگہ : آره #حسـینفاطمہ ، نـوه پیامــبر (ص) اومده بودنـد و فرمودند:
به آقا پسرٺون بگید میاد ما رو #یارے کنه؟! 😢😞
وهـب تا شنید حسـین علیه السلام از او #ڪمڪ خواسته
گفت : مادر مـن دارم میرم😊
📎خواسٺم بگم :
وهـب یہ نصرانی بوده
و
امام مسلمانان💚 اصلا به او ربطی نداره !!😕
ولے یہ #امامغریبے از نسـل امام حسـین علیه السلام ۱۴۰۰ سالہ ڪه طلـب یارے میڪنه و دنبال ۳۱۳ تا یـاره تا قیام ڪنه 😖
اے ڪاش ما هم #معرفٺ وهب رو پیدا ڪنیم و بہ یارے امام زمانمان برسیـم...😞💔
#بی_تو_هرگز
#شهیدسیدطاهاایمانی
#قسمت_پنجاه:سرزمین غریب
نماینده دانشگاه برای استقبالم به فرودگاه اومد ... وقتی چشمش بهم افتاد، تحیر و تعجب... نگاهش رو پر کرد ... چند لحظه موند ... نمی دونست چطور باید باهام برخورد کنه...
سوار ماشین که شدیم ... این تحیر رو به زبان آورد ...
- شما اولین دانشجوی جهان سومی بودید که دانشگاه برای به دست آوردن شما اینقدر زحمت کشید ...
زیرچشمی نیم نگاهی بهم انداخت ...
- و اولین دانشجویی که از طرف دانشگاه ما ... با چنین حجابی وارد خاک انگلستان شده ...
نمی دونستم باید این حرف رو پای افتخار و تمجید بگذارم ... یا از شنیدن کلمه اولین دانشجوی مسلمان محجبه، شرمنده باشم که بقیه اینطوری نیومدن ...ولی یه چیزی رو می دونستم ... به شدت از شنیدن کلمه جهان سوم عصبانی بودم ... هزار تا جواب مودبانه در جواب این اهانتش توی نظرم می چرخید ... اما سکوت کردم ... باید پیش از هر حرفی همه چیز رو می سنجیدم ... و من هیچی در مورد اون شخص نمی دونستم ...
من رو به خونه ای که گرفته بودن برد ... یه خونه دوبلکس ... بزرگ و دلباز ... با یه باغچه کوچیک جلوی در و حیاط پشتی... ترکیبی از سبک مدرن و معماری خانه های سنتی انگلیسی ... تمام وسایلش شیک و مرتب ...
فضای دانشگاه و تمام شرایط هم عالی بود ... همه چیز رو طوری مرتب کرده بودن که هرگز ... حتی فکر برگشتن به ذهنم خطور نکنه ... اما به شدت اشتباه می کردن ...
هنوز نیومده دلم برای ایران تنگ شده بود ... برای مادرم ... خواهر و برادرهام ... من تا همون جا رو هم فقط به حرمت حرف پدرم اومده بودم ... قبل از رفتن ... توی فرودگاه از مادرم قول گرفتم هر خبری از بابا شد بلافاصله بهم خبر بده ... خودم اینجا بودم ... دلم جا مونده بود ... با یه علامت سوال بزرگ ...
- بابا ... چرا من رو فرستادی اینجا؟ ...
┄┅┅✿❀ #السلامعلیڪیااباعبدلله💚
#دلتنگحرمبطلبارباب💔
🖤🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃🖤 ❀✿┅┅┄
#بی_تو_هرگز
#شهیدسیدطاهاایمانی
#قسمت_پنجاه_و_یکم:اتاق عمل
دوره تخصصی زبان تموم شد ... و آغاز دوره تحصیل و کار در بیمارستان بود ...
اگر دقت می کردی ... مشخص بود به همه سفارش کرده بودن تا هوای من رو داشته باشن ... تا حدی که نماینده دانشگاه، شخصا یه دانشجوی تازه وارد رو به رئیس بیمارستان و رئیس تیم جراحی عمومی معرفی کرد ...
جالب ترین بخش، ریز اطلاعات شخصی من بود ... همه چیز، حتی علاقه رنگی من ... این همه تطبیق شرایط و محیط با سلیقه و روحیات من غیرقابل باور و فراتر از تصادف و شانس بود ...
از چینش و انتخاب وسائل منزل ... تا ترکیب رنگی محیط و ... گاهی ترس کوچیکی دلم رو پر می کرد ...
حالا اطلاعات علمی و سابقه کاری ... چیزی بود که با خبر بودنش جای تعجب زیادی نداشت ...
هر چی جلوتر می رفتم ... حدس هام از شک به یقین نزدیک تر می شد ... فقط یه چیز از ذهنم می گذشت ...
- چرا بابا؟ ... چرا؟ ...
توی دانشگاه و بخش ... مرتب از سوی اساتید و دانشجوها تشویق می شدم ... و همچنان با قدرت پیش می رفتم و برای کسب علم و تجربه تلاش می کردم ... بالاخره زمان حضور رسمی من، در اولین عمل فرارسید ... اون هم کنار یکی از بهترین جراح های بیمارستان ...
همه چیز فوق العاده به نظر می رسید ... تا اینکه وارد رختکن اتاق عمل شدم ... رختکن جدا بود ... اما ...
┄┅┅✿❀ #السلامعلیڪیااباعبدلله💚
#دلتنگحرمبطلبارباب💔
🖤🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃🖤 ❀✿┅┅┄