❤️ #سلام_امام_زمانم❤️
💚 #سلام_آقای_من💚
💝 #سلام_پدر_مهربانم💝
«عید» ما دیدن رخسار مہ توست بیا
عالمی چشـم بـہ راه سپہ توسٺ بیا
«اے ڪہ یڪ گوشہ نگاهٺ غم عالم ببرد»
ایــن دلــم منتــظرِ «یڪ نگہ» توسٺ بیا
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
🌷🍃 #کانال_مسیر_راه_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃
°•|🌸🍃
#سݪام_بر_شھـــــدا
ما که از آب هراسان
و ولی بیقایـــــق
چشمِ تــو دیده و
دل راهی دریا کردیم
#ســــــلامــ
#صبحتـــون_بخیـــــر
#دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے
🌷🍃 #کانال_مسیر_راه_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃
🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉
عیدی چو غدیر این قدر معظم نیست🌸
حبلی چو ولایتش چنین محکم نیست🌺
بر رشته ی محکم ولایت صلوات🌸
بیچاره بود هر آن که مستعصم نیست🌺
عید سعید غدیر خم مبارک باد💐💐💐
🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉
🌷🍃 #کانال_مسیر_راه_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃
🍃سـاداـت عـزیـز کانال عـیدتون مـبارک☺️ عـیدی ما یـادتـون نره😊
الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه امیرالمومنین و الائمه المعصومین علیه سلام😍🌸✨
عـیدتون مــبارکـ☺️🌷
ســاداتـــ عــیـــدی😉🌹
🌷🍃 #کانال_مسیر_راه_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃
#سلام_امام_زمانـمــ 💚
تویی بهانه خورشیـ☀️ـد
وقت تابیـ✨ـدن
تویی بهانه بارانــ🌧
برای باریـ🌦ـدن
بیا که #عدالت مطلق مسیر می خواهد
سپاه #منتظرانت امیـ❤️ـر می خواهد
#أللَّھم_عجل_لولیڪ_ألفرج🌤
#مهدوی 💠
🌷🍃 #کانال_مسیر_راه_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃
#تبسـم کردی و روزم
چه زیبــا شد💖
دل افـروزم
خـوشا #چشمی که روز او
به #لبخنـد_تـو وا گردد😍
#شهید_مرتضی_عطایی🕊
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🌷🍃 #کانال_مسیر_راه_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃
گمنامے براے شهوت پرستها دردآور است، اگرنه همہ اجرها در گمنامے است؛ تا آنجا ڪہ فرموده اند : آنگونہ در راه خدا انفاق ڪن ڪہ آن دست دیگرت هم با خبر نشود.✨
🌸شهید مرتضے آوینـے🌸
📖 سید شهیدان اهل قـلم
🌷🍃 #کانال_مسیر_راه_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃
دوستانش مےگفتند آن شب مجيد آن قدر گريہ ميڪند😭 ڪہ از هوش مےرود، بہ هوش ڪہ مےآيد مےگويد من باشم ڪسے نگاه چپ بہ حرم بـے بـے زينب(س) بيندازد.😍✨
از آن لحظہ بہ بعد اخلاق مجيد تغيير ڪرد. ساڪت و آرام شده بود.😊 خيلے اين در و آن در زد تا راهي سوريه شود. در تمام اين مراحل با شهيد مرتضے كريمے همراه يكديگر بودند. اتفاقاً با هم در يك منطقه و عمليات شهيد شدند😍
👤نقل از پدر بزرگوار شهید
سالـروز ولادت شهید مجید قربانخانے🌸
تولدت مبارڪ داداش مجیـد🎈
🌷🍃 #کانال_مسیر_راه_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃
🌸🍃| عید غدیر سه روز است نه یک روز؛
زیرا درواقعه غدیرخم سه روز طول کشید تا تمام مردم با علی بن ابی طالب[ع] بیعت کنند.
🌸🍃| اگرعیدقربان را یک روز تعطیل میکنیم وعیدفطر را همرنگ جماعت شده ایم و دو روز راتعطیل میکنیم؛عید غدیر راباید سه روز تعطیل کنیم.
🌸🍃| این مساله را به عنوان پیشنهاد جدی مطرح نمیکنم. بله میخواهم❤️اهمیت غدیر❤️را بیان کنم.
❊| حجت السلام پناهیان |❊
🌷🍃 #کانال_مسیر_راه_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃
💠گوجه 💠
گوجهها زير نور خورشيد، در زمينهاي دو طرف جاده قم- جمكران برق ميزد. نوجوان بوديم. به سيدمهدي گفتم:« دوچرخه رو نگه دار، از توي زمينها گوجه جمع كنيم و با نون بخوريم. ».
سرش را به عقب برگرداند و با ناراحتی گفت:« داريم ميیريم جمكران اگه خدا بخواد. ».
گفتم:« يک شكم سر زمين حلاله. ».
با دست رو به رو را نشان داد و گفت:« اون مسجد كه وسط زمينهای كشاورزيه، مسجد جمكرانه. ».
گفتم:« چيزي ديده نميشه. ».
گفت:« احسان! حواست رو جمع كن و از فكر گوجهها بيا بيرون تا ببينی.».
#شهید_سیدمهدی_احمدپناهی
📚فرهنگنامه شهدای سمنان، ج۱،ص۱۴۲
#خاطره
🌷🍃 #کانال_مسیر_راه_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃
💠زمان💠
همیشه برای نماز می آمد...
نماز که تمام می شد، همه می رفتند توی رستوران که بغل نمازخانه بود و برای غذا صف می بستند.
گاهی صف از ساختمان خارج می شد و می رفت توی حیاط و پله ها. ولی هیچ وقت ندیدم که او بیاید و توی صف بایستد.
وقتی می آمد و می دید که بایستی چند دقیقه معطل شود، ترجیح می داد مفاتیح بخواند تا توی صف بایستد. همیشه وقتی می آمد که صف نبود .
او برای وقت ارزش زیادی قائل بود.
#شهید_یوسف_کلاهدوز
📚هالهای از نور، ص۱۱۸
#خاطره
🌷🍃 #کانال_مسیر_راه_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃
🌺🍂🌺🍃🌺
🍂🌺🍃🌺
🌺🍃🌺
🍃🌺
🔵 عشق فرزند🔵
فاطمه، نُه ساله شده بود و برايش جشن تکليف گرفتيم. حاج رضا خيلی به اين چيزها اهميت می داد. برای فاطمه يک انگشتر خريد.
چند ماه بعد، ماه مبارک رمضان بود و فاطمه همه روزه هايش را گرفت. آن وقت يک جفت النگو بهش هديه داد.
تولد بچه ها هميشه يادش بود و برايشان هديه می خريد.
تولد حضرت زهرا س هم می گفت: "امروز روز فاطمه و زهراست." و برای هر دوشان هديه می خريد.
روز تولد حضرت محمّد ص هم برای محمّد جواد هديه می خريد...
#شهيد_حاج_رضا_کريمی
📚هزار از بيست، ص۶۰
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
#تربیت_فرزند
🌷🍃 #کانال_مسیر_راه_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃
🌿🌸در این نگاهت مگر چه هست عزیز برادرم......
🌷🍃 #کانال_مسیر_راه_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃
نمے دانم چه سرے در ڪارهای آسمانے توست ڪہ هرگاه انتظارش را نداریم، بہ سراغمان مے آیـے..؟
آنگاه ڪہ میان روزمرگے هایمان گم شده ایم، بہ اعماق دنیا فرو رفتہ ایم و حتے روحمان هم دیگر بہ یاد تو نیست؛
آن زمان آرام مے آیـے مے نشینے گوشہ رویاهایمان و دلتنگے مان را به آتش مے ڪشے
وقتے ڪه هنوز از دیدن چهره معصوم دلنشین ات سیر نشده ایم، می روے...
چہ ڪنیم با این حجم سرگردانی و دلتنگے دنیایـے خالے از لبخندهاے تو؟
شهید مدافع حرم مسلم خیزاب✨
🌷🍃 #کانال_مسیر_راه_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃
🍃سلام اعضای محترم کانال✋
از امشب🌘 قصد داریم یه رمان📘 قشنگ و عاشقانه😍 رو بذاریم کانال
#عاشقانه_هایی_از_جنس_شهدا 😉
🌷اگه از رمانمون خوشتون اومد برا دوستانتون بفرستید و دعوتشون کنید به کانال شهدایی☺️
🍃اجرتون با شهدا
🍃با تشکر مدیر #کانال_مسیر_راه_با_شهدا
#بی_تو_هرگز
#نویسنده_شهیدسیدطاهاایمانی
1⃣#قسمت_اول: مرد های عوضی
همیشه از پدرم متنفر بودم ... مادر و خواهرهام رو خیلی دوست داشتم اما پدرم رو نه ... آدم عصبی و بی حوصله ای بود ... اما بد اخلاقیش به کنار ... می گفت: دختر درس می خواد بخونه چکار؟ ... نگذاشت خواهر بزرگ ترم تا 14 سالگی بیشتر درس بخونه ... دو سال بعد هم عروسش کرد ...
اما من، فرق داشتم ... من عاشق درس خوندن بودم ... بوی کتاب و دفتر، مستم می کرد ... می تونم ساعت ها پای کتاب بشینم و تکان نخورم ... مهمتر از همه، می خواستم درس بخونم، برم سر کار و از اون زندگی و اخلاق گند پدرم خودم رو نجات بدم ...
چند سال که از ازدواج خواهرم گذشت ... یه نتیجه دیگه هم به زندگیم اضافه شد ... به هر قیمتی شده نباید ازدواج کنی ...
شوهر خواهرم بدتر از پدرم، همسر ناجوری بود ... یه ارتشی بداخلاق و بی قید و بند ... دائم توی مهمونی های باشگاه افسران، با اون همه فساد شرکت می کرد ... اما خواهرم اجازه نداشت، تنهایی پاش رو از توی خونه بیرون بزاره ... مست هم که می کرد، به شدت خواهرم رو کتک می زد ...
این بزرگ ترین نتیجه زندگی من بود ... مردها همه شون عوضی هستن ... هرگز ازدواج نکن ...
هر چند بالاخره، اون روز برای منم رسید ... روزی که پدرم گفت ... هر چی درس خوندی، کافیه ...
🌷🍃 #کانال_مسیر_راه_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃
#بی_تو_هرگز
#نویسنده_شهیدسیدطاهاایمانی
2⃣#قسمت_دوم: ترک تحصیل
بالاخره اون روز از راه رسید ... موقع خوردن صبحانه، همون طور که سرش پایین بود ... با همون اخم و لحن تند همیشگی گفت ... هانیه ... دیگه لازم نکرده از امروز بری مدرسه ...
تا این جمله رو گفت، لقمه پرید توی گلوم ... وحشتناک ترین حرفی بود که می تونستم اون موقع روز بشنوم ... بعد از کلی سرفه، در حالی که هنوز نفسم جا نیومده بود ... به زحمت خودم رو کنترل کردم و گفتم ... ولی من هنوز دبیرستان ...
خوابوند توی گوشم ... برق از سرم پرید ... هنوز توی شوک بودم که اینم بهش اضافه شد ...
- همین که من میگم ... دهنت رو می بندی میگی چشم... درسم درسم ... تا همین جاشم زیادی درس خوندی ...
از جاش بلند شد ... با داد و بیداد اینها رو می گفت و می رفت ... اشک توی چشم هام حلقه زده بود ... اما اشتباه می کرد، من آدم ضعیفی نبودم که به این راحتی عقب نشینی کنم ...
از خونه که رفت بیرون ... منم وسایلم رو جمع کردم و راه افتادم برم مدرسه ... مادرم دنبالم دوید توی خیابون ...
- هانیه جان، مادر ... تو رو قرآن نرو ... پدرت بفهمه بدجور عصبانی میشه ... برای هر دومون شر میشه مادر ... بیا بریم خونه ...
اما من گوشم بدهکار نبود ... من اهل تسلیم شدن و زور شنیدن نبودم ... به هیچ قیمتی ...
🌷🍃 #کانال_مسیر_راه_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃