eitaa logo
حفظ مجازی برادران | ناصِحٌ اَمیِن
659 دنبال‌کننده
4هزار عکس
773 ویدیو
103 فایل
✨﷽✨ ✓مدرسه تخصصی مجازی حفظ قرآن کریم (ویژه برادران) ♡ ~باهدف تربیت حفاظ قرآن کریم شروع به فعالیت میکند🌱 ☆آیدی مراجعه ودریافت فرم ثبت نام: 📱شماره تماس جهت مشا 📍کانال واحد خواهران
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ ❤️ 💚 💚 💝 💝 «عید» ما دیدن رخسار مہ توست بیا عالمی چشـم بـہ راه سپہ توسٺ بیا «اے ڪہ یڪ گوشہ نگاهٺ غم عالم ببرد» ایــن دلــم منتــظرِ «یڪ نگہ» توسٺ بیا 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
°•|🌸🍃 ما که از آب هراسان و ولی بی‌قایـــــق چشمِ تــو دیده و دل راهی دریا کردیم 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉 عیدی چو غدیر این قدر معظم نیست🌸 حبلی چو ولایتش چنین محکم نیست🌺 بر رشته ی محکم ولایت صلوات🌸 بیچاره بود هر آن که مستعصم نیست🌺 عید سعید غدیر خم مبارک باد💐💐💐 🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉   🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
🍃سـاداـت عـزیـز کانال عـیدتون مـبارک☺️ عـیدی ما یـادتـون نره😊
الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه امیرالمومنین و الائمه المعصومین علیه سلام😍🌸✨ عـیدتون مــبارکـ☺️🌷 ســاداتـــ عــیـــدی😉🌹 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
عقلم‌به‌دلـم‌❤️گفـت: 🎊بیا‌ اول‌‌‌ هـر‌ راه دیوانه‌ے حیدر‌شـو💫 «توڪلت‌علۍالله»🌈 علوے‌خواهیم‌ماند ان شاءلله💎 🌷🍃 #کانال_مسیر_راه_با_شهدا 🍃 @masirshahid 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 تویی بهانه خورشیـ☀️ـد وقت تابیـ✨ـدن تویی بهانه بارانــ🌧 برای باریـ🌦ـدن بیا که مطلق مسیر می خواهد سپاه امیـ❤️ـر می خواهد 🌤 💠 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کردی و روزم چه زیبــا شد💖 دل افـروزم خـوشا که روز او به وا گردد😍 🕊 🌺 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
گمنامے براے شهوت پرست­ها دردآور است، اگرنه همہ اجرها در گمنامے است؛ تا آنجا ڪہ فرموده ­اند : آنگونہ در راه خدا انفاق ڪن ڪہ آن دست دیگرت هم با خبر نشود.✨ 🌸شهید مرتضے آوینـے🌸 📖 سید شهیدان اهل قـلم 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
دوستانش مے‌گفتند آن شب مجيد آن قدر گريہ ميڪند😭 ڪہ از هوش مے‌رود، بہ هوش ڪہ مے‌آيد مے‌گويد من باشم ڪسے نگاه چپ بہ حرم بـے بـے زينب(س) بيندازد.😍✨ از آن لحظہ بہ بعد اخلاق مجيد تغيير ڪرد. ساڪت و آرام شده بود.😊 خيلے اين در و آن در زد تا راهي سوريه شود. در تمام اين مراحل با شهيد مرتضے كريمے همراه يكديگر بودند. اتفاقاً با هم در يك منطقه و عمليات شهيد شدند😍 👤نقل از پدر بزرگوار شهید سالـروز ولادت شهید مجید قربانخانے🌸 تولدت مبارڪ داداش مجیـد🎈 🌷🍃 #کانال_مسیر_راه_با_شهدا 🍃 @masirshahid 🍃
🌸🍃| عید غدیر سه روز است نه یک روز؛ زیرا درواقعه غدیرخم سه روز طول کشید تا تمام مردم با علی بن ابی طالب[ع] بیعت کنند. 🌸🍃| اگرعیدقربان را یک روز تعطیل میکنیم وعیدفطر را همرنگ جماعت شده ایم و دو روز راتعطیل میکنیم؛عید غدیر راباید سه روز تعطیل کنیم. 🌸🍃| این مساله را به عنوان پیشنهاد جدی مطرح نمیکنم. بله میخواهم❤️اهمیت غدیر❤️را بیان کنم. ❊| حجت السلام پناهیان |❊ 🌷🍃 #کانال_مسیر_راه_با_شهدا 🍃 @masirshahid 🍃
💠گوجه 💠 گوجه‌ها زير نور خورشيد، در زمين‌هاي دو طرف جاده قم- جمكران برق مي‌زد. نوجوان بوديم. به سيدمهدي گفتم:« دوچرخه رو نگه دار، از توي زمين‌ها گوجه جمع كنيم و با نون بخوريم. ». سرش را به عقب برگرداند و با ناراحتی گفت:« داريم ميیريم جمكران اگه خدا بخواد. ». گفتم:« يک شكم سر زمين حلاله. ». با دست رو به رو را نشان داد و گفت:« اون مسجد كه وسط زمين‌های كشاورزيه، مسجد جمكرانه. ». گفتم:« چيزي ديده نمي‌شه. ». گفت:« احسان! حواست رو جمع كن و از فكر گوجه‌ها بيا بيرون تا ببينی.». 📚فرهنگنامه شهدای سمنان، ج۱،ص۱۴۲ 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
💠زمان💠 همیشه برای نماز می آمد... نماز که تمام می شد، همه می رفتند توی رستوران که بغل نمازخانه بود و برای غذا صف می بستند. گاهی صف از ساختمان خارج می شد و می رفت توی حیاط و پله ها. ولی هیچ وقت ندیدم که او بیاید و توی صف بایستد. وقتی می آمد و می دید که بایستی چند دقیقه معطل شود، ترجیح می داد مفاتیح بخواند تا توی صف بایستد. همیشه وقتی می آمد که صف نبود . او برای وقت ارزش زیادی قائل بود. 📚هاله‌ای از نور، ص۱۱۸ 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
🌺🍂🌺🍃🌺 🍂🌺🍃🌺 🌺🍃🌺 🍃🌺 🔵 عشق فرزند🔵 فاطمه، نُه ساله شده بود و برايش جشن تکليف گرفتيم. حاج رضا خيلی به اين چيزها اهميت می داد. برای فاطمه يک انگشتر خريد. چند ماه بعد، ماه مبارک رمضان بود و فاطمه همه روزه هايش را گرفت. آن وقت يک جفت النگو بهش هديه داد. تولد بچه ها هميشه يادش بود و برايشان هديه می خريد. تولد حضرت زهرا س هم می گفت: "امروز روز فاطمه و زهراست." و برای هر دوشان هديه می خريد. روز تولد حضرت محمّد ص هم برای محمّد جواد هديه می خريد... 📚هزار از بيست، ص۶۰ 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿🌸در این نگاهت مگر چه هست عزیز برادرم...... 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
نمے دانم چه سرے در ڪارهای آسمانے توست ڪہ هرگاه انتظارش را نداریم، بہ سراغمان مے آیـے..؟ آنگاه ڪہ میان روزمرگے هایمان گم شده ایم، بہ اعماق دنیا فرو رفتہ ایم و حتے روحمان هم دیگر بہ یاد تو نیست؛ آن زمان آرام مے آیـے مے نشینے گوشہ رویاهایمان و دلتنگے مان را به آتش مے ڪشے وقتے ڪه هنوز از دیدن چهره معصوم دلنشین ات سیر نشده ایم، می روے... چہ ڪنیم با این حجم سرگردانی و دلتنگے دنیایـے خالے از لبخندهاے تو؟ شهید مدافع حرم مسلم خیزاب✨ 🌷🍃 #کانال_مسیر_راه_با_شهدا 🍃 @masirshahid 🍃
🍃سلام اعضای محترم کانال✋ از امشب🌘 قصد داریم یه رمان📘 قشنگ و عاشقانه😍 رو بذاریم کانال 😉 🌷اگه از رمانمون خوشتون اومد برا دوستانتون بفرستید و دعوتشون کنید به کانال شهدایی☺️ 🍃اجرتون با شهدا 🍃با تشکر مدیر
1⃣: مرد های عوضی همیشه از پدرم متنفر بودم ... مادر و خواهرهام رو خیلی دوست داشتم اما پدرم رو نه ... آدم عصبی و بی حوصله ای بود ... اما بد اخلاقیش به کنار ... می گفت: دختر درس می خواد بخونه چکار؟ ... نگذاشت خواهر بزرگ ترم تا 14 سالگی بیشتر درس بخونه ... دو سال بعد هم عروسش کرد ... اما من، فرق داشتم ... من عاشق درس خوندن بودم ... بوی کتاب و دفتر، مستم می کرد ... می تونم ساعت ها پای کتاب بشینم و تکان نخورم ... مهمتر از همه، می خواستم درس بخونم، برم سر کار و از اون زندگی و اخلاق گند پدرم خودم رو نجات بدم ... چند سال که از ازدواج خواهرم گذشت ... یه نتیجه دیگه هم به زندگیم اضافه شد ... به هر قیمتی شده نباید ازدواج کنی ... شوهر خواهرم بدتر از پدرم، همسر ناجوری بود ... یه ارتشی بداخلاق و بی قید و بند ... دائم توی مهمونی های باشگاه افسران، با اون همه فساد شرکت می کرد ... اما خواهرم اجازه نداشت، تنهایی پاش رو از توی خونه بیرون بزاره ... مست هم که می کرد، به شدت خواهرم رو کتک می زد ... این بزرگ ترین نتیجه زندگی من بود ... مردها همه شون عوضی هستن ... هرگز ازدواج نکن ... هر چند بالاخره، اون روز برای منم رسید ... روزی که پدرم گفت ... هر چی درس خوندی، کافیه ... 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
2⃣: ترک تحصیل بالاخره اون روز از راه رسید ... موقع خوردن صبحانه، همون طور که سرش پایین بود ... با همون اخم و لحن تند همیشگی گفت ... هانیه ... دیگه لازم نکرده از امروز بری مدرسه ... تا این جمله رو گفت، لقمه پرید توی گلوم ... وحشتناک ترین حرفی بود که می تونستم اون موقع روز بشنوم ... بعد از کلی سرفه، در حالی که هنوز نفسم جا نیومده بود ... به زحمت خودم رو کنترل کردم و گفتم ... ولی من هنوز دبیرستان ... خوابوند توی گوشم ... برق از سرم پرید ... هنوز توی شوک بودم که اینم بهش اضافه شد ... - همین که من میگم ... دهنت رو می بندی میگی چشم... درسم درسم ... تا همین جاشم زیادی درس خوندی ... از جاش بلند شد ... با داد و بیداد اینها رو می گفت و می رفت ... اشک توی چشم هام حلقه زده بود ... اما اشتباه می کرد، من آدم ضعیفی نبودم که به این راحتی عقب نشینی کنم ... از خونه که رفت بیرون ... منم وسایلم رو جمع کردم و راه افتادم برم مدرسه ... مادرم دنبالم دوید توی خیابون ... - هانیه جان، مادر ... تو رو قرآن نرو ... پدرت بفهمه بدجور عصبانی میشه ... برای هر دومون شر میشه مادر ... بیا بریم خونه ... اما من گوشم بدهکار نبود ... من اهل تسلیم شدن و زور شنیدن نبودم ... به هیچ قیمتی ... 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃