eitaa logo
حفظ مجازی برادران | ناصِحٌ اَمیِن
663 دنبال‌کننده
4هزار عکس
773 ویدیو
103 فایل
✨﷽✨ ✓مدرسه تخصصی مجازی حفظ قرآن کریم (ویژه برادران) ♡ ~باهدف تربیت حفاظ قرآن کریم شروع به فعالیت میکند🌱 ☆آیدی مراجعه ودریافت فرم ثبت نام: 📱شماره تماس جهت مشا 📍کانال واحد خواهران
مشاهده در ایتا
دانلود
دارم بہ جامانـدن خــودم مۍخنـدم ڪہ گریہ‌ام نگیــرد وسـط این همہ تصـاویرۍ📷 که نشان میـدهد تلـویزیون ڪه... پنــج ڪیلومٺر مانـده بـــه ...💎🎀
دارم مۍخــندم ڪه گریـه‌ام نگیـرد کـه اگر بگــیرد...😪
کــه اگــر بگیـرد همیـنجا وسط همین حـوض دلـم خـودم را غرق از اندوهـۍ و حسـرٺی مۍڪنم🤧 که شایـد بہ سـر مـن بخـورد سنـگ حوضچہ لحظه‌هاۍ تنهایـی‌ام که بلڪه آدم بشـوم یک شـب آخـر...🦋🌱
بہ حـرف‌های مـن فکر نڪن که خـودم هم نمۍفهمـم کـه چہ مۍگـویم 🙄 فقط مۍگویـم ڪه بخنـدم کہ گریـه‌ام نگیـرد... کــه هـــــمه رفتہ‌اند و شایــد من هم....🌄🖤
پاهایـم درد گــرفٺ از بـس سرپا ایسٺـادم مـقابل پاهـایۍ کـه ایسـتادند در مقابـلم و در آغوشـم گرفتـند و گفتنـد : ... ما هم...💔😭
خب حق بدهیـد دیـگر کـه به تتـه پتـه بیفٺـم وقتۍ میخواهـم از ڪربلایۍ صحبـت کنم که از دارم با پاے برهنه👣 در ڪوچه‌های دلـم دنبال علـم و دسـته‌اش میـافتم...💚💔
و حــالا کـه سـال‌ها گذشتـه و بابایـم هم پـیر شده و شـاید بابای تو هم الان دیگر نیـست😕 هنـوز دارم به خـودم مۍدهـم ڪه مۍآیـم...😤 حـق بدهـید ڪه بخندم که گریـہ‌ام نگــیرد که اگــر بگیــرد...💔
دسټ‌هایــم درد گرفٺ از بـس کـه دست تڪان دادم پشـت سر آنهـایی که رفتنـشان را فقط کردم و بدرقـه‌شان کردم🎍🌾 و باز موقـع رفتن آنها هم به خــودم خـندیدم که مبـادا گریـہ‌ام بگــیرد که اگــر بگیــرد...🥀🍂
میبینــی !!👀 اشڪ‌هاۍ تـو هـم دارند تڪان میخورند و از گوشہ چشـمت دنبـال روزنـه‌ای مۍگـردند که بشنـینند روی گونـه‌هایت و بخنــدند به ما...💧✨🌿
خواســتم بگویـم کہ حـق بدهید کـه همه‌ے وسـعت را باز نڪنم همین وسط؛ 😔 کـه دیـدم قبـلا این کار را کرده و همـه‌ے وسعـت بغضش را مقـابل سر بابایـش باز ڪرده و دق ڪرده است و بعد...😭🖤♥️
راستۍ او هم پاهــایش خیلـی مۍڪرد وقتۍ کـه با سلسـله همراهـش ڪردند...⛓💔🕯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شرمم ڪِشـد ڪہ بے ٺـــو نفس مے ڪشم هنــوز ... ٺا زنـده ام بس اسٺــــ همیـݧ شرمسارے ام #شهدا_شرمنده_ایم دستمان را بگیرید داریم غرق میشیم ┄┅┅✿❀ #السلام‌علیڪ‌یااباعبدلله💚 #دلتنگ‌حرم‌بطلب‌ارباب💔 🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا 🍃 @masirshahid 🍃 ❀✿┅┅┄
🔹گویند جواز #کربلا دست رضاست 🔹شاهی که تجلی‌گَه الطاف خداست 🔹جایی که برات کربلا می‌گیرند 🔹آنجا به یقین پنجره فولاد رضاست 🌹 #اربعین 🌹 #کربلا_میخوام 🌹 #ساعت_هشت_به_وقت_مشهد♥️ 🌹 #حب_الحسین_یجمعنا 🌺السلام علیک یاعلی‌بن‌موسی‌‌الرضا ┄┅┅✿❀ #السلام‌علیڪ‌یااباعبدلله💚 #دلتنگ‌حرم‌بطلب‌ارباب💔 🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا 🍃 @masirshahid 🍃 ❀✿┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
:بخشنده باش زمان به سرعت برق و باد سپری شد ... لحظات برگشت به زحمت خودم رو کنترل کردم ... نمی خواستم جلوی مادرم گریه کنم ... نمی خواستم مایه درد و رنجش بشم ... هواپیما که بلند شد ... مثل عزیز از دست داده ها گریه می کردم ... حدود یک سال و نیم دیگه هم طی شد ... ولی دکتر دایسون دیگه مثل گذشته نبود ... حالتش با من عادی شده بود ... حتی چند مرتبه توی عمل دستیارش شدم ... هر چند همه چیز طبیعی به نظر می رسید ... اما کم کم رفتارش داشت تغییر می کرد ... نه فقط با من ... با همه عوض می شد ... مثل همیشه دقیق ... اما احتیاط، چاشنی تمام برخوردهاش شده بود ... ادب ... احترام ... ظرافت کلام و برخورد ... هر روز با روز قبل فرق داشت ... یه مدت که گذشت ... حتی نگاهش رو هم کنترل می کرد... دیگه به شخصی زل نمی زد ... در حالی که هنوز جسور و محکم بود ... اما دیگه بی پروا برخورد نمی کرد ... رفتارش طوری تغییر کرده بود که همه تحسینش می کردن ... بحدی مورد تحسین و احترام قرار گرفته بود ... که سوژه صحبت ها، شخصیت جدید دکتر دایسون و تقدیر اون شده بود ... در حالی که هیچ کدوم، علتش رو نمی دونستیم ... شیفتم تموم شد ... لباسم رو عوض کردم و از در اتاق پزشکان خارج شدم که تلفنم زنگ زد ... - سلام خانم حسینی ... امکان داره، چند دقیقه تشریف بیارید کافه تریا؟ ... می خواستم در مورد موضوع مهمی باهاتون صحبت کنم ... وقتی رسیدم ... از جاش بلند شد و صندلی رو برام عقب کشید ... نشست ... سکوت عمیقی فضا رو پر کرد ... - خانم حسینی ... می خواستم این بار، رسما از شما خواستگاری کنم ... اگر حرفی داشته باشید گوش می کنم... و اگر سوالی داشته باشید با صداقت تمام جواب میدم ... این بار مکث کوتاه تری کرد ... - البته امیدوارم ... اگر سوالی در مورد گذشته من داشتید ... مثل خدایی که می پرستید بخشنده باشید ... ┄┅┅✿❀ 💚 💔 🖤🍃 🍃 @masirshahid 🍃🖤 ❀✿┅┅┄
:متاسفم حرفش که تموم شد ... هنوز توی شوک بودم ... 2 سال از بحثی که بین مون در گرفت، گذشته بود ... فکر می کردم همه چیز تموم شده اما اینطور نبود ... لحظات سختی بود ... واقعا نمی دونستم باید چی بگم ... برعکس قبل ... این بار، موضوع ازدواج بود ... نفسم از ته چاه در می اومد ... به زحمت ذهنم رو جمع و جور کردم ... - دکتر دایسون ... من در گذشته ... به عنوان یه پزشک ماهر و یک استاد ... و به عنوان یک شخصیت قابل احترام ... برای شما احترام قائل بودم ... در حال حاضر هم ... عمیقا و از صمیم قلب، این شخصیت و رفتار جدیدتون رو تحسین می کنم ... نفسم بند اومد ... - اما مشکل بزرگی وجود داره که به خاطر اون ... فقط می تونم بگم ... متاسفم ... چهره اش گرفته شد ... سرش رو انداخت پایین و مکث کوتاهی کرد ... - اگر این مشکل ... فقط مسلمان نبودن منه ... من تقریبا 7 ماهی هست که مسلمان شدم ... این رو هم باید اضافه کنم ... تصمیم من و اسلام آوردنم ... کوچک ترین ارتباطی با علاقه من به شما نداره ... شما همچنان مثل گذشته آزاد هستید ... چه من رو انتخاب کنید ... چه پاسخ تون مثل قبل، منفی باشه ... من کاملا به تصمیم شما احترام می گذارم ... و حتی اگر خلاف احساس من، باشه ... هرگز باعث ناراحتی تون در زندگی و بیمارستان نمیشم ... با شنیدن این جملات شوک شدیدتری بهم وارد شد ... تپش قلبم رو توی شقیقه و دهنم حس می کردم ... مغزم از کار افتاده بود و گیج می خوردم ... هرگز فکرش رو هم نمی کردم ... یان دایسون ... یک روز مسلمان بشه ... ┄┅┅✿❀ 💚 💔 🖤🍃 🍃 @masirshahid 🍃🖤 ❀✿┅┅┄
:عشق یا هوس مغزم از کار افتاده بود و گیج می خوردم ... حقیقت این بود که من هم توی اون مدت به دکتر دایسون علاقه مند شده بودم... اما فاصله ما ... فاصله زمین و آسمان بود ... و من در تصمیمم مصمم ... و من هر بار، خیلی محکم و جدی ... و بدون پشیمانی روی احساسم پا گذاشته بودم ... اما حالا... به زحمت ذهنم رو جمع کردم ... - بعد از حرف هایی که اون روز زدیم ... فکر می کردم ... دیگه صدام در نیومد ... - نمی تونم بگم ... حقیقتا چه روزها و لحظات سختی رو گذروندم ... حرف های شما از یک طرف ... و علاقه من از طرف دیگه ... داشت از درون، ذهن و روحم رو می خورد ... تمام عقل و افکارم رو بهم می ریخت ... گاهی به شدت از شما متنفر می شدم ... و به خاطر علاقه ای که به شما پیدا کرده بودم ... خودم رو لعنت می کردم ... اما اراده خدا به سمت دیگه ای بود ... همون حرف ها و شخصیت شما ... و گاهی این تنفر ... باعث شد نسبت به همه چیز کنجکاو بشم ... اسلام، مبنای تفکر و ایدئولوژی های فکریش ... شخصیتی که در عین تنفری که ازش پیدا کرده بودم ... نمی تونستم حتی یه لحظه بهش فکر نکنم ... دستش رو آورد بالا، توی صورتش ... و مکث کرد ... - من در مورد خدا و اسلام تحقیق کردم ... و این ... نتیجه اون تحقیقات شد ... من سعی کردم خودم رو با توجه به دستورات اسلام، تصحیح کنم ... و امروز ... پیشنهاد من، نه مثل گذشته ... که به رسم اسلام ... از شما خواستگاری می کنم ... هر چند روز اولی که توی حیاط به شما پیشنهاد دادم ... حق با شما بود ... و من با یک هوس و حس کنجکاوی نسبت به شخصیت شما، به سمت شما کشیده شده بودم ... اما احساس امروز من، یک هوس سطحی و کنجکاوانه نیست... عشق، تفکر و احترام من نسبت به شما و شخصیت شما ... من رو اینجا کشیده تا از شما خواستگاری کنم ... و یک عذرخواهی هم به شما بدهکارم ... در کنار تمام اهانت هایی که به شما و تفکر شما کردم ... و شما صبورانه برخورد کردید ... من هرگز نباید به پدرتون اهانت می کردم ... ┄┅┅✿❀ 💚 💔 🖤🍃 🍃 @masirshahid 🍃🖤 ❀✿┅┅┄
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸 ✨شروع بہ نماز شب💫، و لو بہ اختصار؛ کہ اگر هنوز آن را شروع نکرده، از بستر برخیزد و دو رکعت نماز📿 شفع و يك رکعت نماز وتر بہ جا آورد. اگر برای او سخت است، میتواند قبل از خواب🌙، نماز شفع و وتر را بہ جا آورد. اگر بيدار نشد، میتواند قضاے نماز شب را فرداے آن سحر🌞 به جا آورد؛ كه از ديدگاه اهل بيت عليهم‌السّلام اين‌گونہ كہ قضا بہ جا آورد، موجب ميشود كہ شخص نماز شب‌خوان بشود. ┄┅┅✿❀ 💚 💔 🖤🍃 🍃 @masirshahid 🍃🖤 ❀✿┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘﷽⚘ #مهدی_جان...♥️ ✨هر روز که می گذرد دریای خواستنت وسیع تر می شود ، و دلتنگی ها عمیق تر ؛ و زورق های صبر ، که بی صدا می شکند ...😔 این است حالِ دل ما در بحرِ فراقِ تو ‌...😭 📎ساحل آرامش کجایی ؟؟ 💚الّلهُـــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــــرَجْ💚 ┄┅┅✿❀ #السلام‌علیڪ‌یااباعبدلله💚 #دلتنگ‌حرم‌بطلب‌ارباب💔 🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا 🍃 @masirshahid 🍃 ❀✿┅┅┄