#بی_توهرگز
#شهیدسیدطاهاایمانی
#قسمت_آخر:مبارکه ان شاءالله
تلفن رو قطع کردم ... و از شدت شادی رفتم سجده ... خیلی خوشحال بودم که در محبتم اشتباه نکردم و خدا، انتخابم رو تایید می کنه ...
اما در اوج شادی ... یهو دلم گرفت ...
گوشی توی دستم بود و می خواستم زنگ بزنم ایران ... ولی بغض، راه گلوم رو سد کرد ... و اشک بی اختیار از چشم هام پایین اومد ...
وقتی مریم عروس شد ... و با چشم های پر اشک گفت ... با اجازه پدرم ... بله ...
هیچ صدای جواب و اجازه ای از طرف پدر نیومد ... هر دومون گریه کردیم ... از داغ سکوت پدر ...
از اون به بعد ... هر وقت شهید گمنام می آوردن و ما می رفتیم بالای سر تابوت ها ... روی تک تک شون دست می کشیدم و می گفتم ...
- بابا کی برمی گردی؟ ... توی عروسی، این پدره که دست دخترش رو توی دست داماد می گذاره ... تو که نیستی تا دستم رو بگیری ... تو که نیستی تا من جواب تایید رو از زیونت بشنوم ... حداقل قبل عروسیم برگرد ... حتی یه تیکه استخون یا یه تیکه پلاک ... هیچی نمی خوام ... فقط برگرد...
گوشی توی دستم ... ساعت ها، فقط گریه می کردم ...
بالاخره زنگ زدم ... بعد از سلام و احوال پرسی ... ماجرای خواستگاری یان دایسون رو مطرح کردم ... اما سکوت عمیقی، پشت تلفن رو فرا گرفت ... اول فکر کردم، تماس قطع شده اما وقتی بیشتر دقت کردم ... حس کردم مادر داره خیلی آروم گریه می کنه ...
بالاخره سکوت رو شکست ...
- زمانی که علی شهید شد و تو ... تب سنگینی کردی ... من سپردمت به علی ... همه چیزت رو ... تو هم سر قولت موندی و به عهدت وفا کردی ...
بغض دوباره راه گلوش رو بست ...
- حدود 10 شب پیش ... علی اومد توی خوابم و همه چیز رو تعریف کرد ... گفت به زینبم بگو ... من، تو رو بردم و دستتون رو توی دست هم میزارم ... توکل بر خدا ... مبارکه ...
گریه امان هر دومون رو برید ...
- زینبم ... نیازی به بحث و خواستگاری مجدد نیست ... جواب همونه که پدرت گفت ... مبارکه ان شاء الله ...
دیگه نتونستم تلفن رو نگهدارم و بدون خداحافظی قطع کردم... اشک مثل سیل از چشمم پایین می اومد ... تمام پهنای صورتم اشک بود ...
همون شب با یان تماس گرفتم و همه چیز رو براش تعریف کردم ... فکر کنم ... من اولین دختری بودم که موقع دادن جواب مثبت ... عروس و داماد ... هر دو گریه می کردن ...
توی اولین فرصت، اومدیم ایران ... پدر و مادرش حاضر نشدن توی عروسی ما شرکت کنن ... مراسم ساده ای که ماه عسلش ... سفر 10 روزه مشهد ... و یک هفته ای جنوب بود ...
هیچ وقت به کسی نگفته بودم ... اما همیشه دلم می خواست با مردی ازدواج کنم که از جنس پدرم باشه ... توی فکه ... تازه فهمیدم ... چقدر زیبا ... داشت ندیده ... رنگ پدرم رو به خودش می گرفت ...
┄┅┅✿❀ #السلامعلیڪیااباعبدلله💚
#دلتنگحرمبطلبارباب💔
🖤🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃🖤 ❀✿┅┅┄
#سلام_امام_زمانم
پشت پرچین خیالم
یاد تو آوازه دارد
دفتر دلتنگے من
ماجرایے تازه دارد
کے مے آیے یابن الزهرا
تاڪہ بنویسم غم من
دیگراے یاران سرآمد
سلام برقطب عالم امکان❤️
🕊 ☘اَللَّهُـمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّـدٍﷺ
وَآلِ مُحَمـَّدﷺوَ عَجِّـل فَرَجَهُـم☘🕊
┄┅┅✿❀ #السلامعلیڪیااباعبدلله💚
#دلتنگحرمبطلبارباب💔
🖤🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃🖤 ❀✿┅┅┄
به ما خورده نگیرید؛
ڪه چرا اینقدر از #حجاب میگوییم☺️
در #جبهھ ها!
به ازاے هر #زینـب
ما عــباس ها داده ایم.
#فڪرش_را_ڪن
#چند_چفیه_خونۍ_شد
#تا_چادر_خاڪۍ_نشود🍃😔
#حجاب
#چادر
┄┅┅✿❀ #السلامعلیڪیااباعبدلله💚
#دلتنگحرمبطلبارباب💔
🖤🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃🖤 ❀✿┅┅┄
⭕️ +دیگه سفارش نکنم مادر!
-از بَرشدم مامانی.
+بازم بگو دلم آروم شه..😌
-سعی کنم تیر نخورم!
+دیگه؟
-اگه تیر خوردم شهید نشم!💔
+دیگه؟
-اگه شهید شدم پلاکمو گم نکنم!😭
+دیگه؟
-اگه پلاکم رو گم کردم، زیرآفتاب نمونم!💔😭
+دست علی به همراهت!😍✋
.
.
حذف نام شهدا ازکوچه هااوج پستی است و بس!
#کوچه_شهید
┄┅┅✿❀ #السلامعلیڪیااباعبدلله💚
#دلتنگحرمبطلبارباب💔
🖤🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃🖤 ❀✿┅┅┄
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✨جریمه📝
+گفتم:« ای بابا! 😒باز هم روزهای؟ مگه تو چقدر روزهی قضا داری؟».
-گفت:« اين روزهها جريمه 📝است نه بدهی. ».
+گفتم:« داداش جان💞! يك جوری حرف بزن كه ما هم بفهميم. ».
-گفت:« يك خرده فكر كنی میفهمی آدم كی جريمه 📝میشه. ».
+گفتم:« وقتی كار خطايی انجام بده. ».
-گفت:« آفرين!👏 همينه. ».
+گفتم:« ما كه نفهميديم، مگه تو چكار كردی؟».
-گفت:« اون رو ديگه خودم بهتر میدونم.☺️ ».
خيلی كنجكاو شده بودم. با اصرار +گفتم:« بگو، بگو! ياالله بگو!».😉
خنديد😂 و
-گفت:« باشه ميیگم، ولی قول بده كه فقط من بدونم و تو🙏. ».
+گفتم:« قول! 🙏».
-گفت:« وقتی كه نتونم واسه نماز جماعت مسجد برم، فرداش جريمه✏️ میشم و بايد روزه بگيرم. ☺️».
با تعجب😳 گفتم:« وای چقدر سخت! حالا كی جريمهات 📝ميكنه؟».
-گفت:« وجدان، آبجی خانم! وجدان. ».
#شهید_محمّدحسین_اشرف
📚فرهنگنامه شهدای سمنان، ج۱، ص۴۶۰
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
#معنویت
┄┅┅✿❀ #السلامعلیڪیااباعبدلله💚
#دلتنگحرمبطلبارباب💔
🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃 ❀✿┅┅┄
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺
وصیت 📝کرده بود رو قبرش ننویسیم✏️ مادر شهید💞
می گفت قاسم ✨بیاید ببیند مادرش❤️ این سی سال فکر می کرده پسرش شهید🌹 شده، دلگیر می شود!
کسی چه می فهمد سی سال زندگی کردن با یک قاب عکس 🎇یعنی چه؟!....
#چشم_انتظاری 😭
شهدا_شرمندهایم
┄┅┅✿❀ #السلامعلیڪیااباعبدلله💚
#دلتنگحرمبطلبارباب💔
🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃 ❀✿┅┅┄
#ڪَلاموَحۍ ♥️
{🌸...وَتِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَيَتَّخِذَ مِنكُمْ شُهَدَاءَ...🍃}
...و ما این روزهاۍ [شکست و پیروزی] را میـان مردم به نوبٺ میگــردانیم
[تا آنان پند گیرند]و خــداوند ڪسانی را که [واقعاً] ایمـان💎 آوردهاند معلوم بدارد، و از میان شما گواهانی بگیرد...
#آل عمران_۱۴۰
┄┅┅✿❀ #السلامعلیڪیااباعبدلله💚
#دلتنگحرمبطلبارباب💔
🖤🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃🖤 ❀✿┅┅┄
✨🌺✨🌺✨🌺✨
•.• |#خاطره_شهــید| •.•
✨جلســہ ڪہ تمام شـدزودسوارتاکسے 🚕شــدم ڪہ بہ خانه 🏘برسم،حسابے ضعف کــرده بــ😢ــودم
ولے تاسالادشیــرازی اے ڪہ حمـیددرست ڪردهــ بود رادیــدم همہ اشتهایم ڪــــورشد،رنگ سالادڪہ کاملا زردبود😞،تمام خیاروگوجه🍅 هاهم وارفتــه بود😒
حمیدوقتے دیدلب بہ سالادنمے زنم،
شروع کردبہ تعریف کردن ماجرا،
گفت:((اول داخل سالادنمڪ🍙 ریختم ،بعدبراے امتحان دارچین وفلفل وزردچوبہ هم زدم
مے خواستم یہ چیزے درست ڪنم
ڪہ همہ طعم هاروباهم داشتہ باشــد!))
خلاصہ همہ سرویس ادویہ راداخل سالادخالے ڪرده بود،گفــتم:
((این چیزهایی ڪہ گفتے براے رنگ ومزهه سالادقبول،اماخیاروگوجــہ🍅 هاچرااینطورے شــده؟؟
چرااین همہ وارفتن؟))
خودش رازدبہ مظلومــیـ😢ــت وگفت:
((جونم برات بگہ کہ بعدش رفتم سراغ آبلیمــووآبغوره،ازدستم دررفت آنقدرزیادریختم کہ خیاروگوجــہ🍅 توے آبلیمووآبغوره گم
شــد،وفتے دیدم اینطورے شده همہ سالادروریختم داخل آبڪش،
دوســہ بارڪامل شستمـــ😖ـــش،این ڪہ الان میبینے بہ زردے میزنہ خیلے ڪم شــده ،الان دیگہ بے خطره!))😉
کاری کرده بودکہ خودش هــم تمایلے بہ خوردن این سالادنداشت،مــنے ڪہ سالادشــیرازے خیــلے دوست داشتم تامدت ها نمے توانستم هیچ سالادے بخورم! •_•
💕بہ نقل ازهمــسرشهــیدحمیدسیاهڪالے مرادے💕
┄┅┅✿❀ #السلامعلیڪیااباعبدلله💚
#دلتنگحرمبطلبارباب💔
🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃 ❀✿┅┅┄
حفظ مجازی برادران | ناصِحٌ اَمیِن
✨🌺✨🌺✨🌺✨ •.• |#خاطره_شهــید| •.• ✨جلســہ ڪہ تمام شـدزودسوارتاکسے 🚕شــدم ڪہ بہ خانه 🏘برسم،حسابے ضعف
✨خاطرات شیرین زندگی مشترک #شہدا کلـــے خندیدم😂
@shahed_sticker۴۲۳.attheme
149.5K
• #شهید_مهدی_ثامنی_راد
• #تم_رفیق_شهید 📲
• #تم
┄┅┅✿❀ #السلامعلیڪیااباعبدلله💚
#دلتنگحرمبطلبارباب💔
🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃 ❀✿┅┅┄
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
يَا خَيْـرَ مَنْ خَلا بِهِ وَحِيــدٌ
معبودم!!🌸
پروردگارم!!🌼
هنگـام تنهایے هایـم تــو تنـہا تنہایـے هستے ڪه مـرا تنـہا نمیگـذارے ...🎈
و
تنـہا پناهـے هستے ڪہ همیشــه درِ خانـہاٺ🚪 را بہ رویــم گشــودهاے ...🎁
#صحیفه_عشق
#اللهمصلعلیمحمدوآلمحمد
┄┅┅✿❀ #السلامعلیڪیااباعبدلله💚
#دلتنگحرمبطلبارباب💔
🖤🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃🖤 ❀✿┅┅┄
+مےگفت ڪہ:
چرا هنوز امید دارےاربعین #حــرم باشے؟!
-گفتـم: چون دلخوشم بہ #محالات_حــسین_ع🙃💚
┄┅┅✿❀ #السلامعلیڪیااباعبدلله💚
#دلتنگحرمبطلبارباب💔
🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃 ❀✿┅┅┄
🕊🌹 #زیارٺنامہشہـــــداء🌹🕊
🕊🌹اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🕊🌹
#یاد_شهدا_با_صلوات
┄┅┅✿❀ #السلامعلیڪیااباعبدلله💚
#دلتنگحرمبطلبارباب💔
🖤🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃🖤 ❀✿┅┅┄