eitaa logo
حفظ مجازی برادران | ناصِحٌ اَمیِن
675 دنبال‌کننده
4هزار عکس
773 ویدیو
103 فایل
✨﷽✨ ✓مدرسه تخصصی مجازی حفظ قرآن کریم (ویژه برادران) ♡ ~باهدف تربیت حفاظ قرآن کریم شروع به فعالیت میکند🌱 ☆آیدی مراجعه ودریافت فرم ثبت نام: 📱شماره تماس جهت مشا 📍کانال واحد خواهران
مشاهده در ایتا
دانلود
✨خـدایا🤲 نـگـاه شـہـدا رو از مـا نـگیـر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با سلام، شب جمعه است از دعا برای سلامتی و فرج امام زمان عج و شفای بیماران و قرائت فاتحه و اخلاص هدیه به شهدا و اموات و حل مشکلات و آزادی همه انسانها و ممالک اسلامی از دست دشمنان دین و انسانیت فراموش نکنید اللهم عجل لولیک الفرج 🌹🙏 فرج از اعضای محترم کانال 🌷✨
سلام همراهان همیشگی شهدا✨💎 امشـب میخوایم با معرفی یه شهید خودمونو مهمون سفرشون کنیم🌷✨
#به_وقت_عاشقی ✨ 💫دلم، به مشبک های ضریحت چه محتاج است ... #امام_رضاجانم💚 صلوات خاصه🍃🌹 اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق‌ الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🍀 ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌#کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا ❀ @masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
پِـی کدام نخود سياه بفرستم دلم را ؟! وقتی فقط بهانه شش گوشه حُــ سِــ ـيــ ــن را گرفته است ؟! "حســــــــــــــيـن جــــــــان" هوای دو نفره نه چتر می خواهد و نه باران! فقط يک حرم می خواهد و زائری خسته ! بطلـــــــب آقــــــــا .. دلتنگم. 💔💔💔💔 😭😭😭😭 ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌@masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
🥀رمان نسل سوخته🥀 حبیب الله☺️ گاهی عمق شک ... به شدت روی شونه هام سنگینی می کرد 😔... تنها ... در مسیری که هیچ پاسخگویی نبود😞 ... به حدی که گاهی حس می کردم ... الان ایمانم رو به همه چیز از دست میدم😢 ... اون روزها معنای حمله شیاطین رو درک نمی کردم 😕... حمله ای که داشتم زیر ضرباتش خورد می شدم 😞...آخرین روز رمضان هم تمام شد🙏 ... و صبر اندک من به آخر رسیده بود😓 ... شب، همون طور توی جام دراز کشیده بودم ولی خوابم نمی برد ... از این پهلو به اون پهلو شدن هم فایده ای نداشت ... گاهی صدای اذان مسجد تا خونه ما می اومد 🕌... و امشب، از اون شب ها بود🌛 ... اذان صبح رو می دادن و من همچنان دراز کشیده بودم ... 10 دقیقه بعد ⏰... 20 دقیقه بعد ... و من همچنان غرق فکر ... شک ... و چراهای مختلف ... که یهو به خودم اومدم ... - مگه تو کی هستی که منتظر جواب خدایی؟😡 ... مگه چقدر بندگی خدا رو کردی که طلبکار شدی؟ 😔... پیغمبر خدا ... دائم العبادت بود ... با اون شان و مرتبه بزرگ ... بعد از اون همه سختی و تالش و امتحان ... حبیب الله شد ... با عصبانیت از دست خودم از جا بلند شدم ...👍 رفتم وضو گرفتم و ایستادم به نماز ... نمازم که تموم شد آفتاب طلوع کرده بود ...🌞 خیلی از خودم خجالت می کشیدم ... من با این کوچیکی ... نیاز ... حقارت ... در برابر عظمت و بزرگی خدا قد علم کرده بودم ...😞 رفتم سجده ... با کلمات خود قرآن ... - خدایا ... این بنده یاغی و طغیان گرت رو ببخش ... این بنده ناسپاست رو ... 😔 پدرم بر عکس همیشه که روزهای تعطیل ... حاضر نبود از جاش تکان بخوره ... عید فطر حاضر شد ما رو ببره سر مزار پدربزرگ ...⚰ توی راه هم یه جعبه شیرینی گرفتیم ... شیرینی به دست ... بین مزار شهدا می چرخیدم ... و شیرینی تعارف می کردم که ... چشمم گره خورد به عکسش 😳... نگاهش خیلی زنده بود ... کنار عکس نوشته بودن ...من طلبنی وجدنی ... و من وجدنی عرفنی ... و من عرفنی ...🙏 هر کس که مرا طلب کند می یابد ... هر کس که مرا یافت می شناسد ... هر کس که مرا شناخت ... دوستم می دارد😍.. هر کس که دوستم داشت عاشقم می شود ... هر کس که عاشقم شود عاشقش می شوم ... و هر کس که عاشقش شوم ... او را می کشم ... و هر کس که او را بکشم ... خون بهایش بر من واجب است ... و من ... خود ... خون بهای او هستم ...😭 نویسنده : شہید سید طاها ایمانے ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌@masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
🥀رمان نسل سوخته🥀 نماز شکر🙏 ایستاده بودم ... و محو اون حدیث قدسی ...😍 چند بار خوندمش ... تا حفظ شدم ... عربی و فارسیش رو ...😊 دونه های درشت اشک😪 ... از چشمم سرازیر شده بود ... - چقدر بی صبر و ناسپاس بودی مهران 😓... خدا جوابت رو داد... این جواب خدا بود ...🙏 جعبه رو گذاشتم زمین ... نمی تونستم اشکم رو کنترل کنم😭 ... حالم که بهتر شد از جا بلند شدم ... و سنگ مزار شهید رو بوسیدم ... - ممنونم که واسطه جواب خدا شدی🙏 ...اشک هام رو پاک کردم 😪... می خواستم مثل شهدا بشم ... می خواستم رفیق خدا بشم ... و خدا توی یه لحظه پاسخم رو داد 🤗... همون جا ... روی خاک ... کنار مزار شهید ... 😊 دو رکعت نماز شکر خوندم ... وقتی برگشتم ... پدرم با عصبانیت😡 زد توی سرم ... - کدوم گوری بودی الاغ؟ ...😔 اولین بار بود که اصال ناراحت نشدم ... دلم می خواست بهش بگم ... وسط بهشت ... اما فقط لبخند زدم ...☺️ - ببخشید نگران شدید ...😔 این بار زد توی گوشم ... - گمشو بشین توی ماشین ...😔 عوض گریه و عذرخواهی می خنده ...😡 مادرم با ناراحتی رو کرد بهش ...😞 - حمید روز عیده😔 ... روز عیدمون رو خراب نکن ... حداقل جلوی مردم نزنش ...😞 و پدرم عین همیشه ... شروع کرد به غرغر کردن ...😕 کلید رو گرفتم و رفتم سوار ماشین شدم ...🚗 گوشم 👂سرخ شده بود و می سوخت ... اما دلم شاد بود😍 ... از توی شیشه به پدرم نگاه می کردم ... و آروم زیر لب گفتم ... - تو امتحان خدایی ☺️... و من خریدار محبت خدا ... هزار بارم بزنی ... باز به صورتت لبخند میزنم ...😁 نویسنده : شہید سید طاها ایمانے ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌@masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
هستین؟؟ معرفی شهید داریم ها😇
نخوابین روزی امشبتونو از دست ندین☺️🌸
✨سـلام دوستان✋ من امیرسیاوشی شاه عنایتی هستم☺️ ممنونم از نگاه قشنگتون امشب میخوام چند دقیقه ای رو مهمون نگاه مهربونتون💞 و دلای قشنگتون بشم🌷
🌸بسیجی پاسدار ✨ و تکاور نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی🌸 بودم تاریخ تولدم : ۱۳۶۷/۳/۱۵🎂 روز قیام خونین مردم علیه طاغوت به دنیا اومدم☺️ متولد تهران محله چیذر🌹 متاهل بودم☺️ شخصیت مورد علاقه ام رهبر معظم سید علی خامنه ای💞 شهید مورد علاقه ام شهید سید احمد پلارک🕊 مداح🎙 مورد علاقه ام حاج محمود کریمی اینا رو گفتم یکم بیشتر بشناسیدم ☺️
ساکن محله چیذر بودم.از کودکی اونجا زندگی کردم و قد کشیدم🌸. این محله از قبل انقلاب هم همین طور بود.✨ مردمش زمان انقلاب، انقلابی بودند و زمان جنگ هم رزمنده. 🌹
✨ از تکاوران نیروی دریایی سپاه بودم و از شاگردان #شهید محمد ناظری. یک شاگرد نمونه و ممتاز☺️. از طرف بسیج اسلامشهر به صورت داوطلبانه برای دفاع از حرم اعزام شد🕊. این راهی بود که خودم انتخاب کردم.✌️
راستی ۲۰ به عروسیم بود که پرکشید🕊 دو سال با همسرم عقد💍 کرده بودم عشق 💞و علاقه بین ما اون قدر زیاد بود که همه آرزوها و برنامه‌های چند سال آینده زندگیمون را با هم چیده بودیم.☺️ قرار بود اگر پسردار شدیم اسمش محمدطاها باشه❤️ و دخترمون رو نازنین زهرا بذاریم.😍 منم مثل خیلی از تازه دامادها عاشق💞 زن و زندگی‌ام بودم اما درست در زمانی که می‌خواستیم زندگی مشترکمون رو زیر یک سقف آغاز کنیم🌹 همه داشته‌های دنیایی رو رها کردم و در اعزام به سوریه شهید شدم🕊.
اینم ماشین عروسم ✨🕊 که دامادش آسمونی شد🌹
✨قبل از اربعین با کاروانی از بچه‌های چیذر به کربلا رفته بودیم☺️ که در مسیر، از بچه‌ها طلبیدم💞. بچه‌ها کمی سر به سرم گذاشتن و گفتند «امیر نکند که بدون پا برگردی».☺️ منم گفتم: «برگشتی نداره😉 می‌روم و با یک خال در پیشانی برمی‌گردم.»🕊
قسمتی از وصیت نامه ام📜 برای تشیع جنازه ام خواهش می کنم🙏 همه با چادر باشند. اگر جا برای من بود جسدم را در جوار امام زاده علی اکبر خاک کنید چون خانواده ام و همسر عزیزم هر روز به دیدارم بیایند.☺️🌸🕊
بخاطر این خواستم امام زاده علی اکبر مزارم باشه چون خادم حرمشون بودم✨میخواستم تا آخر خادم حرمشون بمونم☺️
خادم امام زاده بودم ولی همیشه دم در وامیستادم🌸 معتقد بودم دربانی این خاندان بهتره و خاکی بودن برای این خاندان لطف بیشتری داره☺️ همیشه میگفتم هر چی کمتر باشی امام حسین بیشتر نگاهت میکنه🌸🌷
تکیه کلامم یا علی مدد بود✨ دو بیتی مورد علاقه ام هم 👇   شکر خدا که در پناه حسین انیم              عالم از این خوب تر پناه ندارد✨ اگه خواستین تو مکالمات روز مرتون از تکیه کلامای ما شهدا هم استفاده کنید 😉 اینجوری بیشتر هواتونو داریم ها☺️🌸
از دو سه ماه مونده به محرم روزشماری میکردم برای نوکری اباعبدالله✨با شوق خاصی برنامه ریزی میکردم☺️ هرسال تومیدان امام زاده علی اکبر که الان مزارم اونجاست چای☕️ خونه راه اندازی میکردم🌸 خرید وسایل چای خونه رو هم با وسواس خاصی انجام میدادم😇 معتقد بودم برای اهل بیت نباید کم گذاشت☺️ تا زمانی که اونا دستت رو با بزرگواری میگیرن و تو شرمنده نباشی که میتونستی ولی چرا بیشتر انجام ندادی🌺
راستی یادم رفت بگم من اولین شهدای خان طومان بودم☺️🌸
لبخندمو ببینید☺️ دنیا ارزش ماندن نداره✨