eitaa logo
حفظ مجازی برادران | ناصِحٌ اَمیِن
684 دنبال‌کننده
4هزار عکس
773 ویدیو
103 فایل
✨﷽✨ ✓مدرسه تخصصی مجازی حفظ قرآن کریم (ویژه برادران) ♡ ~باهدف تربیت حفاظ قرآن کریم شروع به فعالیت میکند🌱 ☆آیدی مراجعه ودریافت فرم ثبت نام: 📱شماره تماس جهت مشا 📍کانال واحد خواهران
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱 استاد : گاهے اوقـاٺ ما يڪ غصـه هایی داريـم ڪہ👒 منــشاء آن معــلوم نيسـٺ و فـرد نمےدانـد ڪہ🤧 چـہ اتـفاقۍ افـتاده اسټ ڪه دلـش گرفتـہ اسٺ ؛ در ايـن مواقـع بايـد گفٺ: ان شاءالله ڪه خيــر است🤗 گاهۍ دل گرفــتنی هايی هسٺ ڪہ هيــچ منــشأيی ندارد و فــرد به سـبب آنـها غصـه مےخورد😤 در حديــث داريم ڪه اين غـصه خوردن هاے بدون منشـأ سبـب آمـرزش گناهـان مےشود💚 ┄┅┅✿❀ 💚 💔 🖤🍃 🍃 @masirshahid 🍃🖤 ❀✿┅┅┄
#ڪلام_وحـے😻 🌸|وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ|🌈 و {مومنیـن}کسانی هسٺنـد ڪه پاڪدامنۍ خود را حفـظ می‌ڪنند...🍀 #مومنون_۵✅ ┄┅┅✿❀ #السلام‌علیڪ‌یااباعبدلله💚 #دلتنگ‌حرم‌بطلب‌ارباب💔 🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا 🍃 @masirshahid 🍃 ❀✿┅┅┄
💠سردار سید محمد باقرزاده فرمانده کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح «این حرکت؛ حرکتی خزنده است که باید فریاد کشید. رسانه‌ها و مردم نگذارند تا همانند طرح یکسان‌‌سازی قبور شهدا، برخی از شهرداری‌ها هر غلطی خواستند انجام دهند.» ┄┅┅✿❀ 💚 💔 🍃 🍃 @masirshahid 🍃 ❀✿┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جناب شهردار میفرمایند به جهت اختصار لفظ شهید را از تابلوها حذف کردیم آنجا که یک لفظ شهید بود و نام خانوادگی شهید . اینجا را چرا مختصر ننوشتید که هم استاد دارد و همه نام و هم نام خانوادگی؟؟!!! ┄┅┅✿❀ 💚 💔 🍃 🍃 @masirshahid 🍃 ❀✿┅┅┄
🔴 امام خامنه ای(حفظه الله)، صبح امروز : در خصوص مذاکره با آمریکا در دو جمله عرض کنم: ۱) مذاکره با آمریکا یعنی تحمیل خواسته‌های آنان بر جمهوری اسلامی ۲) مذاکره یعنی نمایش موفقیت سیاست #فشار_حداکثری آمریکا. ┄┅┅✿❀ #السلام‌علیڪ‌یااباعبدلله💚 #دلتنگ‌حرم‌بطلب‌ارباب💔 🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا 🍃 @masirshahid 🍃 ❀✿┅┅┄
🔰 سخن‌نگاشت | رهبرانقلاب، صبح امروز: با آمریکا دو معنا می‌دهد: ۱_ تحمیل خواسته‌های آمریکا بر جمهوری اسلامی ایران ۲_ نمایش موفقیت سیاست از سوی آمریکا 🖨 نسخه قابل چاپ سخن‌نگاشت‌های مربوط به بیانات صبح امروز رهبرانقلاب در جلسه درس خارج👇 http://farsi.khamenei.ir/photo-album?id=43472
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄┅┅✿❀ #السلام‌علیڪ‌یااباعبدلله💚 #دلتنگ‌حرم‌بطلب‌ارباب💔 🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا 🍃 @masirshahid 🍃 ❀✿┅┅┄
کـوفــتــی بـگیـریـد ‼️ دو بار اسم نوشت برای سوریه، اما لغو شد.😢 یک دفعه اش که از خوشحالی بچه ها را آش مهمان کرد.😄 سر به سرش می گذاشتیم که اگر نرفتی چطور؟ می گفت: "از حلقوم تک تکتون در میارم😡." خبر رسید مأموریت لغو شده.😶 بچه ها افتادند به جانش: حالا می خوای اون آش رو از حلقوم ما بکشی بیرون؟"😂 می گفت: "کوفتی بگیرید! پولش رو بدید."😑 هر موقع از کوره در می رفت، می گفت: "کوفــتی بگیــرید"😅 برشی از کتاب سربلند شهید محسن حججی🌹 #السلام‌علیڪ‌یااباعبدلله💚 #دلتنگ‌حرم‌بطلب‌ارباب💔 🍃 #کانال_مسیر_راه_با_شهدا 🍃 @masirshahid 🍃
یـادشــ با صلـواٺــ 💛✨ #شہید_حسین_معزغلامی ┄┅┅✿❀ #السلام‌علیڪ‌یااباعبدلله💚 #دلتنگ‌حرم‌بطلب‌ارباب💔 🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا 🍃 @masirshahid 🍃 ❀✿┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
:سومین پیشنهاد علی اومد به خوابم ... بعد از کلی حرف، سرش رو انداخت پایین ... - ازت درخواستی دارم ... می دونم سخته اما رضای خدا در این قرار گرفته ... به زینب بگو سومین درخواست رو قبول کنه... تو تنها کسی هستی که می تونی راضیش کنی ... با صدای زنگ ساعت از خواب پریدم ... خیلی جا خورده بودم... و فراموشش کردم ... فکر کردم یه خواب همین طوریه ... پذیرش چنین چیزی برای خودم هم خیلی سخت بود ... چند شب گذشت ... علی دوباره اومد ... اما این بار خیلی ناراحت ... - هانیه جان ... چرا حرفم رو جدی نگرفتی؟ ... به زینب بگو باید سومین درخواست رو قبول کنه ... خیلی دلم سوخت ... - اگر اینقدر مهمه خودت بهش بگو ... من نمی تونم ... زینب بوی تو رو میده ... نمی تونم ازش دل بکنم و جدا بشم ... برام سخته ... با حالت عجیبی بهم نگاه کرد ... - هانیه جان ... باور کن مسیر زینب، هزاران بار سخت تره ... اگر اون دنیا شفاعت من رو می خوای ... راضی به رضای خدا باش ... گریه ام گرفت ... ازش قول محکم گرفتم ... هم برای شفاعت، هم شب اول قبرم ... دوری زینب برام عین زندگی توی جهنم بود ... همه این سال ها دلتنگی و سختی رو ... بودن با زینب برام آسون کرده بود ... حدود ساعت یازده از بیمارستان برگشت ... رفتم دم در استقبالش ... - سلام دختر گلم ... خسته نباشی ... با خنده، خودش رو انداخت توی بغلم ... - دیگه از خستگی گذشته ... چنان جنازه ام پودر شده که دیگه به درد اتاق تشریح هم نمی خورم ... یه ذره دیگه روم فشار بیاد توی یه قوطی کنسرو هم جا میشم ... رفتم براش شربت بیارم ... یهو پرید توی آشپزخونه و از پشت بغلم کرد ... - مامان گلم ... چرا اینقدر گرفته است؟ ... ناخودآگاه دوباره یاد علی افتادم ... یاد اون شب که اونطور روش رگ گرفتن رو تمرین کردم ... همه چیزش عین علی بود ... - از کی تا حالا توی دانشگاه، واحد ذهن خوانی هم پاس می کنن؟ ... خندید ... - تا نگی چی شده ولت نمی کنم ... بغض گلوم رو گرفت ... - زینب ... سومین پیشنهاد بورسیه از طرف کدوم کشوره؟... دست هاش شل شد و من رو ول کرد ... ┄┅┅✿❀ 💚 💔 🖤🍃 🍃 @masirshahid 🍃🖤 ❀✿┅┅┄
:کیش و مات دست هاش شل و من رو ول کرد ... چرخیدم سمتش ... صورتش بهم ریخته بود ... - چرا اینطوری شدی؟ ... سریع به خودش اومد ... خندید و با همون شیطنت، پارچ و لیوان رو از دستم گرفت ... - ای بابا ... از کی تا حالا بزرگ تر واسه کوچیک تر شربت میاره ... شما بشین بانوی من، که من برات شربت بیارم خستگیت در بره ... از صبح تا حالا زحمت کشیدی ... رفت سمت گاز ... - راستی اگه کاری مونده بگو انجام بدم ... برنامه نهار چیه؟... بقیه اش با من ... دیگه صد در صد مطمئن شدم یه خبری هست ... هنوز نمی تونست مثل پدرش با زیرکی، موضوع حرف رو عوض کنه ... شایدم من خیلی پیر و دنیا دیده شده بودم ... - خیلی جای بدیه؟ ... - کجا؟ ... - سومین کشوری که بهت پیشنهاد بورسیه داده ... - نه ... شایدم ... نمی دونم ... دستش رو گرفتم و چرخوندمش سمت خودم ... - توی چشم های من نگاه کن و درست جوابم رو بده ... این جواب های بریده بریده جواب من نیست ... چشم هاش دو دو زد ... انگار منتظر یه تکان کوچیک بود که اشکش سرازیر بشه ... اصلا نمی فهمیدم چه خبره ... - زینب؟ ... چرا اینطوری شدی؟ ... من که ... پرید وسط حرفم ... دونه های درشت اشک از چشمش سرازیر شد ... - به اون آقای محترمی که اومده سراغت بگو ... همون حرفی که بار اول گفتم ... تا برنگردی من هیچ جا نمیرم ... نه سومیش، نه چهارمیش ... نه اولیش ... تا برنگردی من هیچ جا نمیرم ... اینو گفت و دستش رو از توی دستم کشید بیرون ... اون رفت توی اتاق ... من، کیش و مات ... وسط آشپزخونه ... ┄┅┅✿❀ 💚 💔 🖤🍃 🍃 @masirshahid 🍃🖤 ❀✿┅┅┄
:خداحافظ زینب تازه می فهمیدم چرا علی گفت ... من تنها کسی هستم که می تونه زینب رو به رفتن راضی کنه ... اشک توی چشم هام حلقه زد ... پارچ رو برداشتم و گذاشتم توی یخچال ... دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم ... - بی انصاف ... خودت از پس دخترت برنیومدی ... من رو انداختی جلو؟ ... چطور راضیش کنم وقتی خودم دلم نمی خواد بره؟ ... برای اذان از اتاق اومد بیرون که وضو بگیره ... دنبالش راه افتادم سمت دستشویی ... پشت در ایستادم تا اومد بیرون... زل زدم توی چشم هاش ... با حالت ملتمسانه ای بهم نگاه کرد ... التماس می کرد حرفت رو نگو ... چشم هام رو بستم و یه نفس عمیق کشیدم ... - یادته 9 سالت بود تب کردی ... سرش رو انداخت پایین ... منتظر جوابش نشدم ... - پدرت چه شرطی گذاشت؟ ... هر چی من میگم، میگی چشم ... التماس چشم هاش بیشتر شد ... گریه اش گرفته بود ... - خوب پس نگو ... هیچی نگو ... حرفی نگو که عمل کردنش سخت باشه ... پرده اشک جلویدیدم رو گرفته بود ... - برو زینب جان ... حرف پدرت رو گوش کن ... علی گفت باید بری ... و صورتم رو چرخوندم ... قطرات اشک از چشمم فرو ریخت ... نمی خواستم زینب اشکم رو ببینه ... تمام مقدمات سفر رو مامور دانشگاه از طریق سفارت انجام داد ... براش یه خونه مبله گرفتن ... حتی گفتن اگر راضی نبودید بگید براتون عوضش می کنیم ... هزینه زندگی و رفت و آمدش رو هم دانشگاه تقبل کرده بود ... پای پرواز ... به زحمت جلوی خودم رو گرفتم ... نمی خواستم دلش بلرزه ... با بلند شدن پرواز، اشک های من بی وقفه سرازیر شد ... تمام چادر و مقنعه ام خیس شده بود ... بچه ها، حریف آرام کردن من نمی شدن ... ┄┅┅✿❀ 💚 💔 🖤🍃 🍃 @masirshahid 🍃🖤 ❀✿┅┅┄
✨شبتون شهدایی ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تا وَقتۍ کَسۍ |شَہید| نَباشَد |شَہید| نِمۍ‌شَود🦋 شَرط |شَهید| شُدن🌥 |شَہید| بودَن است...💫 اَگر امروز کَسۍ را دیدید👀 که بوۍ |شَہید|💚 از کَلام،رَفتار و اخلاق او👌 اِستشمام شُد😻 بِدانید او |شَہید| خواهدشُد...🕊 💚 💔 🖤🍃 🍃 @masirshahid 🍃🖤
در تصـویر حڪاڪی شده برسنگ‌هاے تخـٺ جـمشید 🏛 هیچ‌ڪس عصبانـے نیسٺ هیچ‌ڪس سـوار بر اسب نیسٺ هیچ‌ڪس در حال تعـظیم نیسٺ 😇 در بین این همہ پیڪر تراشیده شده حتۍ تصـویر برهنہ هم نیسٺ 😍 یادمـان باشـد ڪه چہ بودیـم و چہ شدیـم |☹️(^_^) ☹️| ┄┅┅✿❀ #السلام‌علیڪ‌یااباعبدلله💚 #دلتنگ‌حرم‌بطلب‌ارباب💔 🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا 🍃 @masirshahid 🍃 ❀✿┅┅┄
الهی! اَتُحرِقُ بِالنّارِ عَینی وَ قَد بَکَتِ الحُسَین؟! خدایا! آیا چشمی را که بر حسین(ع) گریه کرده در آتش میسوزانی؟... حَوِّل قلوبنا بِبُکاء علی الحُسین...😭😔 ┄┅┅✿❀ #السلام‌علیڪ‌یااباعبدلله💚 #دلتنگ‌حرم‌بطلب‌ارباب💔 🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا 🍃 @masirshahid 🍃 ❀✿┅┅┄
مرورمیکنم گــآهےخاکریزهای طلائیه را رملستانِ فکہ را... عطشِ شلمچہ را... و امـــان از شلمچہ و داستانِ عطشے که مےکُشــد ما را...🍀 #شهـدا_شرمنده_ایم 😔 ┄┅┅✿❀ #السلام‌علیڪ‌یااباعبدلله💚 #دلتنگ‌حرم‌بطلب‌ارباب💔 🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا 🍃 @masirshahid 🍃 ❀✿┅┅┄