eitaa logo
حفظ مجازی برادران | ناصِحٌ اَمیِن
684 دنبال‌کننده
4هزار عکس
773 ویدیو
103 فایل
✨﷽✨ ✓مدرسه تخصصی مجازی حفظ قرآن کریم (ویژه برادران) ♡ ~باهدف تربیت حفاظ قرآن کریم شروع به فعالیت میکند🌱 ☆آیدی مراجعه ودریافت فرم ثبت نام: 📱شماره تماس جهت مشا 📍کانال واحد خواهران
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 💞عاشقانه ای برای تو💞 🌸🍃ولی هیچ وقت حرف هاشون واسم مهم نبود... امیرحسین اونقدر خوب بود که می‌تونستم قسم بخورم که فرشته‌ای با تجسم مردانه است... اما یه چیز آزارم می‌داد... تنش پر از زخم بود... بالاخره یه روز تصمیم گرفتم و ازش سوال کردم... باورم نمی‌شد چند ماه با چنین مردی زندگی کرده بودم... توی شانزده سالگی در جنگ ؛ اسیر میشه... به خاطر سرسختی ؛ خیلی جلوی بعثی ها ایستاده بود و تمام اون زخم ها جای شلاق هایی بود که با کابل زده بودنش... جای سوختگی... و از همه عجیب تر زمانی بود که گفت: به خاطر سیلی‌های زیاد ؛ از یه گوش هم ناشنواست... و من اصلا متوجه نشده بودم... باورم نمیشد امیر حسین آرام و مهربان من ؛ جنگجوی سرسختی بوده که در نوجوانی این همه شکنجه شده باشه... و تنها دردش و لحظه سخت زندگیش ؛ آزادیش باشه... زمانی که بعد از حدود ده سال اسارت برمی‌گرده و می‌بینه رهبرش دیگه زنده نیست... دردی که تحملش از اون همه شکنجه براش سخت تر بود... وقتی این جملات رو می‌گفت: آرام آرام اشک میریخت... و این جلوه‌ی جدیدی بود که می‌دیدم... جوان محکم ؛ آرام ؛ با محبت و سرسختی که بی پروا با اندوه سنگینی گریه می‌کرد... اگر معنای تحجر ؛ مردی مثل امیرحسین بود ؛ من عاشق تحجر شده بودم... عاشق بوی باروت... این زمان به سرعت گذشت... با همه فراز و نشیب‌هاش... دعواها و غر زدن های من... آرامش و محبت امیرحسین... زودتر از چیزی که فکر می‌کردم ؛ این یک سال هم گذشت و امیرحسین فارغ‌التحصیل شد...اصلا خوشحال نبودم... باهم رفتیم بیرون... دلم طاقت نداشت... گفتم: امیرحسین؛زمان ازدواج ما داره تموم میشه اما من دلم می‌خواد تو اینجا بمونی و باهم زندگی‌مون رو ادامه بدیم... ...... ✍ نویسنده 🌷 🖇 🌷
🔹بزرگواران دیگه بنر نفرستید وقت ثبت در چالش به پایان رسیده از امروز وقت دارید تا شنبه ساعت ۱۰ صبح سین👁‍🗨 بنرتون را بالا ببرید. جایزمون خیلی خاصِ 🙃 نگے نگفـتم آ 😎
بریم نماز رفیق..:) اینا همش بازیه..
🍃 ی ام😍 🌸•|رفـاقـت با شـہدا تـا ظہـورمہدے|•🌸 🆔 @masirshahid
🌸•|رفـاقـت با شـہدا تـا ظہـورمہدے|•🌸 🆔 @masirshahid
🔻 هویت شهـید...پلاک او نیستــ هویت شهید.. بر پیشانی اوست که تقدیـر آن در عهد الست بر پیشانی او می درخشد.. 🌷 🌸•|رفـاقـت با شـہدا تـا ظہـورمہدے|•🌸 🆔 @masirshahid
🌱 بهم میگفــت: ملیحه...! ما یه نگاه ڪردن داریم! یه دیدن! من توی خیابون شاید ببینم اما نگاه نمیڪنم... 🌸•|رفـاقـت با شـہدا تـا ظہـورمہدے|•🌸 🆔 @masirshahid
♥️🍃♥️🌟♥️🍃♥️ 🔷بعضےهآ را هر چقدر خستہ نمےشوے 🔶بعضےهآ را هر چقدر گوش دهے🎶 نمےشوند 🔷بعضےهآ هرچہ شوند باز بڪرندو دست نخورده😌 .. ♥️ 🌙 🌸•|رفـاقـت با شـہدا تـا ظہـورمہدے|•🌸 🆔 @masirshahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨💥✨💥✨ ❣ ❣ 💐هوایٺ.. ڪہ بہ مي‌زند 🤍°• 🌾ديگـردر هيچ هوايي نميٺوانم نفس بڪشم عجب نفس‌گير اسٺ ، هـواۍ_بـي_تــ🌷و ⛈..‼️ 🌷✧ خداوندا برساڹ حجّٺ حـق را ✧ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌸🍃 🌸•|رفـاقـت با شـہدا تـا ظہـورمہدے|•🌸 🆔 @masirshahid
خـبر از حضـرتِ دلدار که صب☘ح است ☀️برافروخته ای یار که صبح است و بخوان نغمه‌ی🦋 دلشادِ صبوحی در باغِ فلک، گل 🌷شده بیدار که صبح است✨ 🌸🍃 🌸•|رفـاقـت با شـہدا تـا ظہـورمہدے|•🌸 🆔 @masirshahid
💞💞💞💞 🔰لباس عروسی که به سلیقه مدافع حرم دوخته شد؛ وقتی برای خرید لباس جشن🎉 عقد رفتیم، با حساسیت زیادی انتخاب می‌کرد و نسبت به دوخت لباس دقیق بود. 🔰حتی به خانم مزون‌دار گفت: چین‌ها باید روی هم قرار بگیرد و لباس اصلاً‌ خوب دوخته نشده فروشنده عذرخواهی کرد... برای لباس عروس👗 هم به آنجا مراجعه کردیم وقت تحویل لباس، خانم مزون‌دار گفت «ببخشید لباس آماده نیست❗️ 🔰 گل‌هایش را نچسبانده‌ام!» با تعجب علت را پرسیدیم گفت: راستش همسر شما آنقدر حساس است که با خودم فکر کردم خودشان بیایند و جلویایشان گل‌ها را بچسبانم! امین گفت: اگر بدهید چسب و وسایل را بدهید من خودم می‌چسبانم! ‌ حدود ۸ ساعت آنجا بودیم و تمام گل‌های🌸 لباس و دامن را و حتی نگین‌های وسط گل‌ها را خودش با حوصله و سلیقه تمام چسباند.. 🔰تمام روز جشن عقد 🎊حواسش به لباس من بود و از ورودی تالار، چین‌های دامن مرا مرتب می‌کرد❗️ جشن عروسی اما خیالش راحت شد! واقعاً خودم مردِ به این که حساسیت‌های همسرش برایش مهم باشد ندیده بودم... 🌸•|رفـاقـت با شـہدا تـا ظہـورمہدے|•🌸 🆔 @masirshahid
🌱✨ ❇️ یادمون باشه که هر چی برای خدا کوچیکی و کنیم، خدا در نظر دیگران بزرگمون میکنه. 🌷 🌸•|رفـاقـت با شـہدا تـا ظہـورمہدے|•🌸 🆔 @masirshahid
آرامگاه بی نشانت بوسه‌گاهِ نگاه چشم‌های منتظر:) 🌸•|رفـاقـت با شـہدا تـا ظہـورمہدے|•🌸 🆔 @masirshahid
💠ساده...ساده ی ساده... تشنه ی این سادگی ها، منِ وامانده ام. 🌸•|رفـاقـت با شـہدا تـا ظہـورمہدے|•🌸 🆔 @masirshahid
🌷🌱🌷🌱🌷 🌱🌷🌱🌷 🌷🌱🌷 «شیعہ‌علۍ‌بودن» از «چون‌علۍعمل‌کردن» شروع‌ مۍشود. به همین دلیل میخواهیم خطبه غدیر را بازخوانی کنیم تا علی علیه السلام را بهتر بشناسیم، آنهم از زبان پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله و سلم که با علی زیسته و او را می شناسند. اگر مشتاق شناخت امامت هستید با ما همراه باشید. @khotbeh_ghadir_10 🌷🌱🌷🌱🌷🌱
هر کس مشتاق بازخوانی خطبه غدیر است این کانال رو از دست نده 👆
📖 💞عاشقانه ای برای تو💞 🌸🍃چند لحظه بهم نگاه کرد و یه بسته رو گذاشت جلوم....گفت:دقیقا منم همین رو میخوام.بیا باهم بریم ایران پریدم توی حرفش...در حالی که اشکم بند نمی‌اومد بهش گفتم:امیرحسین.تو یه نابغه ای...اینجا‌ دارن برات خودکشی می کنن...پدر منم اینجا قدرت زیادی داره...می تونه برات یه کار عالی پیدا کنه.می تونه کاری کنه که خوشبخت ترین مرد اینجا بشی...چشم هاش پر از اشک بود....این همه راه رو نیومده بود که بمونه...خیلی اصرار کرد...به اسم خودش و من بلیط گرفته بود. روز پرواز خیلی تو فرودگاه منتظرم بود...چشمش اطراف می‌دوید...منم از دور فقط نگاهش می کردم...من تو یه قصر بزرگ شده بودم...با ثروتی زندگی کرده بودم که هرگز نگران هیچ چیز نبودم...صبحانه ام رو توی تختم می خوردم...خدمتکار شخصی داشتم و.... نمی تونستم این همه راه برم توی یه کشور دیگه که کشور من نبود...نه زبان شون رو بلد بودم نه جایگاه و موقعیت و ثروتی داشتم.نه مردمش میشناختم....توی خونه ایی که یک هزارم خونه من نبود...فکر چنین زندگی ای هم برام وحشتناک بود.... هواپیما‌ پرید...و من قدرتی برای کنترل اشک هام نداشتم برگشتم خونه...اوایل تمام روز رو توی تخت میخوابیدم....حس بیرون رفتن نداشتم...همه نگرانم بودن...با هنه قطع ارتباط کردم....حتی دلم‌ نمیخواست مندلی رو ببینم... مهمانی ها و لباس های مارکدار به نظرم زشت شده بودن...دلم برای امیرحسین تنگ شده بود....یادگاری هاش رو بغل میکردم و گریه میکردم...خودم رو لعنت می کردم که چرا اون‌ روز باهاش نرفتم....چند ماه طول کشید...کم کم آروم تر شدم...به خودم میگفتم‌ فراموشش میکنم اما فایده نداشت.... ...... ✍ نویسنده 🌷 🖇 🌷