eitaa logo
مسجدحضرت ولیعصر(عج)،النساء
173 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
2هزار ویدیو
104 فایل
⚠️ من امروز باید بگویم که تکلیف است براى مسلمانها. حفظ مساجد امروز جزء امورى است که اسلام به او بسته است. ✍️صحیفه امام، ج‏۱۳، ص: ۲۱ پایگاه مقاومت النساء حوزه فاطمه الزهراءبسیج خواهران هشترود
مشاهده در ایتا
دانلود
مسجدحضرت ولیعصر(عج)،النساء
3💢تفسیرحکمت9 🐬در فصاحت برتر از «قُسّ بن ساعده»، در سياست بالاتر از «عمر بن خطاب» و در زيبايى زيباتر
4💢تفسیرحکمت9 دليل آن چند چيز است: 1⃣نخست اين که متملقان و مداحان براى نزديک شدن به اين افراد دروغ هاى زيادى به هم مى بافند و به آنها نسبت مى دهند ↩️ و زبان به زبان نقل مى شود، کم کم اشخاص باور مى کنند که واقعيتى در کار است 🍀🌼 🦋 🍀🌼 🦋 🍀🌼 🦋 🍀🌼 ❎ به عکس، کسانى که نسبت به افرادى حسادت دارند و به هنگام قدرت آنها نمى توانند چيزى درباره آنها بگويند وقتى قدرتشان از دست رفت هر نسبت ناروايى را به آنان مى دهند و تمام فضايل شان را نيز زير سؤال مى برند‼️ @masjdvaliasr
تمام لذت عمرم همین است که مولایم امیرالمومنین است درمحضرنهج البلاغه👆
گزیده جزء پنجم قرآن @namazshabkhanha
مسجدحضرت ولیعصر(عج)،النساء
رمانــ🍃 #بدون_تو_هرگز #قسمت_بیست_و_هشتم: مجنونـ علے تا روز خداحافظی، هنوز زینب باهام سرسنگین بود .
رمانــ🍃 : جبهــه پر از علے بود با عجله رفتم سمتش ... خیلی بی حال شده بود ... یه نفر، عمامه علی رو بسته بود دور شکمش ... تا دست به عمامه اش زدم، دستم پر خون شد ... عمامه سیاهش اصلا نشون نمی داد ... اما فقط خون بود… چشم های بی رمقش رو باز کرد ... تا نگاهش بهم افتاد ... دستم رو پس زد ... زبانش به سختی کار می کرد ... - برو بگو یکی دیگه بیاد ... بی توجه به حرفش ... دوباره دستم رو جلو بردم که بازش کنم ... دوباره پسش زد ... قدرت حرف زدن نداشت ... سرش داد زدم ... - میزاری کارم رو بکنم یا نه؟ ... مجروحی که کمی با فاصله از علی روی زمین خوابیده بود ... سرش رو بلند کرد و گفت ... - خواهر ... مراعات برادر ما رو بکن ... روحانیه ... شاید با شما معذبه ... با عصبانیت بهش چشم غره رفتم ... - برادرتون غلط کرده ... من زنشم ... دردش اینجاست که نمی خواد من زخمش رو ببینم ... محکم دست علی رو پس زدم و عمامه اش رو با قیچی پاره کردم ... تازه فهمیدم چرا نمی خواست زخمش رو ببینم ... علی رو بردن اتاق عمل ... و من هزار نماز شب نذر موندنش کردم ... مجروح هایی با وضع بهتر از اون، شهید شدن ... اما علی با اولین هلی کوپتر انتقال مجروح، برگشت عقب ... دلم با اون بود اما توی بیمارستان موندم ... از نظر من، همه اونها برای یه پدر و مادر ... یا همسر و فرزندشون بودن ... یه علی بودن ... جبهه پر از علی بود ... ... @masjdvaliasr
12.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کارفرهنگی روحانیون برای بچه ها درحرم امام رئوف👌👌 @masjdvaliasr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔺نقش سردار حجازی در ایجاد هماهنگی میان حزب‌الله و حماس/ پُختگی و خوش فکری؛ دو ویژگی مدیریتی شهید حجازی 🔹سردار اسماعیل کوثری از فرماندهان دفاع مقدس: رفتارهای سردار حجازی زمینه‌های اسلامی بسیار خوبی دیده می‌شد و در طول ۸ سال دفاع مقدس ایشان واقعا به عنوان یک مجاهد فی سبیل‌الله خدمت کردند. 🔹 سردار کوثری با اشاره به جنگ روانی صهیونیست‌ها مبنی بر اینکه سردار حجازی را ترور کرده‌اند تأکید کرد: دشمن خباثت خود را همواره در جنگ نرم نشان داده و در تلاش است تا نشان دهد که دست برتر را دارد @masjdvaliasr
امسال ؛ سال جالبی بود از این نظر که *متولدین 90 ؛ 09 سالشونه* *متولدین 81 ؛ 18 سالشونه* *متولدین 72 ؛ 27سالشونه* *متولدین 63 ؛ 36 سالشونه* *متولدین 54 ؛ 45 سالشونه* *متولدین 45 ؛ 54 سالشونه* *متولدین 36 ؛ 63 سالشونه* *متولدین 27 ؛ 72 سالشونه* *متولدین 18 ؛ 81 سالشونه* *متولدین 09 ؛ 90 سالشونه* @masjdvaliasr
ارسالی ازطرف خانم مولوی یکی ازاعضای محترم کانال...ممنون جالب بود🙏
مسجدحضرت ولیعصر(عج)،النساء
رمانــ🍃 #بدون_تو_هرگز #قسمت_بیست_و_نهم: جبهــه پر از علے بود با عجله رفتم سمتش ... خیلی بی حال شده
رمانــ🍃 : طلسم عشقــ♡ بیست و شش روز بعد از مجروحیت علی، بالاخره تونستم برگردم ... دل توی دلم نبود ... توی این مدت، تلفنی احوالش رو می پرسیدم ... اما تماس ها به سختی برقرار می شد ... کیفیت صدای بد ... و کوتاه ... برگشتم ... از بیمارستان مستقیم به بیمارستان ... علی حالش خیلی بهتر شده بود ... اما خشم نگاه زینب رو نمی شد کنترل کرد ... به شدت از نبود من کنار پدرش ناراحت بود ... - فقط وقتی می خوای بابا رو سوراخ سوراخ کنی و روش تمرین کنی، میای ... اما وقتی باید ازش مراقبت کنی نیستی ... خودش شده بود پرستار علی ... نمی گذاشت حتی به علی نزدیک بشم ... چند روز طول کشید تا باهام حرف بزنه ... تازه اونم از این مدل جملات ... همونم با وساطت علی بود ... خیلی لجم گرفت ... آخر به روی علی آوردم ... - تو چطور این بچه رو طلسم کردی؟ ... من نگهش داشتم... تنهایی بزرگش کردم ... ناله های بابا، باباش رو تحمل کردم ... باز به خاطر تو هم داره باهام دعوا می کنه ... و علی باز هم خندید ... اعتراض احمقانه ای بود ... وقتی خودم هم، طلسم همین اخلاق با محبت و آرامش علی شده بودم ... ... @masjdvaliasr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا