eitaa logo
مسجدحضرت ولیعصر(عج)،النساء
167 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.9هزار ویدیو
102 فایل
⚠️ من امروز باید بگویم که تکلیف است براى مسلمانها. حفظ مساجد امروز جزء امورى است که اسلام به او بسته است. ✍️صحیفه امام، ج‏۱۳، ص: ۲۱ پایگاه مقاومت النساء حوزه فاطمه الزهراءبسیج خواهران هشترود
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حتی اگه به این توافق همکاری شک داشتم دیگه یقین دارم که صددرصد به نفع ایرانه استفاده ابزاری از سلبریتی برای سیاه‌نمایی و دروغ به امام خمینی هیچ هدفی جز کینه‌ورزی از این توییت پیدا نمیشه؛ @masjdvaliasr
🖼 مجموعه پوستر ⁉️📱از چه می‌دانید ⁉️ اصلی تله‌گرام چه کسانی هستند ❌ این بدافزار مسبب چه اتفاقاتی در ایران بوده است؟ @masjdvaliasr
واکنش تهیه کننده گاندو۲ به اظهارات ربیعی سخنگوی دولت
مسجدحضرت ولیعصر(عج)،النساء
رمانــ🍃 #بدون_تو_هرگز #قسمت_دهم: دستپختـ معرڪه چند لحظه مکث کرد ... زل زد توی چشم هام ... واسه این
رمانــ🍃 : فرزندکوچڪ من هر روز که می گذشت علاقه ام بهش بیشتر می شد ... لقم اسب سرکش بود ... و علی با اخلاقش، این اسب سرکش رو رام کرده بود ... چشمم به دهنش بود ... تمام تلاشم رو می کردم تا کانون محبت و رضایتش باشم ... من که به لحاظ مادی، همیشه توی ناز و نعمت بودم ... می ترسیدم ازش چیزی بخوام ... علی یه طلبه ساده بود ... می ترسیدم ازش چیزی بخوام که به زحمت بیوفته ... چیزی بخوام که شرمنده من بشه ... هر چند، اون هم برام کم نمی گذاشت ... مطمئن بودم هر کاری برام می کنه یا چیزی برام می خره ... تمام توانش همین قدره ... علی الخصوص زمانی که فهمید باردارم ... اونقدر خوشحال شده بود که اشک توی چشم هاش جمع شد ... دیگه نمی گذاشت دست به سیاه و سفید بزنم ... این رفتارهاش حرص پدرم رو در می آورد ... مدام سرش غر می زد که تو داری این رو لوسش می کنی ... نباید به زن رو داد ... اگر رو بدی سوارت میشه ... اما علی گوشش بدهکار نبود ... منم تا اون نبود تمام کارها رو می کردم که وقتی برمی گرده ... با اون خستگی، نخواد کارهای خونه رو بکنه ... فقط بهم گفته بود از دست احدی، حتی پدرم، چیزی نخورم ... و دائم الوضو باشم ... منم که مطیع محضش شده بودم ... باورش داشتم ... 9 ماه گذشت ... 9 ماهی که برای من، تمامش شادی بود ... اما با شادی تموم نشد ... وقتی علی خونه نبود، بچه به دنیا اومد ... مادرم به پدرم زنگ زد تا با شادی خبر تولد نوه اش رو بده ... اما پدرم وقتی فهمید بچه دختره با عصبانیت گفت ... لابد به خاطر دختر دخترزات ... مژدگانی هم می خوای؟ ... و تلفن رو قطع کرد ... مادرم پای تلفن خشکش زده بود ... و زیرچشمی با چشم های پر اشک بهم نگاه می کرد ... ... @masjdvaliasr
9.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
○•🌱 - کسایی که رفتن کربلا فقط میدونن این یعنی چی:)💔 🌱 ‌صلی الله علیک یااباعبدالله الحسین علیه السلام @masjdvaliasr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 استوری | 🌷شهید سلیمانی: یکی از شئون عاقبت بخیری نسبت شما با جمهوری اسلامی و این انقلاب است. 🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃 @OstadRaefipoor1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 تفحص مجلس از ستاد ملی کرونا فقط با چند هزار امضای دیگر ⭕️با توجه به مواضع متناقض، غیر علمی و بعضا ضد دینی "ستاد ملی کرونا" همه ما مردم ایران از نمایندگان مجلس و قوه قضائیه و سایر نهادهای امنیتی درخواست میکنیم تا طرح تحقیق و تفحص از این ستاد را در دستور کار خود قرار دهند 💢 امضا کنندگان این کمپین همگی بر این امر مهم تاکید دارند👇🏼👇🏼👇🏼 https://www.farsnews.ir/my/c/56900 ❇️ لطفا در همه گروه ها و کانالها منتشر شود. ♨️@basijnewsir_azsh31
مسجدحضرت ولیعصر(عج)،النساء
رمانــ🍃 #بدون_تو_هرگز #قسمت_یازدهم: فرزندکوچڪ من هر روز که می گذشت علاقه ام بهش بیشتر می شد ...
رمانــ🍃 : زینتــ علے مادرم بعد کلی دل دل کردن، حرف پدرم رو گفت ... بیشتر نگران علی و خانواده اش بود ... و می خواست ذره ذره، من رو آماده کنه که منتظر رفتارها و برخورد های اونها باشم ... هنوز توی شوک بودم که دیدم علی توی در ایستاده ... تا خبردار شده بود، سریع خودش رو رسونده بود خونه ... چشمم که بهش افتاد گریه ام گرفت ... نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم ... خنده روی لبش خشک شد ... با تعجب به من و مادرم نگاه می کرد ... چقدر گذشت؟ نمی دونم ... مادرم با شرمندگی سرش رو انداخت پایین ... - شرمنده ام علی آقا ... دختره ... نگاهش خیلی جدی شد ... هرگز اون طوری ندیده بودمش ... با همون حالت، رو کرد به مادرم ... حاج خانم، عذرمی خوام ولی امکان داره چند لحظه ما رو تنها بزارید ... مادرم با ترس ... در حالی که زیرچشمی به من و علی نگاه می کرد رفت بیرون ... اومد سمتم و سرم رو گرفت توی بغلش ... دیگه اشک نبود... با صدای بلند زدم زیر گریه ... بدجور دلم سوخته بود ... - خانم گلم ... آخه چرا ناشکری می کنی؟ ... دختر رحمت خداست ... برکت زندگیه ... خدا به هر کی نظر کنه بهش دختر میده ... عزیز دل پیامبر و غیرت آسمان و زمین هم دختر بود ... و من بلند و بلند تر گریه می کردم ... با هر جمله اش، شدت گریه ام بیشتر می شد ... و اصلا حواسم نبود، مادرم بیرون اتاق ... با شنیدن صدای من داره از ترس سکته می کنه ... بغلش کرد ... در حالی که بسم الله می گفت و صلوات می فرستاد، پارچه قنداق رو از توی صورت بچه کنار داد ... چند لحظه بهش خیره شد ... حتی پلک نمی زد ... در حالی که لبخند شادی صورتش رو پر کرده بود ... دانه های اشک از چشمش سرازیر شد ... - بچه اوله و این همه زحمت کشیدی ... حق خودته که اسمش رو بزاری ... اما من می خوام پیش دستی کنم ... مکث کوتاهی کرد ... زینب یعنی زینت پدر ... پیشونیش رو بوسید ... خوش آمدی زینب خانم ... و من هنوز گریه می کردم ... اما نه از غصه، ترس و نگرانی ... ... @masjdvaliasr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا