»
✅مردی نزد امام سجاد(ع)آمد و گفت:
«الان از مجلس "فلان" شخص می آیم. او درباره شما می گفت که (علی بن الحسین) شخصی گمراه و بدعت گذار است!»
✍امام سجاد(ع) در پاسخ فرمودند: «حرف هایی که در مجلس خصوصی زده می شوند، امانت هستند و تو رعایت (حقّ مجلس) آن مرد را نکردی.و حقّ مرا نیز مراعات نکردی زیرا از (برادرم) مطلبی را به من رساندی که از آن خبر نداشتم!»
📚الاحتجاج طبرسی، ج ۲، ص۱۳۸
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•-------------
#کانال_رسمی_مسجد_جامع_شاندرمن
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
✅ https://eitaa.com/masjed_shanderman
هم اکنون رزمایش طرح مواسات در مسجد جامع شاندرمن
#کانال_رسمی_مسجد_جامع_شاندرمن
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
✅ https://eitaa.com/masjed_shanderman
#درپناهقرآن
💠✨وَ هُوَالَّذِی یَقبَلُ التَّوبَةَ عَن عِبَادِه
ِ وَیَعفُواعَنِ السَّیِّئَاتِ وَ یَعلَمُ مَا تَفعَلُونَ💠✨
#خداتوبهپذیراست🍃
💠⚡️اوکسی است که توبه را از بندگانش می پذیرد
💠⚡️وبدیها را می بخشدو انچه را انجام می دهید می داند.(۲۵)
📚سوره مبارکه شوری
✍آیه۲۵
#کانال_رسمی_مسجد_جامع_شاندرمن
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
✅ https://eitaa.com/masjed_shanderman
💠اتفاقی جالب در تفحص یک شهید...
🔹شهیدی که قرض ها و بدهی تفحص کننده خود را ادا کرد ....
🔹شهید سید مرتضی دادگر🌷
🔹می گفت : اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران.....
🔹علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم....
🔹یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان.... بعد از چند ماه ، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم....
🔹یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم.... سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان ، با عطر شهدا عطرآگین... تا اینکه....
🔹تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد... آشوبی در دلم پیدا شد... حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم ... نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم....
🔹با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم....
🔹 بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد....
🔹شهیدسیدمرتضیدادگر...🌷
فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من....
🔹استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید ، به بنیاد شهید تحویل دهم.....
🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند....
🔹با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم....
🔹"این رسمش نیست با معرفت ها... ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم.... راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم.... " گفتم و گریه کردم....
🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید... »
🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.... هر چه فکرکردم ، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام.... با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده...
🔹لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم.... به قصابی رفتم... خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم :
🔹بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... به میوه فروشی رفتم...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم... جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است...
گیج گیج بودم... مات مات... خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم ؟
🔹وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته .... با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد....
🔹جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم.... اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟
🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود.... بخدا خودش بود.... کسی که امروز خودش را پسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود.... به خدا خودش بود.... گیج گیج بودم.... مات مات....
کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم... مثل دیوانه ها شده بودم.... عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم.... می پرسیدم : آیا این عکس ، عکس همان فردی است که امروز.....؟
🔹نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم...مثل دیوانه هاشده بودم.. به کارت شناسایی نگاه می کردم....
🔹شهید سید مرتضی دادگر.... فرزند سید حسین... اعزامی از ساری...
وسط بازار ازحال رفتم...
🔹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون🌹
#کانال_رسمی_مسجد_جامع_شاندرمن
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
✅ https://eitaa.com/masjed_shanderman
معرفی کتاب
#شطرنج_با_ماشین_قیامت یک رمان کاملا متفاوت درباره #دفاع_مقدس است.
داستان از این قرار است که این رزمنده، دیده بان توپخانه است اما بهرغم میل باطنی مسئولیت وانت غذا به او محول میشود و او باید علاوه بر غذا رساندن به رزمندگان، به سه نفر از آدمهای عجیب و غریبی که شهر را ترک نکردهاند هم غذا بدهد.
عراقیها به سیستم رادار پیشرفته غربی مجهز شدهاند و او به دنبال آن میگردد. این سیستم رادار همان #ماشین_قیامت است که نویسنده برای یافتن آن با استناد به سه قسمت از کتب مقدس #قرآن، #انجیل و #تورات، فلسفه آفرینش انسان و زندگیاش در آخرت را از دیدگاه یک #بسیجی نوجوان، روسپی زمان #شاه و مهندس بازنشسته پالایشگاه #آبادان، بازخوانی می کند.
#پال_اسپراکمن نایب رئیس مرکز مطالعات دانشگاهی خاورمیانه در دانشگاه راتجرز امریکا این رمان را به #انگلیسی ترجمه کرده است. هم اکنون این رمان در رشته زبان و ادبیات فارسی برخی از دانشگاه های #آمریکا تدریس میشود. گفتنی است این کتاب به زبانهای #عربی و #فرانسه نیز ترجمه شده است.
📚
کتاب حاضر توسط #حبیب_احمدزاده به رشته تحریر درآمده و انتشارات #سوره_مهر آن را به چاپ رسانده است.
گزارش واریزی جوایز برندگان مسابقه کتابخوانی #سه_دقیقه_در_قیامت
در ضمن جایزه یکی از برندگان طبق نظر خودشون صرف چند کار خیر شد.خداوند از این بزرگوار قبول فرماید.
ان شالله بازهم شاهد حضور فعال این عزیزان و بزرگواران دیگر در مسابقات وبرنامه های فرهنگی پیش رو باشیم...🌹🌹
#کانال_رسمی_مسجد_جامع_شاندرمن
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
✅ https://eitaa.com/masjed_shanderman
⭕️ این تصویر جالب را در یکی از کانالهای جمهوری آذربایجان دیدم، متن جالبی نوشته شده:
👇
🔻این دستان ترور شده است... دستانی که بعد از آن دست دادن در دنیا حرام گشت...
به نظر می رسد خدا هم از شهادت سلیمانی [رضوان الله تعالی علیه] آزرده شد...
#کانال_رسمی_مسجد_جامع_شاندرمن
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
✅ https://eitaa.com/masjed_shanderman
🔻 #ازشهدابیاموزیم
🔅 وقتی بهم گفت: «ازت راضی نیستم»
انگار دنیا روی سرم خراب شده بود
پرسیدم: «واسه چی؟»
گفت: « چرا مواظب #بیت_المال نیستی؟!
میدونی اینا بیت المال مسلموناس؟!
همش امانته!»
گفتم: «حاجی میگی چیشده یا نه؟»
دستش رو باز کرد
چهار تا حبه قند خاکی توی دستش بود
دم در چادر تدارکات پیدا کرده بود!
#سردار_شهید_مهدی_باکری
#کانال_رسمی_مسجد_جامع_شاندرمن
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
✅ https://eitaa.com/masjed_shanderman