eitaa logo
مَسجِد اَبوالفَضل(ع)بیدآباد
124 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
46 فایل
کانال اطلاع رسانی مسجد حضرت ابوالفضل(ع) مجموعه فرهنگی شهید حاج قاسم سلیمانی پایگاه بسیج،خانه احسان و کانون خادمیاران رضوی شاهرودبیدآبادخیابان(نادر)شهید مدنی 15 ارتباط با امام جماعت مسجد 09367012515 https://eitaa.com/mffmff
مشاهده در ایتا
دانلود
برنامه اردو فقط کسانیکه تاسه شنبه ثبت نام کرده اند فردا ۷صبح همراه با رضایتنامه ولباس گرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از بَصیراِنقلابی🇮🇷
❤️جان به قربان تو مولا که معین‌الضعفایی... 🆔 @bassir57
❌توجه توجه ❌ 🔹متربیان عزیز که در کلاس های تابستانی شرکت کرده اند لطفا هزینه کلاس ها را هرچه سریعتر تحویل دهند. تیر:۳۰تومان مرداد:۱۵تومان شهریور:۳۰تومان مجموعه فرهنگی شهیدحاج قاسم سلیمانی
هدایت شده از بَصیراِنقلابی🇮🇷
شهادت امام حسن عسکری علیه السلام تسلیت باد🏴🏴🏴 🆔 @bassir57 🆔 @masjedbidabad
مراسم شهادت🏴🏴 امشب به همراه نمازمغرب وعشاء
🌺تصاویر اردوی زیارتی تفریحی🌺
هدایت شده از بَصیراِنقلابی🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زنی که به خاطر کشف حجاب رضاخان ۷ سال از خانه خود خارج نشد و هنگام مرگش امام زمان (عج) بر بالین اون حاضر شد. 🆔 @bassir57
حرم مطهر شهدای گمنام
🌺 برنامه کلاس ها‌ 🌺 🛑پنج شنبه ها ساعت۹📐 ریاضی ساعت۱۰ 🎨 نقاشی بعدکلاس تا اذان=بازی دخترها بعدنماز ظهروعصر (۱ساعت)📚کتابخوانی ۵سال به بالا ساعت ۸ ✂️خیاطی بانوان 🌷مهدقرآنی(شعر،حفظ سوره، بازی) (زیر۷سال) شنبه و چهارشنبه ها ساعت۱۶ کلاس قرآن دختران🧕(بالای ۷سال) شنبه،دوشنبه و چهارشنبه ها بعدنمازظهروعصر کلاس قرآن پسران👱‍♂(بالای۷سال) یکشنبه و سه شنبه ها بعدنمازظهروعصر پنج شنبه ها بعدنمازظهروعصر بازی پسران👦 ❌ ثبت نام‌ بصورت حضوری بعد نمازها و یا تماس با شماره 📲۰۹۱۰ ۰۸۵ ۶۵ ۹۸ مجموعه فرهنگی شهیدحاج قاسم سلیمانی 🕌مسجد حضرت ابوالفضل علیه السلام
رهبر انقلاب: هر چه ما پيش برويم، احتياج ما به كتاب بيشتر خواهد شد. طرح کتابخوانی📚 در مسجد شنبه ها به همراه نمازمغرب وعشاء 🕌مسجد حضرت ابوالفضل علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از بَصیراِنقلابی🇮🇷
💢 آیت الله رئیسی فردا شب بعد از خبر ۲۱ شبکه یک در گفت‌وگوی زنده تلویزیونی با مردم سخن می‌گوید 🆔 @bassir57
❌توجه توجه ❌ 🔹متربیان عزیز که در کلاس های تابستانی شرکت کرده اند لطفا هزینه کلاس ها را هرچه سریعتر تحویل دهند. تیر:۳۰تومان مرداد:۱۵تومان شهریور:۳۰تومان مجموعه فرهنگی شهیدحاج قاسم سلیمانی
هدایت شده از بَصیراِنقلابی🇮🇷
🔵 لات‌های مست و نفس مسیحایی شیخ بخشی از کتاب کهکشان نیستی این قسمت از زبان سیداحمد کربلایی استاد آیت الله قاضی می‌باشد که از استادش ملاحسینقلی همدانی می‌گوید، ملاحسینقلی بنوعی استاد همه عرفا و علمای بزرگ معاصر است. مقابل در اندروني اتاق (ملاحسینقلی همدانی) نشسته بودم. روزهای آخری بود که شاهد حضورش در عالم خاکی بودم. صورت پرابهتش را در نظر می آوردم و یاد خاطراتی می‌افتادم که با او در این سالیان گذرانده بودم. دست های خیال بر ساحت حضورم چنبره میزد و مرا به آن روزهای شیرین تکرارنشدنی پرواز می داد... 🔻با آخوندملاحسینقلی پیاده به زیارت عتبه سیدالشهدا علیه السلام رفته بودیم. در میانه راه برای استراحت به قهوه خانه‌ای رسیدیم و دیدیم صدای رقص و پایکوبی می آید. آخوند چهره ای در هم کشید و نگاهش را به ما انداخت و گفت: «یکی از شما مردانگی کند و برود این جماعت را نهی از منکر نماید» همه ما در حال سکوت و تعجب، ایستادیم و به او نگاه کردیم. او هم دوباره گفت: «عرض شد یکی از علمای اعلام تشریف ببرند و به این جماعت تذکری بدهند!» دوباره سکوتی که از سر ترس و خجالت بود بر ما حاکم شد! گروهی در قهوه خانه ای پر از دودودم، مشغول رقص و آواز و قهقه و مستی اند، آخر چطور می شود باعبا و عمامه بروی و به اینها بگویی بساطتان را جمع کنید؟! در همین فکرها بودم که بالأخره یکی دیگر از شاگردان استاد گفت: «جناب آخوند! این جماعت مست‌اند، به نهی از منکر ما توجهی نخواهند کرد و احتمال اثر در ایشان ساقط است.» احساس خنکی وجودم را فرا گرفت و گمان کردم تکلیف از دوشمان برداشته شد استاد سرش را به نشانه تأیید تکان داد و گفت: «باشد، خودم می روم.» 😰هول در دلم افتاد که الآن چه می شود. این پیرمرد می خواهد برود وسط مشتی جوان عیاش، و کاسه کوزه شان را به هم بریزد و اصلا معلوم نیست چه بلایی سرش بیاورند. آخوند لباسش را مرتب کرد و به سمت در قهوه خانه راه افتاد، در را باز کرد و داخل شد. بوی دود جیگاره و نارگیله (قلیان) از در قهوه خانه بیرون زد. سراسیمه به دنبالش داخل شدیم و دیدیم تعداد آنها بیش از چیزی است که تصور میکردیم. آخوند وارد شد و مستقیم به سراغ سرکرده شان رفت. آدمی قلچماق به نظر می رسید. با خود گفتم الآن آخوند می خواهد چه بگوید؟ آیه میخواند؟ روایت می خواند؟ در همین اندیشه ها غوطه ور بودم که آخوند رو کرد به رئیسشان و گفت: «سلام علیکم، آقا رخصت میفرمایید بنده بخوانم و شما سازش را بزنید؟😳 ناگهان صدای ساز و آواز به سکوتی مرگبار تبدیل شد. رئیس که خنده اش گرفته بود، وقتی دید مشتی طلبه با پیرمردی که سرو وضعش نشان میدهد در عمرش حتی یک موسیقی گوش نکرده، وارد قهوه خانه شده اند، با حالتی که آخوند را دست انداخته باشد، گفت: «شیخ، مگر شما هم بلدی با این ماسماسک ها بازی بازی کنی؟ ملا حسینقلی لبخندی زد و گفت: «من بلدم شعر بخوانم، رخصت هست بخوانم؟ مرد دستی به سبیل کت وكلفتش کشید و با قهقه ای گفت: «آشیخ، تو بخوان ما سازش را می زنیم.» با قهقه ای که سر دادند، تا مغز استخوانم سوخت😢 درست بود، من بارها تأثير نفس استاد را دیده بودم. یادم نمی رود که در نجف شروری بود به نام «عبد فرار» یعنی بنده فراری، که نجفی ها از دست آزارش عاصی شده بودند و همه از او میترسیدند. روزی، آخوند در حرم امیرالمؤمنین علیه السلام نشسته بود که عبدفرّار از مقابلش گذشت. رسم بر این بود که چون همه از او می‌ترسیدند، از ترس آزارش باید به او احترام می‌گذاشتند، اما ملا حسینقلی ابدأ به او محل نگذاشت. عبد فرار که متوجه این بی اعتنایی شد، برگشت و با طلبکاری گفت: «آهای شیخ! برای چه به من احترام نگذاشتی؟ مگر من را نمیشناسی؟! لب‌هایم را گزیدم و با خود گفتم خدا به خیر کند، الآن شربه پا می شود. آخوند در پاسخش گفت: «مگر تو که هستی که باید به تو احترام بگذارم؟ عبد فرار با عصبانیت و تهاجم گفت: «من عبد فرار هستم، باید به من احترام بگذاری!» آخوند سرش را پایین انداخت و در کمال آرامش گفت: «عجیب است!» - چه چیز عجیب است؟ آخوند با چشمهای نافذش به او نگاه کرد و گفت: «عجیب، نام توست؛ چرا به تو عبد فرّار می گویند؟ اَفررتَ مِن الله أم من رسول؟ (آیا از خدا فرار کرده‌ای یا از رسول؟) ما که باورمان نمی شد؛ گفتن این جمله از آخوند همان و خراب شدن عالم برسر عبد فرار، همان. ساکت شد. خطوط صورتش در هم شکست و عرق شرم بر پیشانی اش نمایان شد. موعظه، آن چنان او را متحول کرد که صبح فردا خبر وفاتش را دادند. همسرش گفت: «دیشب برخلاف همیشه که وقتی به خانه می‌رسید و من را کتک می زد، انگار معجزه ای شده باشد، از در مهر و محبت وارد شد. از من بسیار عذرخواهی و دل جویی کرد؛ سپس تا پاسی از شب، از این سوی حیاط به آن سو می رفت و زار میزد و مدام با خود میگفت: اَفررتَ مِن الله أم من رسول؟ تا اینکه دیدم سر سجاده رفت و آن قدر گریه کرد و نمازخواند تا بیهوش شد. 👇