eitaa logo
مسجد علی ابن ابیطالب(ع)شهر مامونیه
431 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
992 ویدیو
15 فایل
☫کانال رسمی مسجد علی ابن ابیطالب (ع) شهر مامونیه برای اطلاع رسانی فعالیت ها ، مراسمات و گزارش تصویری ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💠خادم کانال: @masjedaliebnabitab1 🔶️ارتباط با امام جماعت مسجد: @mahdi591444 🔶️واحد خواهران: @Khadem_71
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️المجاهد فی سبیل الله 🌱یجوری زندگی کرد وقتی شهید شد پلید ترین افراد عالم خوشحال شدند... خدایا بحق شهدای عزیزمون ما و نسل و ذریه مون رو ادامه دهنده مسیر شهدا قرار بده .... 🔹مسجد علی ابن ابیطالب(ع) شهر مامونیه ┈••✾•🌸✨🦋✨🌸•✾••┈ 🆔 @masjedaliebnabitaleb ┈••✾•🌸✨🦋✨🌸•✾••┈
8.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید سیدحسن ولی یکی از شهدای شهرستان آمل میباشد که در حین تحویل پیکرش به خانواده اتفاق بسیار عجیبی افتاد. سید حسن بسیار به کبوتر و پرورش آنها علاقه داشت و به آنها عشق میورزید. خواهر این شهید بزرگوار میگوید: وقتی حسن دو دستش را باز میکرد، کبوتران یک به یک روی دستانش می نشستند و وقتی شهید قرار بود به جبهه اعزام گردد این کبوتران تا بالای اتوبوسی که سید حسن با آن روانه میشد رفته و برگشتند. ظاهرا فهمیده بودند حسن قرار است شهید شود. بعد از خبر شهادت سیدحسن به خانواده‌اش، مادرش اصرار کرد دو کبوترش را با خود برای تحویل پیکر شهید ببریم و میگفت پسرم خیلی این کبوترها را دوست داشت. خانواده شهید وقتی داشتند برای تحویل پیکر شهید روانه بنیاد شهید میشدند دو کبوتر این شهید را هم با خود بردند. وقتی آنها به بنیاد شهید رسیدند و موقع تحویل جنازه رسید مادرش دو کبوتر را بر روی سینه شهید قرار داد و کبوتران به محض دیدن پیکر بی جان شهید در دم جان دادند و با شهید همراه گشتند 🔹مسجد علی ابن ابیطالب(ع) شهر مامونیه ┈••✾•🌸✨🦋✨🌸•✾••┈ 🆔 @masjedaliebnabitaleb ┈••✾•🌸✨🦋✨🌸•✾••┈
سلام‌امام‌زمانم❤️ ┈••✾•🌸✨🦋✨🌸•✾••┈ 🆔 @masjedaliebnabitaleb ┈••✾•🌸✨🦋✨🌸•✾••┈
15.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷🇵🇸 🔰کجای کار اقتصاد می‌لنگد؟ 🍃🌹🍃 🔹 رهبر انقلاب: «رونق تولید نیازمند چهار نهاده است: «نیروی انسانی»، «سرمایه»، «فناوری» و «مدیریت اقتصادی». نیروی انسانی ایرانی انصافاً بی‌نظیر است؛ نقدینگی موجود در کشور و پیشرفت فناوری در بسیاری از زمینه‌ها قابل قبول است اما در مدیریت اقتصادی با وجود تلاش‌های قابل تقدیر، باید با حساسیت بیشتر برنامه‌ریزی و عمل کرد.» ۱۳۹۸/۰۵/۳۰ ┈••✾•🌸✨🦋✨🌸•✾••┈ 🆔 @masjedaliebnabitaleb ┈••✾•🌸✨🦋✨🌸•✾••┈
8.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما فرزندان امام خامنه‌ای و سید حسن نصرالله هستیم... 💢 سخنرانی دبیرکل حزب‌الله لبنان «شیخ نعیم قاسم» در مراسم تشییع و وداع با رهبران مقاومت لبنان 📺 پخش زنده مراسم از سایت عصر همراه با ترجمه اختصاصی همزمان 📌سایر بسترهای پخش زنده مراسم: آپارات | تلگرام | (روبیکا : https://rubika.ir/@asrtv_com ) | | ┈••✾•🌸✨🦋✨🌸•✾••┈ 🆔 @masjedaliebnabitaleb ┈••✾•🌸✨🦋✨🌸•✾••┈
کارگاه تفکر ۱۶.mp3
16.35M
۱۶ آنچه در پادکست شانزدهم می‌شنوید : ـ شاخصه‌های «انسان متفکر» و «صاحب نظر» از نظر خداوند. ـ چگونگی هماهنگ کردن لذت بردن از زندگی دنیا با آماده شدن برای تولد سالم به آخرت! - نحوه تولد به آخرتِ انسانهایی که از «فکر کردن» فرار میکنند! منبع پادکست : جلسه ۷ از کارگاه تفکر 🔹مسجد علی ابن ابیطالب(ع) شهر مامونیه ┈••✾•🌸✨🦋✨🌸•✾••┈ 🆔 @masjedaliebnabitaleb ┈••✾•🌸✨🦋✨🌸•✾••┈
. ♻️ روحیه رهبر انقلاب در روز تشییع پیکر شهید سیدحسن نصرالله ♻️ روز یکشنبه حمید داودآبادی از نویسندگان دفاع مقدسی دیداری با رهبر انقلاب داشته‌ که آن را روایت کرده است: داغون بودم،‌ خسته و کلافه ... ششم مهر ۱۴۰۳ که خبر شهادت سیدحسن نصرالله را شنیدم، همه احوال داغونم، صد برابر شد. هیچ‌وقت حتی در خواب هم باور نمی‌کردم خبر شهادت سید را بشنوم. ۵ ماه بُغض، داغ، سوز و ... زبانم بند آمده بود. فقط به تصاویر سیدخندان و خوش‌سیما می نگریستم و با خود می‌گفتم: خدا کند دروغ باشد و همه خبرها و شایعه‌هایی که می‌گویند سید زنده است، راست باشد! ولی دنیا به کام من ‌نچرخید. قرار شد سید را ۵ اسفند ماه تشییع کنند. یعنی دیگر همه امید زنده بودن سید، تمام شد. چند روز پیش گفتند: روز یک‌شنبه ۵ اسفند، تو و مسعود ده‌نمکی، بیایید برای نماز خدمت حضرت آقا. خدا را شکر. خیلی خوشحال شدم. می‌توانستم بغضم را با کسی تقسیم کنم. هرشب، در خواب و رویای خودخواسته، خویش را در آغوش آقا می‌دیدم‌ که می‌گریم و بغض چندماهه می‌گشایم! صبح یک‌شنبه، باران عالم و آدم را طراوت و زیبایی بخشده بود که مسعود که آمد دنبالم، نیم ساعت قبل از اذان ظهر وارد اتاقی شدیم که قرار بود آقا بیاید. (درست ۲۶ سال پیش، در همین اتاق، غروب بعد عیدفطر، در جمعی شش-هفت نفره، نماز مغرب‌وعشا را به امامت آقا خواندیم و نشستیم ساعتی به گفت‌وگو با آقا و لذت دنیا و آخرت بردن!) جمعی شاید حدود صدنفر که خانواده‌هایی هم بودند، صفوف نماز را تشکیل دادند که چندین بچه کوچک، شاد و بی‌توجه به همه،‌ میان صفوف می‌دوبدند و محافظین برایشان بیسکوئیت و سرگرمی می‌آوردند. اذان که دادند، آقا تشریف آوردند و نماز به امامت ایسان اقامه شد.‌ همه‌ش با خودم می‌گفتم: - حتما الان امروز که تشییع سیدعزیز است، آقا مثل من، بدجوری حالش گرفته است، خسته است و عزادار. نماز که به پایان رسید، برخلاف تصور من، آقا صحبت نکرد و آمد به حال‌واحوال با حاضرین. به ما که رسید، با تبسمی زیبا با مسعود صحبت کرد که مسعود درباره کتاب‌های اخیرش که منتظر انتشار هستند، صحبت کرد که آقا فرمودند نمونه‌هایی را که فرستادی، دیدم. آقا، نگاهی محبت‌آمیز به من انداخت ‌و با لبخندی زیبا فرمود: - باز که چاق شدی ... و زدیم زیر خنده. مانده‌ام با این شکم ورقُلُمبیده چی‌کار کنم. کاشکی می‌شد قبل از دیدار، پیچ‌هایش را باز کنم و گوشه‌ای پنهان کنم‌ که هربار مورد لطف آقا قرار نگیرد و شرمنده‌ نشوم! رو در رو که شدم با آقا،‌ چشم درچشم، نگاه انداختیم و خندیدیم. وقتی فرمودند: - شما چطورید؟ چیکار می‌کنید؟ همان اول، کتاب "راز احمد" آخرین سفر بی‌بازگشت حاج احمد متوسلیان، چاپ نشر یازهرا (س) را به آقا هدیه دادم، توضیح کوتاهی دادم و خواستم تورق کنند. سر دلم باز شد. بغضم داشت می‌ترکید. شروع کردم به نالیدن: - آقا، خسته‌ام، حالم خوب نیست، دارم کم‌ میارم ... آقا چشمانش را در نگاهم دوخت و با تعحب گفت: - چیزی نشده که، شما دیگه چرا کم میارید، خبری نیست، الحمدلله همه چیز خوب است ... نالیدم: آقا، سید رفت، بغض دارم، دعا کنید خدا این‌ آرامش قلب شما را به من هم بدهد ... - همه چیز خوبه و همه ‌کارها به روال خودش دارد پیش می‌رود. امیدت به خدا باشد ... می‌خندید و می‌خندیدم. وقتی از امید گفت، قربانش رفتم ‌و ناخواسته می‌گفتم: ای جانم ... جانم ... خدا همین امید و اطمینان قلبی شما را‌ به من هم عطا کند ... واقعا از آرامش و اطمینان قلبی ایشان، همه ناامیدی و خستگی‌ام به یکباره فرو ریخت و بر فنا رفت و همه آن اطمینان قلب که همواره از خدا طلب می‌کردم،‌ همچون‌خورشیدی بر قلبم تابیدن گرفت و آرامم کرد. دقیقا دنبال همین بودم که امروز با یاد سیدعزیز که بر دوش آزادگان جهان بدرقه شد تا آغوش خدا، بر دستان حضرت آقا بوسه زدم و خدا را شکر کردم‌ که این ‌نعمت الهی بر سرمان‌ می‌تابد. حمید داودآبادی/ یکشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۳ 🔹مسجد علی ابن ابیطالب(ع) شهر مامونیه ┈••✾•🌸✨🦋✨🌸•✾••┈ 🆔 @masjedaliebnabitaleb ┈••✾•🌸✨🦋✨🌸•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فدای این ادبتون که مکتب شهید نصرالله اینچنین مردانی همچو ابوعلی رو تحویل مقاومت داده. 🔹مسجد علی ابن ابیطالب(ع) شهر مامونیه ┈••✾•🌸✨🦋✨🌸•✾••┈ 🆔 @masjedaliebnabitaleb ┈••✾•🌸✨🦋✨🌸•✾••┈ ‍‌‍‌‍
15.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️ چرا وقتی اسم (عج) رو میاریم دست روی سر میذاریم؟ 🔹مسجد علی ابن ابیطالب(ع) شهر مامونیه ┈••✾•🌸✨🦋✨🌸•✾••┈ 🆔 @masjedaliebnabitaleb ┈••✾•🌸✨🦋✨🌸•✾••┈